به بهانه اجراي «وقتي كبوترها ناپديد ميشوند»در تئاتر مستقل تهران
مخاطب ايراني نظارهگر مرگ همسايه است
اميد طاهري
نمايشنامه وقتي كبوترها ناپديد شدند، نوشته سفي اكسانن، نمايشنامهنويش و رماننويس فنلاندي، به كارگرداني هستي حسيني در تئاتر مستقل تهران، دومين دور اجراهاي خود را سپري ميكند. اين نمايشنامه در نگاهي تاريخي به وقايع جنگ جهاني و اشغال استوني به شكلي بيرحمانه، شجاعانه و خالي از هر نوع سانسوري، تصوير روشني از وضعيت يك كشور اشغال شده را به نمايش ميگذارد.
قدرت قصهگويي نويسنده در اين اثر و تسلط او بر موضوع و همچنين درك و دريافت عميق او از وضعيتي كه ميتواند تمام ارزشهاي انساني را نابود كند، اين نمايشنامه را به آيينه روشني كه بازنماي تلخيها، رذالتها، خيانتها و نكبتهاي وضعيت جنگ و اشغال است، تبديل كرده است.
وضعيتي كه در نمايشنامه «وقتي كبوترها ناپديد ميشوند» ارايه ميشود، مختص به يك كشور خاص نيست، اگر چه نامها و ارجاعات متن به استوني بازميگردد، اين وضعيت در هر كشوري كه روزگاري نحس را در جنگ و اشغال سپري كرده، قابل رديابي است. اما مساله مهم اين است كه برخي كشورهايي كه دچار چنين وضعيتي بودهاند، يا از شانس داشتن نويسندهاي جسور مانند سفي اكسانن بيبهره بودهاند يا سانسور و ملاحظات محافظهكارانه، اجازه نداده حقايق جنگ آنطور كه بايد در تاريخ آن كشور ثبت و ماندگار شود. هستي حسيني، با تغييراتي كه در نمايشنامه داده و فاصلهگذارياي كه به واسطه روايتهاي كاراكتر «ادگار» در اجرا ايجاد كرده، تلاش ميكند تا با كمرنگ كردن هويت جغرافيايي و تاريخي نمايشنامه، بين اجرا و مخاطب ايراني رابطه بيواسطهتري ايجاد كند. اين مساله نقطه عزيمت اين نوشته است تا كمي در خصوص ناظر بودن مخاطب ايراني بيشتر بينديشيم.
تئاتر در سالهاي آغازين ورودش به كشور ما، با ترجمه همراه شد و سپس
رفته رفته در شيوههاي نمايش ايراني تلاش كرد تا اندام خود را جستوجو و بازيابي كند. اما تاكنون، همچنان معتقديم درامهاي غربي در ساختار و پرداخت و انتقال درونمايه، قدرتي به مراتب بالاتر از نمايشنامههاي وطني دارند. به همين دليل طي دهههاي گذشته، همواره در موضوعات مهم و مسائلي كه دغدغههاي بزرگ جوامع انساني بوده است، ما معمولا در جايگاه ناظر نشستهايم و گويا به لحظههايي كميك يا تراژيك نگريستهايم كه براي همسايه رخ داده يا در حال رخ دادن است. در مواجهه ما با نمايشنامههاي قدرتمند دنيا، همواره يك فاصله فرهنگي، تاريخي، جغرافيايي وجود داشته و مخاطب ما در اين فاصله همواره مرگ را از آن همسايه دانسته است.
