مرور پرونده علمي استاد رسول جعفريان فرصتي شد تا سي و اندي سال كارنامهاش را زير ذرهبين بگذاريم و از نگاه و برداشت خودمان او را از لابهلاي پژوهشها و كارهاي كتابخانهاياش نقد كنيم. نميدانم اين مرور و نقد چه قدر منصفانه بود؟ اما براي اينكه بتوانيم او را بهتر بشناسيم و براي برخي سوالهايمان جواب داشته باشيم، سراغ دوستان و منتقدانش رفتيم. منتقداني كه در نگاه نخست كارنامه علمي جعفريان و تلاشهاي خستگيناپذيرش را قبول دارند، اما در برداشت و نگاهش به بعضي مسائل به ويژه درباره پژوهشهاي تاريخ علم و طب اسلامي انتقاداتي داشتند؛ انتقاداتي كه باعث نشد همه تلاش روحاني مصمم و خوشفكر گروه تاريخ دانشگاه تهران كه براي افزودن به غناي كتابخانههاي مجلس شوراي اسلامي و دانشگاه تهران انجام داده است، ناديده گرفته شود. در اين مصاحبه كه سراغ دكتر موسي نجفي، محقق و استاد تمام علوم سياسي پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي رفتيم تا از دريچه نقد و نظرش به بررسي كارنامه علمي استاد رسول جعفريان بپردازيم. در اين نقد و نظر نوع نگاهش به انقلاب با تكيه بر كتاب «جريانها و سازمانهاي مذهبي سياسي ايران (سالهاي 1357- 1320) » به ميان آمد، به تشابه و در عين حال تفاوت جعفريان و ابنخلدون اشاره شد، تاثير استادان حوزه علميه بر شيوه پژوهشش، قدر و ارزش تاليفاتش در حوزه صفويه مرور شد و آنچه بيشتر دامنه پيدا كرد، نقد دوست ديرين جعفريان به نگاه و نظرش درباره تاريخ تمدن اسلامي است و اينكه نجفي نوع نگاه جعفريان به طب اسلامي را شتابزده ميداند.
چه زماني با شخصيت علمي رسول جعفريان آشنا شديد؟
سابقه آشنايي من و آقارسول جعفريان به سي و چند سال پيش برميگردد. قبل از اينكه جعفريان اسم و رسمي پيدا كند و به نامي معتبر تبديل شود. هر دو اهل اصفهان بوديم و يك رگه همشهريگري با همديگر داشتيم و حوزه مطالعاتي هر دوي ما، تاريخ بود. يادم نيست دقيقا سر چه بحثي به يكديگر نزديك شديم؛ شايد سر بحث «ارزيابي مناسبات فكري آيتالله مطهري و دكتر علي شريعتي» همديگر را ديديم و با هم بحث كرديم و به احتمال زياد نقطه آشنايي به اين موضوع برميگردد. آن زمان دانشجوي علوم سياسي بودم و تاليفي نداشتم؛ اما جعفريان كتابهايي تاليف كرده و زودتر از من دست به قلم شده بود. اگرچه هم سن بوديم، اما او چند پله جلوتر بود با اين حال علايق مشترك باعث شد از دهه 60 تا كنون، آرام آرام ارتباط ما به يك ارتباط دائم تبديل شود، يعني بيش از سي و پنج سال است كه اين ارتباط قطع نشده است؛ ارتباطي كه از دانشگاه آغاز شد، من دانشجوي دانشكده حقوق و علوم سياسي دانشگاه تهران بودم و او در حوزه علميه قم بود و كتاب مينوشت و هنوز اسم و رسمي نداشت و بيشتر در مباحث تاريخي و كمتر سياسي با هم بحث ميكرديم و البته تفاوت نگاهي بين ما بود، ابتدا حوزه علاقه