منوچهر آتشي، در شعر معاصر ايران پديده منحصر به فردي بود. شايد هيچ شاعري از همنسلان او، به اندازه او عناصر و ايدههاي ناهمسان و متضاد را در شعرها و اظهارنظرهاي ادبياش كنار هم نگذاشته است.
اصولا كارنامه شعري منوچهر آتشي، حاوي كتابها و مقالات و اشعاري است كه قطعا در ادامه يكديگر نوشته شده و مكمل يكديگرند و وجوه روايي، ساختاري و حسي همساني دارند ولي در عين حال هر دوره سرايش شاعر با دوره بعد تفاوت دارد و ما شاهد تغيير و تحولي آهسته هستيم كه رو به سوي تنوع ادبي دارد.
آتشي شاعر مستعد و سرگرداني بوده است كه در طول دههها فعاليت ادبي هيچ گاه از حركت و پويايي باز نايستاده است. نهايتا ميتوان اين گونه ادبي قضاوت كرد كه شعر آتشي نوعي پيوستگي توام با گسستن است.
ما از آتشي ذاتا شاعر تا زماني كه هنوز شعر و توفندگي و حركت به جلو را در راس فعاليتهاي ادبياش گذاشته بود صحبت ميكنيم و به همين خاطر و در ارتباط با بحث ما كتاب «وصف گل سوري» اهميت خاصي پيدا ميكند و سرشت نماي بسياري از فراز و نشيبهاي شعر آتشي محسوب ميشود.
«وصف گل سوري» نشان ميدهد كه در سطحي كلانتر باز هم همان ماجراي پيوستگي و گسستگي توامان، در نحوه جهتگيري و نگرش آتشي در مورد شعر نو و كلاسيك و نسبت آنها با يكديگر وجود دارد؛ آتشي از يك سو، خود را شاگرد نيما و ايدههاي نوآورانه او ميداند و به شهادت مقالات مختلفش- از جمله پيشگفتار پرمحتواي «وصف گل سوري»- معتقد است كه «مكانيسمهاي موجود ادبي، پاسخگوي درون متحول ما نيست.» (وصف گل سوري، ص8) و ميبايستي ساختارهايي متفاوت با ساختارهاي سنتي را تجربه كرد. اما از سوي ديگر او هيچگاه حركتي راديكال در مقابل شعر كلاسيك يا سنتي نميكند و اشعار او روحيه كلاسيك را تا حد زيادي همواره به همراه دارند؛ لحن تغزلي- حماسي كه با نوعي طبيعتگرايي غيرتاريخي و رعايت و حفظ بدنه وزن كلاسيك تركيب ميشود، از مهمترين ويژگيهاي اشعار «وصف گل سوري» هستند.
«وصف گل سوري» در آغاز دههاي كه پيچ و خمهاي بسياري براي شاعران پير و جوان دربرداشت و از اين نظر، نوعي سرآغاز محسوب ميشود؛ هم براي شعر دهه هفتاد و هم براي خود آتشي كه حالا پس از انقلاب هم توانسته بود مجموعه شعرهايش را منتشر كند.
در واقع آتشي شاعري است كه سنت و تجدد را هم توامان ارائه ميدهد؛ سنت و تجددي كه نسبتشان با هم هرچه باشد، گسستگي با پيوستگي صرف نميتواند باشد؛ واقعيتي كه بيانگر وضعيت فكر و فرهنگ ايراني در زمانه ماست.
روحيه مسلط بر شعرهاي كتاب «وصف گل سوري» روحيه شباني همراه با گونهاي اتحاد زيباشناختي با طبيعت است كه زيبايي، مهرباني و معنادار بودن طبيعت را پيشفرض ميگيرد. در اين كتاب، عشق به طبيعت، خود را در وصفها و تشبيههايي كه در مورد معشوق گفته ميشود و معشوق را با طبيعت «اينهمان» ميكند، نشان ميدهد: «زيبايي آن درشت سياه است- آن سيراب-/ كه آب ميدهد/ با يك نگاه، سرو و سپيدار را/ زيبايي آن نگاه بيآرام است/- آن آسمان ابري-/.../ ابري براي گريه/ وقتي كه نام تو چو گلي، در گلوي من/ آنگونه زنده ميشكفد.» (همان، ص 34)
يا: «بر ارتفاع نامم/ چون تاج سبز نخلي ايستادهام/ و مثل نخل، ميوه ميانديشم/ و مثل طبع خويش/ انديشه، ميوه ميكنم.» (همان، ص32)
و يا: «عبور بياشتهاي پلنگ از كنار گله/ و نگاه بياعتناي تو از برابر دل من/ حكايتي است!»