از طريق ترجمه ادبيات نمايشي، تراژيكترين وضعيتهاي بشري، اندوهبارترين مصايب و دردناكترين جنايتها و خيانتها، در منظر مخاطب ايراني قرار گرفته. رويارويي ما در حالي كه پشت پنجره امن خود ايستادهايم و اجبار به تنفروشي «مالنا» را نظاره ميكنيم يا خيانتهاي «ادگار» را ميبينيم يا جنون «هملت» را نگاه ميكنيم، كنشي خنثي برميانگيزد. چرا در جامعه ما، با وجود اينكه كمتر از جايي مثل استوني، در طول تاريخ دچار رنج و مصيبت نشده، اما نويسندهاي چون سفي اكسانن نتوانسته اين وضعيتهاي بغرنج را در پرداختي قدرتمند، به درام تبديل كند؟ نويسندگان ما اغلب يا در ميان آثار درگذشتگان غرق ميشوند يا در غرب استحاله مييابند يا هيچ. پاسخ اين پرسش را در دو حوزه بايد جستوجو كرد؛ يكي سياستهاي فرهنگي و تحميل سانسور و ديگري تكامل انديشه و فرم در تكينه بودن نمايشنامهنويسان ما، نوع ارتباط آنها با اجتماع و مردم خود و ارتباط ميان شيوه زيستي آنها با آنچه به قلم ميآورند. قرارگيري مخاطب ايراني در پشت پنجره نمايشنامههاي ترجمه، او را به يك ناظر ايستاده در بيرون رخداد تبديل كرده است. اين نقصان را بايد در نمايشنامهنويسي خود جستوجو كنيم. اينجاست كه بيتوجهي به واقعيتهاي دردناك انساني و اجتماعي، به نوعي خيانت به جامعه و مردمي محسوب ميشود كه مجبور هستند رنجهايشان را در گذر تاريخ جا بگذارند و ديگر كسي قادر به يادآوري آنها نخواهد بود. چنين خيانتي هيچ از خيانت «ادگار» به مردم كشورش كم ندارد.
«ادگار» در نمايشنامه وقتي كبوترها ناپديد شدند، بيتوجه به همه آنچه به او تعلق دارد، از همسرش، وطنش، اقوامش و... همه را فدا ميكند براي بقاي خودش و به تمامي تن ميدهد به اوامر فرمايش شده از جانب اشغالگران وطنش. او در جايگاه يك عكاس و بعد يك فيلمساز، آنچه ثبت ميكند، هيچ نشانهاي از رنجهاي مردمش ندارد. براي او هيچ چيز جز ارزشهايي كه اشغالگران برايش تكليف ميكنند، اهميت ندارد. او خود يكي از اشغالگران زندگي مردمي است كه در برابرشان از دشمن ظالمانهتر رفتار ميكند.
هستي حسيني در اجراي اين اثر مجبور است مانند هر كارگردان ديگري تلاش كند تا پيوندهاي بيشتري ميان مخاطب و اثرش برقرار كند. او با تغيير در روايت اثر، با فاصلهگذاري و... ميكوشد تا مخاطبش صرفا يك ناظر خنثي نباشد. با اين حال اتفاق ديگري رخ ميداد، اگر مخاطب ايراني، بازنمايي اين جنايات را در جغرافياي خودش و در زندگي ملموس خودش شاهد بود. چه اينكه مگر در جنگهاي قبيلهاي، در حمله مغول به ايران، در يورش محمود افغان، در اشغالگري روسها، در عبور آلمانها، در ورود انگليسيها، در حضور امريكاييها، در هشت سال جنگ طاقتفرسا و...، زنان و مردان ما كمتر از مردمان استوني شاهد خيانت، جنايت، اجبار به تنفروشي، تجاوز، قتل، گرسنگي و... بودند؟! نويسندگان ما در آن روزگار كجا سير ميكردند؟! نمايشنامهنويسان ما اكنون سرگرم چه هستند؟ چرا مخاطب ما اين واقعيت تلخ رخ داده را نبايد روي صحنه تئاترمان از زبان نرگس و زهره و كوروش و نويد و مينا و خسرو بشنود؟! چرا جريان سانسور در كشور ما گمان ميكند اگر ثريا در حمله اعراب به ايران مجبور به تنفروشي براي بقا شده باشد، نبايد در هيچ مكتوبي ثبت شود؟ آيا اصلا چنين منعي وجود دارد يا اين يك خودسانسوري از سوي نويسندگان ما يا بدتر از آن يك ناتواني از درك و دريافت و پرداخت به خويشتنمان است؟باري، هستي حسيني اجراي خوبي از نمايشنامه سفي اكسانن را روي صحنه آورده. حساسيت او در ايجاد اتمسفر اجرا از طريق طراحي صحنه، نور، لباسها و... وجود تختخواب كه خصوصيترين بخش زندگي يك زوج است در تمام صحنهها، ريتم مناسب نمايش، در هم فرو رفتن صحنهها و هجوم ميزانسنها به حريم يكديگر، از نقاط خوب اين اجراست و بيشك مهمترين نكته اجرا براي شخص من، همينها بود كه در بالا خوانديد. اينكه مدام در طول نمايش، اين پرسش در ذهنم شكل ميگرفت كه اگر به جاي ادگار، يك سياوش در برابرم اين جنايات را پيش ميبرد، واكنش من چگونه بود.
نويسنده و منتقد تئاتر