و تمركز جعفريان تاريخ اسلام بود و من كه دانشجوي علوم سياسي بودم به ضرورت رشته وارد مطالعه تاريخ معاصر شدم و به ويژه بر دوره مشروطه تمركز كردم. هر چند جعفريان در مشروطه و تاريخ معاصر نيز تاليفاتي داشت، اما آنچه در جامعه شناخته شده بود، كتابهايش در سيره پيامبر و اهلبيت و تاريخ سياسي اسلام بود. بعد از آن صفويه، ديگر زمينه مطالعاتي جعفريان نيز ما را بيشتر به هم نزديك كرد، من هم تا صفويه مطالعاتي انجام داده بودم، به اين شكل كه آن زمان جعفريان از تاريخ اسلام تا صفويه پيش رفته بود و من از تاريخ معاصر تا صفويه عقب رفته بودم و برايم صفويان ريشه بود و همين موضوع باز هم باعث علاقه مشترك بين حوزه مطالعاتي ما شد، زمينه مطالعاتي كه جعفريان كارهاي برجستهاي درباره آن تاليف كرد، اسناد خوبي را ديد و ميتوان گفت صفويهشناس متبحري بوده و هست. بنابراين تاليفات جعفريان را در تاريخ ميتوان به سه قسمت تقسيم كرد؛ تاليفات صدر اسلام و زندگي معصومين، تاليفات دوره صفويه و كارهاي غيرصفويه اعم از تاريخ مشروطه، تاريخ معاصر و...
با توجه به مطالعات شما در تاريخ معاصر كتاب «جريانها و سازمانهاي مذهبي سياسي ايران (سالهاي 1357- 1320) » را چطور ارزيابي ميكنيد؟ كتاب چه ويژگياي دارد؟
يكي از ويژگيهاي خيلي خوب جعفريان كه گاهي به افراط ميرود، ساختارشكني است؛ ساختارشكنياي كه در آن معمولا به نكاتي توجه ميكند كه ديگران سراغ آن نميروند، اما درباره انقلاب، ريشهها و مسائل آن تا پيش از چاپ كتاب «جريانها و سازمانهاي مذهبي سياسي ايران (سالهاي 1357- 1320) » حرفهايي زده ميشد، حرفهايي كه خيلي كليشهاي بود و يك دفعه جعفريان با نوشتن چنين كتابي فضايي را باز كرد كه فضاي جديدي بود و به مسائل و نكاتي توجه نشان داد كه كسي قبل از آن مطرح نكرده بود، براي مثال از يك هويت ديني قلم زد كه قبلا طرح نشده بود، به طوري كه همه وقتي ميخواستند انقلاب را تعريف كنند از مبارزان، چريكها، اسلحه و مسائل سياسي سخن ميگفتند، اما جعفريان در بررسي انقلاب يك گام به عقب برگشت و مساجد، كتابخانهها، محافل علمي، محيطهاي مذهبي و فرهنگي ايران را نشان داد، موضوعي كه بسيار درست بود. در واقع جعفريان با تاليف اين كتاب نشان داد كه حضور مردم در مساجد و فعاليتهاي مذهبي، پايبندي به فرهنگ مذهبي جامعه بود كه موافقتي با سكولاريزم شدن فرهنگ نداشت، اما در عين حال مخالفتش را با ترويج چنين فرهنگي با اسلحه و مبارزه سياسي نشان نداد، بلكه با رفتن به مساجد و فعاليت مذهبي به تربيت قشري پرداخت كه بتواند در مقابل فرهنگي كه پهلوي مروج آن بود، اما بعدها كساني نقد كردند، چرا فقط از اين زاويه نگاه شده، چرا فلان زاويه مطرح نشده است، لذا وقتي درباره يك موضوع به شكل گسترده پژوهش شود، انتقادات بيشتري را متوجه اثر ميكند، اما با اين همه نفس اين كار ارزش داشت.
