به بهانه سالروز تولد ابراهيم گلستان
هنرمند ذوالابعادي
كه بايد از نو شناخت
احسان آجورلو
دست به نگارش من چندان روغنزده و روان نيست و حالا هم كه ميخواهم اين چند كلمه را بنويسم چندان حال به جايي ندارم اما به تاخير واگذاشتن هم به هيچوجه درست نيست. اين است كه، ياهو، بگير كه آمديم، با قلبي كه درد دارد و آزار ميدهد و انتظاري كه روحم را مانند جذام ميخورد و ذهني كه ماليخوليايي شده است.
ابراهيم گلستان را در نوجواني با «اسرار گنج دره جني» شناختم؛ نه با فيلم كه با داستانش به بخش بيستم و توصيفش از بازار سيداسماعيل كه رسيدم با انبوهي از واژهآرايي روبهرو شدم كه ميزان آهنگين بودنش در ادبيات برايم بديل نداشت. در خوانش داستانهايش براي فهم برخي واژهها مجبور بودم فرهنگ لغت را چندباري از زير چشم بگذرانم. هر چه بيشتر بر شناخت مولف همت گماردم به مانند غلام شخصيت داستان «مردي كه افتاد» بيش از پيش متوجه زواياي گسترده زندگي پر فراز و نشيب و جذاب او شدم. كيست كه بتواند بگويد زندگي ابراهيم گلستان جذابيتي ندارد. سير حوادث زندگي او از اين پتانسيل برخوردار است كه به تمثيل بتوان آن را «همشهري كين» ثاني دانست.
ابراهيم گلستان براي مشتاقان روزهاي مملو از حوادث روزگار پهلوي دوم يك منبع اطلاعاتي تمام نشدني تلقي ميشود. اغراق نيست اگر او را يكي از معتبرترين منابع تاريخ معاصر فرهنگ ايران بدانيم. او فردا وارد نود و هشتمين سال زندگي خود ميشود و كيست كه مانند او ناظر بر حوادث، موقعيتها و اتفاقات مهم ايران معاصر بوده باشد. ناظري صاحبنام كه نامش را از همان روزگار جواني در فرهنگ و هنر و ادبيات ايران به هم زده است.
از گعدههاي شبانه روشنفكري خانهاش و تاسيس استوديو گلستان يا همان سيمافيلم كنوني بگير تا عكاسي از مصدق در دادگاه و مراوده با دستگاه و پيشبيني انقلاب در فيلم «خشت و آينه» و نمايي از عكس امام خميني در كنار كورهاي كه در حال شعلهور شدن است. با همه اين اوصاف اگر بخواهيم جانب صداقت را در مورد شخصيت ابراهيم گلستان در نظر بگيريم، بايد اشاره كنيم به اينكه او براي فراموش نشدن يا بازگشت به صدر اخبار روشنفكري ايران هر از چند گاهي نقدي به يكي از بزرگان ادبيات وارد ميكند؛ نقدي كه با توجه به نام و آوازه گلستان، خبرساز هم ميشود.
با خود صادق باشيم تا ببينيم و بگوييم كه اين ما و امثال ماييم كه تا دلمان براي دوران طلايي ادبيات دهه 30 و 40 كه يكي از سردمدارانش همين ابراهيم گلستان است، تنگ ميشود؛ با دوربين و قلم و كاغذ، راهي ساسكس ميشويم و در نهايت از قصر گوتيگي او سر درميآوريم. در تمام اين رفت و آمدها، تمام اين مصاحبهها و مستندها اولويت تخصصي او محل پرسش است. بايد او را پيش از هر چيز در مقام يك نويسنده در نظر آوريم يا يك كارگردان سينما؟ يك روشنفكر و مترجم يا يك تودهاي جدا شده از حزب؟ يك عاشق شيدا يا يك پدر داغ فرزند ديده؟ يك مهاجر جلاي وطن كرده يا ...؟ او همواره براي ما تمام اينها با هم بوده است و گاهي حتي بيشتر از تمام آنچه بوده را از او توقع كردهايم.
ابراهيم گلستان اما چه در همان پارههاي مصاحبه و مستند و چه در آثار نوشتاري و تصويري و... به ما نشان داده كه در تمام اين نقشها كارآمد است. او همچنين توانايي آن را دارد كه ساعتها سخن بگويد و كماكان جذاب باشد. البته به شرطي كه مصاحبهگر دائم با پرسشهاي عجيب مخل روايت او نشود.
ابراهيم گلستان جدا از تمام اطلاعات و لحظات ناب ادبي و هنري كه به ما ارزاني داشته به ما آموخته كه ميتوان دوستي صميمي بود اما او را هم از دم تيغ تيز نقد عبور داد. ميتوان دوستي عزيز بود و با نامهها او را هدايت كرد. ابراهيم گلستان در كنار تمام نقدها و تندرويهايي كه مختص اوست با تمام آن غرور و قدرت در كلام، بارها به ما نشان داده كه احساساتي لطيف دارد و انسان رقيقالقلبي است كه حتي با خواندن شعري ممكن است بغض به گلويش چنگ بيندازد.
ابراهيم گلستان براي ما در حكم پدربزرگي سختگير است كه بايد او را بهتر و دقيقتر بشناسيم. بايد تكههاي پازل او را كه در سرتاسر تاريخ معاصر پراكنده است، كنار هم بچينيم تا داشتههايمان براي شناخت شخصيت او فقط اطلاعات نامنسجم از عملكردش در حوزههاي مختلف نباشد و اين پراكندگي، مبناي قضاوتمان نشود. ابراهيم گلستان اين توانايي را دارد كه با وجود گستردگي حوزههاي فعاليتش همچنان يك كل واحد در ذهن ما داشته باشد و تجزيه ناپذير به نظر آيد. او مردي است براي تمام فصول. ميلادش مبارك و سايهاش مستدام.