(همان، ص 95)
مثالها بسيارند و درهمآميختگي نوعي حس زنده و عاشقانه نسبت به طبيعت و شعرهاي اين مجموعه كاملا مشهود است. اين حضور خواستني و افراطي طبيعت در «وصف گل سوري»، نتيجه ديدگاهي است كه طبيعت را مامن و پناهگاه راستين آدمي ميداند و رابطه آدمي با جهان را رابطهاي معنادار و شفاف فرض ميكند و همين امر، به شاعر اعتماد به نفس قابل توجهي ميدهد كه نتيجهاش ايجاد روحيه حماسي و قهرماني در شعرهاي اوست.
پيشتر گفتيم كه شعر آتشي، روحيه شباني دارد (و گفتيم چرا)، اما حالا ميتوان فهميد كه چرا روحيه شباني، هميشه ارتباطي ناگسستني با روحيه قهرماني، پهلواني يا به عبارتي حماسي دارد و همچنين بايد اضافه كرد كه شعر حماسي و شعر شباني هر دو ژانرهايي كلاسيك محسوب ميشوند چراكه در زمانه ما ناممكن شدهاند: «ببري است در كنار من/ كز هيچ رو به آخور و اصطبل دل نميبندد/ و تاب تركهاي را/ از هيچ خاله دلقك عيار برنميتابد/.../ اي يار/ اي زيباي آبوار/ پيش آي/ آخر شبي، سپيدهدمي/ من ببر را به پاي تو قرباني خواهم كرد/ وقتي/ بالاي ببر كشته بگريي/ زيباتر خواهي شد.» (وصف گل سوري، ص 80)
همه اين كشمكشها و درگيريهايي كه در سطح هستيشناختي براي شعرهاي اين كتاب اتفاق ميافتد، اين كتاب را به كتاب خواندني، مسالهساز و بااهميت در زندگي ادبي منوچهر آتشي تبديل كرده است. در آغاز اين كتاب حتي يك پيشگفتار به قلم آتشي آمده است كه همين مسائل و دغدغهها را به عينه بروز ميدهد؛ پيشگفتاري كه گرچه با زباني ساده، حسي و غيرفني نوشته شده است و بضاعت تئوريك چنداني ندارد، اما چنان آگاهانه و منطقي است كه بسياري از بحثهايش- حالا پس از گذشت سالها- هنوز تازه و امروزي به نظر ميرسد: «ديگر اينكه وجه سياسيگري شعر، نبايد مبتني بر ايدئولوژي باشد. ايدئولوژي قاتل جامعه و شعر است. چون هميشه يا غالبا متوجه يك بُعد است و خصلت ضدزيبايي پيدا ميكند. سياسيگري در شعر بايد از كشف حقيقت و توانمندي زيبايي مايه و زور بگيرد... در واقع شاعر بايد به جاي شعر سياسي، سياست شاعرانه ارائه دهد.» (همان، ص11)
يا: «درك ضرورت نوگرايي و دگرگوني مناسب، صورتي از كشف خويش در لحظههاي تاريخي است.» (همان، ص8)
به نظر من، چند شعر از زيباترين و قدرتمندترين شعرهاي آتشي، متعلق به كتاب «وصف گل سوري»اند. اشعاري با پتانسيل بيپايان حس و شورمندي، لحني صميمي و امروزي كه در عين حال خبر از شاعري باتجربه ميدهند.
در پايان بايد اضافه كنم كه طبيعت- عنصر هميشه حاضر شعرهاي «وصف گل سوري»- از نظر اين شاعر، حتي حلقه واصل شهر و روستا، سنت و مدرنيسم نيز هست حتي آنجا كه شاعر در خانهاش مشرف به كوچهاي يا خياباني، روبهروي پنجره نشسته است، اولين چيزهايي كه وصف ميشود، درختان، پرندگان و گلها هستند. آن چند شعر قدرتمند به نظر من، «ديدار ساحلي»، «آوازي براي مردن» و «آواز تلخ و طولاني نوميدي» هستند.