نقدي كه در اين كتاب به شريعتي شده بود تا چه حد قبول داشتيد؟ چون اشاره كرديد آشنايي شما به بحث شريعتي برميگشت؛ از چه زاويه به آثار شريعتي نگاه ميكرديد؟
بحث مشترك ما درباره كتاب «ارزيابي مناسبات فكري آيتالله مطهري و دكتر علي شريعتي» بود، چون شريعتي در فلسفه تاريخ قدري ماركسيسمزده است، يعني فلسفه تاريخش جنگ حق و باطل نيست، جنگ فقير و غني و تحتتاثير افكار چپ است، نظرياتش درباره انقلاب نيز تا حدودي به همين شكل است، يعني هر كسي كه انقلابي است، اين طور بايد باشد و هر كس اين طور نيست، انقلابي هم نيست. اين نگاه يك فضاي دو قطبي خيلي ويژه ايجاد ميكند، كتاب «جريانها و سازمانهاي مذهبي سياسي ايران (سالهاي 1357- 1320) » نميتوانست چنين فضايي را تاييد كند؛ براي همين دقيقا به شكلي نوشته شده كه از اين كليشه و ساختار عبور كند، لذا نميتواند حرف شريعتي را بپذيرد، چون اكثر نوشتههاي آن بيارزش ميشود و حتي از منابعي استفاده كرده كه غالبا در نظريه شريعتي نميگنجد، لذا اگر بخواهد نظريه شريعتي را قبول كند، اين منابع بيارزش ميشود، براي همين منظري قابل نقد بوده و به نظرم درست است، براي اينكه انقلاب اسلامي بيش از اينكه انقلابي سياسي باشد، يك «انقلاب هويتي» است، يعني هويت ديني جامعه ايران را درگير خودش كرده است. اين هويت ابتدا در شكل حاد مبارزه سياسي و انقلابي ديده شد كه شريعتي هم همين را ميگويد، اما فقط ختم به اين نشد و خيلي عميقتر از اين بايد ديد. براي همين امروز نظريهاي كه درباره دختران انقلاب ميدهند - دختراني كه روسريشان را برميدارند - چرا به نظام ضربه ميزند؟ چون هويتي است، يعني افرادي كه در خارج از كشور ميخواهند عليه انقلاب فعاليت كنند روي برخي مسائل فرهنگي و ارزشي دست ميگذارند. براي مثال چرا شبكههاي بيگانه فساد و اختلاط جنسي را ترويج ميكنند؟ در حالي كه روابط خيلي تند دختر و پسر كه سياسي نيست، اما چرا فكر ميكنند اگر اين اتفاق بيفتد به انقلاب ضربه ميزند؟ چون نهاد خانواده آسيب ميبيند و در نهايت انقلاب كه هويتي ميشود، پاسدار نهاد خانواده و روابط سالم زن و مرد ميشود، اما وقتي روابط ناسالم رشد كند، ديگر نهاد خانواده شكل نميگيرد و به اساس هويت اخلاقي جامعه آسيب ميبيند، موضوعي كه در ابتدا ملموس نبود و اكنون قابل رويت است.
بحثي كه درباره تاريخ اسلام مطرح است با اينكه رسول جعفريان هم در اين حوزه تاليفاتي دارد، اما باز هم تاليفات كساني كه در دوره گذشته رشد و تربيت يافتند، خيلي شاخصتر بود و در دوره جديد كتاب چندان مطرحي تاليف نشده است. يعني جمهوري اسلامي با اينكه حكومتي مذهبي است، اما نتوانست كساني را تربيت كند تا تاليفات اثرگذاري درباره تاريخ اسلام تاليف كند. به نظر شما چرا با وجود مراكز تحقيقاتي مذهبي در اين دوره تاليفات تاريخ اسلام چنگي به دل نميزند؟
