ضمير ناآرام يك نويسنده
امير مهنا
احمد آرام نويسندهاي است كه در هر تجربه در هر كتاب، سمت و سوهايي از قدرت تخيل خود را مورد آزمايش قرار داده است. نويسندهاي كه هم ذهنيتهاي بومي خود را فراموش نكرده و هم به وجوه جهاني انديشيدن نزديك شده است. قدرت آرام در ساختن شخصيتهاي داستاني موثر و همچنين شكار موضوعات بديع است و نكته ديگري كه نام او را به عنوان يك نويسنده سرزبانها انداخته، وجوه پررنگ تصوير در اغلب كارهاي اوست. آرام با پيوند رنگ و بوي فرهنگ مردم جنوب كشور با عناصر مدرن داستاننويسي توانسته سويههاي موثري از نوشتن را به ادبيات داستاني كشور پيشنهاد كند؛ پيشنهادي كه از سوي بسياري از نويسندگان مورد استقبال قرار گرفته و از دل آن آثاري بيرون آمده كه ميتوان آنها را در رديف كارهاي خوب ارزيابي كرد. ايجاد تعليقهاي ذاتي روايت به همراه مطرح كردن فضاهاي داستاني كه تاكنون كمتر شاهدش بودهايم، از اين نويسنده، نويسندهاي ساخته كه داستان را به شدت جدي گرفته و به رسالت فرهنگسازي از طريق آن واقف است. تازهترين كتاب احمد آرام يعني «سگي در خانه يك آنارشيست دست دوم»، روايت تودرتويي از پيوند چند حس داستاني است. داستانهايي كه هم ميتوان آنها را به شكل مجزا مطالعه و هم ميتوان انتظاري اپيزوديك و در خدمت يك فكر واحد را از درونشان استخراج كرد. خوبي نويسندهاي مانند آرام اين است كه دست مخاطبش را در همراهي با متن باز ميگذارد. او در اغلب كارهايش، خصوصا كار اخير توانسته فاصلهاش را به عنوان نويسنده با اثر حفظ كند. او براي ايده اصلياش خط و نشانهاي دستو پاگير ايجاد نميكند و براي انتخاب موضوع خود را به راههايي پر از سنگلاخهاي معمول نميزند. آرام طوري مينويسد كه خوانده شود و هر خواننده از هر طيفي را جذب كند اما هيچگاه به ورطه تكرارينويسي و پايينآوردن سليقه خواننده تن نداده است. آنچه اين نويسنده را از ديگر نويسندگان با رويكرد بومي- مدرن مجزا ميكند؛ مطالعه پيگير و بيوقفه پيرامون اين گرايشهاست. موضوعاتي كه سالهاست به عنوان مدرس در دانشگاه هم دنبال كرده است. ساخت شخصيتهاي جاندار در داستانهاي اين مجموعه نشان ميدهد كه ذهنيت نويسنده بيش از توجه به كاركردهاي تكنيك در داستان به مواردي چون جذب خواننده از طريق انتخاب زبان و اتمسفر داستاني متمركز است. آرام نويسندهاي است كه به خوانندهاش فكر ميكند و بيش از هر مورد ديگر به لذتبخشي داستان در وجود مخاطب ميانديشد. در داستانهاي مجموعه حاضر، نكته ديگري كه بايد به آن اشاره كرد، اين است كه نويسنده با استفاده از عنصر «تعليق» نوعي ديگر از لذتبخشي به خواننده را خلق كرده است. تعليقي تنيده در تار و پود داستاني كه به خواننده اجازه ميدهد به عنوان يكي از شخصيتها در روند داستان نقش داشته باشد و خود را جزيي از پيكره اثر به حساب بياورد. هنر آرام در اين است كه در تكتك داستانهاي اين مجموعه اين وحدت حس و اثربخشي را حفظ كرده است. در داستان «سگي در خانه يك آنارشيست دست دوم» با شخصيتي طرف هستيم كه جايگاهش به لحاظ شغلي كمتر در ادبيات داستاني ما نمود داشته است. اين شخصيت كه داراي ذهنيتي ظاهرا مغشوش است، شغلي مغشوشتر چون اشتغال در بازار بورس دارد. شغلي كه نه تنها با حال و روز و وضعيت رواني او همخواني ندارد، بلكه روز به روز به وخيمتر شدن اوضاعش دامن ميزند. تناقض در شيوه زندگي ظاهري و آنچه در ته و توي وجود اين شخصيت ميگذرد، هنگامهاي از روايت ايجاد كرده كه در هر صفحه، اشتياق مخاطب را به خواندن افزون ميكند، اشتياقي كه خواننده را به ياد ذهنيت مغشوش و در عين حال راحت نماي كارهاي كافكا مياندازد. آرام در اين داستان به شدت از مستقيمگويي پرهيز كرده و آنچه در درون شخصيت ميگذرد را با توصيف محيط بيان كرده است: «...ما مجبوريم از ميان خندقهاي عميق فلزي كه در سوي آن دكلهاي غولپيكر مخابراتي، اورژانسي، تلويزيوني با ايستگاههاي فشار قوي برق است رد بشويم. آسمان مسموم هم بالاي كله آدم بال بال ميزند و مثل سطحي كدر انگار يله شده روي تمام پلهاي عابر پياده. اگر بگويم من را به ياد شمدهاي بويناك و پسمانده بيمارستاني مياندازد، بيجا نگفتهام. اين كلاهخود وقتي حرارتش بالا برود، مغز آدم آبپز ميشود...» ساختار بروني و دروني شخصيت كه ظاهرا با هزاران پرسش و يأس فلسفي روبهروست آنچنان با وضعيت بيروني او سازگار است كه هر شيء در اين داستان را به شخصيتي جاندار بدل كرده، شخصيتي كه گويي روح دارد و نبودنش ممكن است در روند كلي اثر خلل ايجاد كند. همانگونه كه گفته شد، استفاده از زبان محاوره هم يكي از برگهاي برنده بعضي از داستانهاي اين مجموعه است. موضوعي كه در داستان نخست اين مجموعه كاركردي قابل قبول پيدا كرده است: «... محل نذاشتي، كار خودتو كردي، سر اندرپات رو كه ديد زدم، فهميدم يه كس ديگه نشسته تو مخت. انگار داشت تو گوشت ميگفت اين كارو بكن، اون كارو نكن! از جيبت يه تيكه پارچه بيرون كشيدي و انداختي كنار كيسه پر از خاكستر. بعد با اون چشايي كه هيچي از دنيا حاليش نبود، برگشتي طرف من. تبر رو دادي دستم. هنوز گريس خشك شده، چسبيده بود به دسته تبر...» رواني زبان داستان و همخواني آن با شخصيتهايي كه پيچيدگي چنداني ندارد، نشان ميدهد كه نويسنده در آفرينش شخصيتهاي كارهايش به ابعاد مختلفي فكر ميكند كه يكي از آنها همان ايجاد ضرباهنگ بين زبان و درون و برون شخصيت است. عملكردي مثبت در داستاننويسي كه به خوبي جاي خود را باز كرده و حركتي رو به جلو دارد. در اينجا بايد به اين نكته هم اشاره كرد كه اين مجموعه داستان از دو ناحيه طراحي نامناسب جلد و ويراستاري به شدت رنج ميبرد.