باراك اوباما و دونالد ترامپ كاملا با يكديگر متفاوتند و در دو قطب متضاد قرار دارند، اما اين دو در سياست خارجي تا حد زيادي يكسان عمل ميكنند.
هر دو نفر خود را نقطه مقابل سياست خارجي جورج بوش رييسجمهور اسبق ايالات متحده معرفي كردند. اگر هيلاري كلينتون (رقيب انتخاباتي اوباما در انتخابات 2008 حزب دموكرات امريكا) به جنگ عراق راي مثبت نداده بود يا اگر اوباما در آن زمان مخالفت خود را با اين جنگ اعلام نميكرد، احتمالا نميتوانست رقيب انتخاباتي خود را شكست
دهد.
ترامپ نيز دقيقا به همين شكل توانست با محكوم كردن اقدامات امريكا در خاورميانه از رقباي جمهوريخواه خود در انتخابات سال 2016 سبقت بگيرد.
اوباما نماينده حزب چپگراي (دموكرات) حامي تعامل ميان كشورها بوده در حالي كه ترامپ قهرمان حزب راستگراي (جمهوريخواه) پوپوليستي است و اين دو نفر تفاوتهاي زيادي در حوزه سياست با يكديگر دارند (مثل توافق هستهاي ايران كه اوباما آن را اجرا كرد، اما ترامپ آن را زير پا گذاشت).
با اين حال، ترامپ با خروج نيروهاي امريكايي از شمال سوريه و ترك متحدان كرد خود تحت حملات شديد تركيه، مرتكب اشتباه احمقانهاي شد كه اوباما پيشتر (با خروج نيروهاي امريكايي از عراق) دقيقا عين آن را انجام داده و باعث به وجود آمدن گروهك تروريستي داعش شده بود.
تصميم ترامپ در خيانت به كردها هزينههاي گزافي براي امريكا در بر داشت؛ از جمله وخامت روابط با تركيه، احتمال خيزش دوباره داعش و افزايش نفوذ روسيه در سوريه كه از آن براي پيشبرد منافع استراتژيك خود در منطقه به نحو احسن استفاده خواهد كرد.
شايد اگر بعد از سالها جنگ دشوار در سوريه، 50 هزار نيروي خود را از اين كشور خارج ميكرديم، داستان چيز ديگري بود.
اما كاري كه امريكا كرد خارج كردن اندك نيرويي بود كه (براي آموزش نيروهاي نيابتي) در مرز تركيه مستقر كرده بود.
اگر در ازاي نشان دادن چراغ سبز به تركيه، امتيازاتي از آنها ميگرفتيم (مثلا متعهد ميشدند از روسيه سامانه دفاع موشكي اس 400 را نخرند) آن وقت شايد معادلات به شكل ديگري رقم ميخورد. اما هيچ چيز از آنها نگرفتيم.
خروج نظاميان امريكايي به طرز شگفتآوري موجب شد كه هم كردها و هم تركيه از امريكا روي برگردانند.
با توجه به دشمني ديرينه كردها و تركيه، قاعدتا امريكا ميتواند به طور همزمان تنها با يكي از اين دو دشمن باشد.
اما زماني كه واشنگتن به هر دوي آنها پشت كرد، كردها به همكاري با دولت اسد روي آوردند و با تلاشهاي كنگره امريكا براي مجازات تركيه به دليل حمله به خاك سوريه، دشمني آنكارا با واشنگتن نيز به همان شدت قبل باقي ميماند.
درست مانند خروج نيروهاي امريكايي از عراق در دولت اوباما، تصميم ترامپ مبني بر خروج نيروها از سوريه نيز واكنشي ديرهنگام به جنگ عراق بود.
مشخصا نه جمهوريخواهان و نه دموكراتها دوباره از اشغال يك كشور خاورميانهاي با دهها هزار نيروي نظامي حمايت سياسي نميكنند.
اما ميان اوج اشغال عراق، زماني كه 150 هزار نيروي امريكايي درگير جنگ عليه شورشيان بودند، و حضور حداقليمان در سوريه با هدف ايجاد يك نيروي نيابتي براي مبارزه عليه داعش، تفاوت زيادي وجود دارد.
اينكه مداخله در سوريه و عراق را به يك چشم ببينيم و هر دو را «جنگ بيپايان» بناميم نشان ميدهد نميتوانيم بين مسائل تمايز قائل شويم.
مقايسه يك جنگ نسبتا بدون هزينه در سوريه كه در نوع خودش موفق بوده است (شكست نيروهاي داعشي) با جنگ عراق بيمعناست چراكه جنگ عراق با هزينه گزاف سالها به طول انجاميد و هيچ نتيجه مشخصي نداشت.
استراتژي ارتش امريكا همواره مبتني بر پيروزي در جنگ و بازگشت سريع به خانه بوده است، اما حتي در قاطعانهترين پيروزيها نيز هيچ چيز آن طور كه امريكا ميخواسته پيش نرفته است.
ما در جنگ جهاني دوم كه نمونه جنگي متعارف بود، در اروپا به يك پيروزي قاطعانه دست يافتيم، اما هنوز هم نيروهايمان در آلمان مستقرند.
جنگ اول خليج فارس قرار بود الگويي از مداخله كاملا محدود باشد، اما باز هم منجر به ايجاد منطقه پرواز ممنوع بر فراز عراق، ايجاد منطقهاي خودمختار براي كردها در شمال، و تلاش مداوم براي اعمال تحريمهاي سازمان ملل عليه رژيم صدام حسين شد.
خارج كردن نيروها نيز آنطور كه تبليغ ميشود، راحت انجام نميشود. اوباما پيروزمندانه از عراق خارج شد، اما وقتي اوضاع در اين كشور از كنترل خارج شد، مجبور شد نيروهاي امريكايي را بازگرداند.
اگر ترامپ هم بخواهد سوريه را رها كند، سوريه او را رها نميكند.