به نظرم تاثيرگذار بودن منابع قبلي اشكالي ندارد، يعني هيچكس نميتواند از صفر شروع كند، ما بايد پا جاي پاي قبليها بگذاريم و يك گام جلوتر برويم. شايد خود جعفريان چنين كاري را كرده است، زيرا استادي به نام علامه جعفر مرتضي عاملي داشت كه جعفريان در مكتب تاريخنگاري او پرورش پيدا كرد. به عبارتي جعفريان كه در تاريخ اسلام از صفر شروع نكرده، تاريخ اسلام كه جاي بسيار حساسي است و دعواي بزرگ شيعه سني در اينجاست؛ دعواي خلافت، امامت و بحثهاي اصلي جهان اسلام در تاريخ است و طبيعتا اين بحث شوخي ندارد. دعوايي كه در برخي موارد با عربها داريم، بحث كمي نيست، لذا جعفر مرتضيعاملي به عنوان يك محقق برجسته لبناني شيعي عميق مدتي در قم بود و جعفريان از محضرش بسيار استفاده كرد و توانست پايش را جاي پاي استادش، جعفر مرتضي بگذارد، يا لااقل از كارهاي استادش به خوبي استفاده كند و نسبت به امروز حرف داشته باشد. براي همين به نظرم نياز نيست، آن متون گذشته را كنار بگذاريم. ميتوانيم آن متون را با حفظ حرمت و تقدم اساتيد و محققان آن با يك نگاه جديد مرور و باز تاليف كنيم. كما اينكه چنين كاري را غربيها با ابنخلدون انجام دادند، يعني آقاي ناصف نصار و يا پروفسور محسن مهدي، يكي فرانسوي و ديگري امريكايي، متون ابنخلدون را با نگاه جديدي بازتاليف و ارزشهاي نهفته در آن را منعكس كردند و نشان دادند كه فلسفه تاريخ اسلام خودش يك علم جديد است.
به پژوهشهاي جعفريان در دوره صفوي اشاره كرديد؛ اين پژوهشها از نگاه شما چه ويژگيهايي دارد؟
جعفريان در پژوهشهاي دوره صفويه به اسناد، مدارك و رسالههايي دسترسي پيدا كرد كه قبلا كسي آنها را نديده بود. در حالي كه در تاريخ اسلام نميتواند به راحتي به چنين مداركي دست پيدا كند، چون بيشتر آنچه در تاريخ اسلام بوده، ديده شده است، به طوري كه جعفريان در تاريخ اسلام مدعي نيست كه كتاب مهمي كه ساختارشكن است را ديده كه تا كنون كسي به آن دسترسي نداشته، شايد چنين كتابي هم وجود داشته باشد، اما حرفهاي اصلي قبلا گفته شده است، اما در همين حوزه ميتوان به برخي مسائل مانند وحدت اسلامي نگاه نويي در بحث شيعه و سني مطرح كرد، اما كارهاي جعفريان ديگر منبعشناسي جديد نياز ندارد و متكي به همان قبليها است، اگر چه در تاريخ اسلام كمتر ميتوان ادعا كرد، منبعي پيدا شده كه از همه منابع قبلي مهمتر و بهتر است، اما در دوره صفويه ممكن است يكدفعه سند، يادداشتي يا كتابي پيدا شود كه بسياري از متون قبلي را به چالش بكشد. ضمن اينكه در نگاه نخست تاريخ صفويه مثل تاريخ اسلام مقدس نيست، در حالي كه تاريخ اسلام از تقدس خاصي برخوردار است، براي همين راحتتر ميتوان درباره دوره صفويه پژوهش، تاليف و نقد و نظر كرد، اگر چه صفويه در افكار شريعتي خيلي كوبيده شده است، به نظرم يكي از دورههايي كه بايد از نگاه و نظر شريعتي آزاد ميشد، همين صفويهشناسي بود كه نوع نگاه شريعتي به اين دوره بخشي از تاريخ ما را كور كرده بود. يعني شريعتي به دوره صفويه به عنوان آسيب نگاه كرد، در حالي كه ميتوانست فرصت باشد، رسول جعفريان با پژوهش در دوره صفويه، به اين دوره به شكل فرصت نگاه كرد، البته بايد اشاره كنم، ما دو جعفريان داريم؛ جعفريان شماره يك كه در آن دوره رفيق بوديم و هنوز هم رفيق هستيم و جعفريان شماره دو كه امروز حرفهايي درباره تمدن اسلامي و طب سنتي و غيره ميزند. من بيشتر با جعفريان شماره يك مانوس هستم و به جعفريان شماره دو بيشتر نقد دارم. در جعفريان شماره يك، دوره صفويه به شكل يك فرصت است، اما در جعفريان شماره دو قدري نياز به آسيبشناسي دارد.
برخلاف نظر شما كه جعفريان شماره يك را ميپسنديد، به نظرم هر چه جعفريان جلوتر رفته، بيشتر وجه علمياش پررنگ شده است و ايدئولوژياش كمرنگتر. اين حرفم به دليل برخي اظهارنظرهايش درباره افراد و مسائل و موضوعات در دايره پژوهشهايش است كه حالا ديگر بيطرفتر است و كمتر به ايدئولوژي آميخته؟
مگر جعفريان قبلا غيرعلمي بوده؟! به نظرم جعفريان در ابتداي راه هم علمي بوده و اينكه بخواهيم بيطرفي را شاخصي براي علمي شدن در نظر بگيريم، درست نيست، چون هيچ مورخي كاملا بيطرف نيست. جعفريان هم مورخ بيطرفي نيست و مانند هر مورخي از بعضي مسائل طرفداري ميكند. او طرفدار علم تجربي است و گرايش به آن خودش يك طرفداري است. در واقع آيا بايد فقط طرفدار شخص باشيم يا طرفدار يك جريان سياسي يا سياست؟ اگر چه طرف حتما نبايد طرف سياسي يا اجتماعي باشد تا بگوييم بيطرف است بلكه ميتواند طرفدار يك نحله فرهنگي باشد. به نظرم جعفريان در اين قضيه بيطرف نيست و طرفدار است و آن را هم علم ميداند. چگونه ميتواند بيطرف باشد؟ بيطرفي يعني حتي در روش هم بيطرف باشد. هر چند ممكن است راه فلسفه يا كلام يا راه تجربي درست باشد، اما اكنون اينطور نيست و جعفريان بر روش تجربه موضع دارد و موضعش هم جزو شاخص و ملاك اصلي است، بنابراين نميتواند بيطرف باشد، حال ممكن است شما چنين ميپسنديد و ميگوييد نامش بيطرفي است، اصلا بيطرفي نيست، از نظر روششناسي علمي جعفريان يك جهت خاص دارد و من هم ايراد نميگيرم و ميگويم خدا امواتش را بيامرزد كه اين روش و نگاه علمي را علني ميگويد و تقيهاي نميكند و شايد بعضي دشمنيهاي كه با او شده به دليل همين صراحت لهجهاش است كه حرفهايش را صريح ميزند. به نظرم قدري از اين صراحت لهجه به اين دليل است كه يك دانشمند بايد نظراتش را شفاف بگويد، اما آنچه من به او نقد دارم كه اتفاقا از همين زاويه بيطرفي صحبتهايي درباره تمدن اسلامي ميكند، يعني نقد تاريخ صفويه و تمدن اسلامي را با همين شاخص نگاه ميكند، در اين ميان نكتهاي كه وجود دارد، بايد به او گفت درست است كه با اين شاخص به افقهاي جديدي ميرسيد، اما اگر تنها ملاك اصلي اين باشد، از فهم يكسري چيزها عاجز ميشويد. براي همين اگر تنها به علم تجربي نگاه كنيد، پس بسياري از متون فلسفي ما ايرانيان از فارابي به بعد بيارزش ميشود، چون تجربي نيست، كما اينكه جعفريان در برخي از نوشتههايش نقد به اين متون هم دارد، لذا ما را از قسمتي از معارف و علوم عقلي محروم ميكند و من اين را بيطرفي نميبينم، يك روش علمي خاص است و اشكال هم ندارد. مورخ ميتواند چنين شيوهاي داشته باشد، اما نامش را بيطرفي نگذاريم و اينكه قبلا علمي نبوده و امروز به سمت علمي شدن آمده است. بهتر است بگوييم قبلا اين نگاه در آثارش كاملا ديده نميشد و حالا پررنگتر شده است.
شايد اين نگاه به اين دليل باشد كه رسول جعفريان از بعضي اظهارنظرهاي ايدئولوژيك فاصله گرفته و برخي نظراتش را درباره افراد سياسي از جمله شريعتي تعديل كرده است؟
به نظرم اگر جعفريان از شريعتي عبور كرده، حسن به حساب ميآيد، چون تا كي قرار است در شريعتي بمانيم؟ سالها از دوران شريعتي ميگذرد، در ميان حرفهايي زده و حالا از زمان آن حرفها گذشته است و نبايد تا آخر دنيا اين فرد را شاخص كنيم. بسياري از سخنانش افراطي بوده و منابع زيادي را هم نديده است، البته در يك نسلي تاثير خيلي خوبي داشته است. مگر نقد شريعتي، نقد چه امامزادهاي است؟ در حالي كه جعفريان از او هم عبور كرده و يك دانشمند بايد اين گونه باشد و اين عبور علمي نوعي رشد علمي و پختگي است. اما در مورد مطالب ايشان درباره طب بايد گفت. جامعه ما، جامعه متكثري است كه مردم در آن مختار هستند به سمت پزشك بروند يا طب سنتي و كسي مانع اين انتخاب نميشود و اين طور نيست كه بگوييم چون برخي دكان طب سنتي باز كردند و داروهاي گياهي را تبليغ ميكنند، مردم از طب جديد رويگردانند و كسي سراغ آن نميرود. به نظرم جان انسانها عزيزتر از اين حرفهاست و وقتي ببينند كه از يك شيوه نتيجه بهتري ميگيرند به سمت آن ميروند و وقتي نتيجه نگيرند، گرايشي به آن ندارند. لذا جامعه ما، جامعه متكثر و آزادي است، نه به گفتن جعفريان است كه از طب سنتي روي بگردانند نه به گفتن امثال من كه باز هم به طب سنتي گرايش پيدا كنند. سفره طب سنتي و طب جديد هر دو پهن است و در هر دو هم آسيب وجود دارد، طب جديد به شكل يك تجارت جديد درآمده است و برخي پزشكان بيرحم به جان مردم افتادهاند و بابت يك عمل پولهاي كلاني ميگيرند و از آن سو دكاندارهاي طب سنتي به بعضي سوءاستفادهها دست ميزنند و تصور ميكنند دواي هر دردي را دارند، هر دو اشتباه دارند، اما در هر دو شيوه افراد زيادي به سمت آن رفتند و نتيجه گرفتند. در ضمن گاهي يك محقق به طب سنتي و مواردي از اين دست با ديد تاريخي نگاه ميكند و به آن نقدي دارد، يك وقت ديگر يك پزشك متخصص به طب سنتي نقد دارد، اين دو را بايد از هم تفكيك كرد. من بارها به جعفريان گفتم بايد درباره خوب يا بد طب اسلامي از پزشكان متخصص سوال كرد كه سودمند است يا زيانبخش؟ اين مكتب حكمي طب ايران كه بعضي پزشكان متخصص معتقدند يك مكتب طبي ايراني مفيد است و ميتوان از آن نتيجه گرفت، اما وقتي طب اسلامي سودمند است كه 20 سال زمان صرف شود و رمز و رموز آن آموخته شود و افراد هم طب قديم بدانند و هم طب جديد براي همين به اين راحتي نميتوان درباره مخرب بودن آن اظهارنظر كرد و بگوييم نماد طب اسلامي فلان دكتر علفي يا شيخ است، مساله خيلي عميقتر از اين حرفهاست. هر چند برخي از نقدهاي جعفريان به طب قديمي درست است و در برخي موارد به خرافه آلوده شده است، اما نميتوان درباره آن حكم كلي صادر كرد و اين باب را بست.
به عبارتي نقادي در طب اسلامي را موثر ميدانيد اما مخالفت كلي را برنميتابيد؟
نقادي مهم است اما همراه با تخصص و معتقدم كه با يك متخصص تاريخ قضيه طب اسلامي حل نميشود. ممكن است در مكتب حكمي طب ايراني كه اكنون استادان برجسته دانشگاه نيز به آن علاقهمندند و دربارهاش تحقيق ميكنند كه شايد در آن نكات جديدي باشد كه در طب جديد مغفول مانده باشد. آيا اين صحبت به معناي آن است كه به دنبال طب جديد نرويم؟ ابدا چنين سخني در ميان نيست و بايد به ناچار به سمت طب جديد برويم، اما نيمنگاهي هم به طب اسلامي و يا ايراني هم بيضرر نيست، لذا تشخيص اين موضوع با متخصصاني است كه به هر دو ساحت طب جديد و قديم مسلطند يعني درباره اين موضوع بايد يك متخصص اظهارنظر كند نه من و شما. به عبارتي ورود به اين مباحث و قضاوت درباره آن تنها در اختيار يك مورخ نبايد باشد و بايد از تخصصهاي ديگر استفاده كرد، به هر حال استاد جعفريان چه شماره يك و چه شماره دو با وجود برخي سماجتها و حرفهاي خاصش، صرفنظر از محقق بودن و دانشمند بودنش، دوستي و رفاقت با هم از نظر من مهمتر از بقيه مسائل است و البته كه هر كسي نظر مستقل خودش را دارد و اين دو مطلب از هم جداست.
فارغ از فعاليتهاي پژوهشي جعفريان، يك وجه ديگر شخصيتش علاقه و سختكوشي در گردآوري منابع و به روز كردن آنها و در دسترس ديگران قرار دادن است. اين وجه را چگونه ميبينيد؟
اين وجه شخصيت جعفريان نشان ميدهد كه فرد كليشهاي نيست و افقهاي جديدي را باز ميكند. من هميشه به او ميگويم شما محتاج يك «جهش ابنخلدوني» با نوعي فلسفه تاريخ هستيد؛ جهشي كه هيچ وقت كامل و جامع نكرديد. او آنقدر در منابع تاريخي جلو رفته ولي در حركت نتوانسته از آنها عبور كند در حالي كه بعدها بايد منابع را به شكلي كنار هم بچيند و از آنها عبور فراتاريخي كند. اگر ابنخلدون را در نظر بگيريد، جعفريان دقيقا عكس ابنخلدون است، زيرا تاريخ ابنخلدون، تاريخي پر از تعصب است، اما مقدمه تاريخياش كه جمعبندي (العبر) است، اتفاقا كار خوبي به شمار ميآيد و همين مقدمه ابنخلدون هم جهاني شد. از طرفي نخستين خائن و مخالف به ابنخلدون كتاب تاريخ خود ابنخلدون است، زيرا برخي از حرفهاي مهمي كه در مقدمه زده كه مورخ بايد فلان و بهمان را انجام دهد، خودش انجام نداده است، براي همين كتاب تاريخ ابنخلدون كتاب باارزشي نيست، چون پر از تعصب به ويژه درباره خلافت است، اما ديباچه و مقدمه كتابش شهرت جهاني پيدا كرد. براي همين يك روز به جعفريان گفتم بايد يك جهش ابنخلدوني كند؛ اما اكنون ميبينم كه كارهاي تاريخياش خوب است و به افقهايي دست پيدا كرده كه به اين زودي كسي نميتواند به آن دست پيدا كند، اما چون جهش و فلسفه تاريخش هم وزن و همتراز تاريخش نبوده در ادغام و جمعبندي علمي آنها به اندازه كارهاي تاريخي موفق نبوده است.
تا پيش از چاپ كتاب «جريانها و سازمانهاي مذهبي سياسي ايران (سالهاي 1357- 1320) » حرفهايي زده ميشد، حرفهاي كه خيلي كليشهاي بود و يك دفعه جعفريان با نوشتن چنين كتابي فضايي را باز كرد كه فضاي جديدي بود و به مسائل و نكاتي توجه نشان داد كه كسي قبل از آن مطرح نكرده بود.