ان لمتون به روايت جان گرني و كاوه بيات
مجيد تفرشي
انتشار كتاب «ان لمتون در عرصه علم و سياست» فرصت مناسبي است تا به اختصار به سوژه، نويسنده و مترجم اين كتاب نسبتا كمحجم 138 صفحهاي بپردازم.
ايرانيان و علاقهمندان مطالعات ايراني، ديرزماني است كه با نام و آثار «ان كاترين سويينفورد لمتون»، يا به تعبير دوستان نزديكش، «نانسي لمتون» (8 فوريه 19-1912 جولاي 2008) آشنا هستند. لمتون اگرچه عمدتا به عنوان ايرانشناس، پژوهشگر، استاد دانشگاه شهرت داشت، ولي در جواني و در برههاي خاص از عمرش، به عنوان ديپلمات و رايزن مطبوعاتي و فرهنگي بريتانيا در دوران جنگ جهاني دوم در ايران خدمت كرد و چندين دهه مشاور و معتمد حكومت كشورش در مورد ايران و محيط پيراموني ايران بود.
اين كاركرد دوگانه همواره براي لمتون شهرتي متناقض به همراه داشت. از يك سو، دانشمندي با نگاهي وسيع و عميق به ايران كه با نگارش چندين كتاب و مقاله درباره موضوعات اجتماعي، سياسي و ارضي ايران در سدههاي ميانه تا معاصر، طي بيش از سه دهه تدريس در دانشگاه لندن، نسلي از كارشناسان امور ايران را تعليم و آموزش داد؛ افرادي از وزارت خارجه، دستگاه امنيتي، محققان دانشگاهي، بازرگانان و ديگران. فعاليت مهم لمتون در ايران، در برهه تاريخي جنگ جهاني دوم، اشغال ايران توسط قواي متفقين و سقوط رضاشاه، در سمت رايزن مطبوعاتي و فرهنگي، عملا فرمانده ماشين تبليغاتي متجاوزان در پروژه فتح قلوب و اذهان سياستورزان، فرهيختگان، رسانهها و افكار عمومي كشور اشغال شده باشد. سمت نسبتا كوتاهي كه براي او چنان شهرتي به بار آورد كه در سپهر سياسي بريتانيا به عنوان مشاور اعظم امور ايران و در بين ايرانيان مخالف سياستهاي بريتانيا نيز «جاسوسه كهنهكار استعمار» شناخته ميشد. من از آغاز ورود جدي به پژوهشهايي با كارهاي لمتون درباره ايران، به خصوص اثر ماندگارش، «مالك و زارع در ايران»، آشنايي داشتم. بعدها مجال آن را يافتم كه در چند مرحله بيشتر با آو آشنا شوم يادم است يك بار تصوير لمتون را روي مجلات پس از شهريور 1320 (به گمانم ترقي) يافتم. در يكي از سفرهاي دكتر جان گرني مولف كتاب مورد بحث، عكس را نشان او دادم. گرني كه با لمتون دوستي و آشنايي زيادي داشت، در ابتدا در اصالت انتساب تصوير به لمتون ترديد داشت، ولي پس از چند لحظه گفت: حتما خودش است. چون كمتر زني را مثل لمتون با پاهايي به اين بزرگي ميشناسم. از بدو ورود به بريتانيا، از چند طريق تلاش كردم با لمتون ديدار و گفتوگو كنم. ولي او در شمال كشور زندگي ميكرد و من هم بيتجربه و ناشي درباره پروتكلهاي مقدمهچيني براي گفتوگو با بزرگان؛ لذا حاضر به ديدار و گفتوگو نشد. بعدها در سال 1996، در خلال انجام پروژه گفتوگو با ديپلماتهاي سالخورده بريتانيايي كه در ايران حضور داشتند، بخت گفتوگو با سر رودريك سارل را يافتم. بيآنكه از قبل بدانم، متوجه شدم كه دوستي خانوادگي قديمي با خانواده لمتون دارد. سارل در حين صحبت درباره لمتون، ناگهان به خاطرهاي اشاره كرد كه خود شاهدش بوده و من تا آن زمان فكر ميكردم شايعه و قصه است:
به هنگام ورود لمتون به ايران در اوان جنگ جهاني دوم، قرار ميشود كه در معيت سر ريدر بولارد، وزير مختار وقت بريتانيا و چند ديپلمات ديگر (از جمله سارل) به ديدار رضاشاه بروند. چون لمتون اولين ديپلمات رده بالاي تاريخ روابط تهران و لندن بود، تا آن زمان لباس رسمي معادل فراك مردانه براي اين كار پيشبيني نشده بود؛ لذا تصميم گرفتند با رداي معروف دانشگاهي كشورش شرفياب شود كه نشان از درجه علمي او باشد. ولي اين مساله به دردسر و سوءتفاهم جدي منجر شد. رضاشاه كه از داستان خبر نداشت، با ديدن لمتون داد و بيداد كرد. اوضاع كه آرام گرفت، معلوم شد كه شاه تصور كرده كه لمتون لباس قضات را بر تن دارد و بولارد او را آورده كه اعلام كند خواهان برقراري مجدد كاپيتولاسيون براي بريتانياييها در ايران است. از همان زمان جنگ جهاني دوم تا دم مرگ، لمتون در ايران، نماد همه بديها و خوبيهاي بريتانيا در برابر ايران شد. از علم و فهم و درايت راهبردي گرفته تا نقشهكشي و پدرسوختگي و دشمني بيپايان. هر چند كه با وجود اعتبار و احترام او در كشورش، عملا از هفتادسالگي به بعد، بهجز چند مشورت مهم و عمدتا نادرست در جريان مليشدن نفت تاثير چندان مستقيمي در سياستهاي لندن در قبال ايران نداشت.
سال 2002، مجال شد كه دو بار موفق به ديدن او شوم؛ نخست مجلس نكوداشتي كه توسط موسسه ايرانشناسي بريتانيا در محل فرهنگستان علوم انساني بريتانيا/ بريتيش آكادمي، به مناسبت نودمين سال تولدش گرفته بودند. در آنجا شاگردان و نسل پرورشيافته او مجلس را اداره ميكردند. براي من فقط مجال يك سلام مختصر و معرفي اجمالي توسط آشنايان مشترك پيش آمد. بار ديگر دو ماه بعد بود كه در آغاز سال تحصيلي، جشن مشابهي در دانشگاه سوآز لندن برگزار كردند. در آن موقع من كارمند تمام وقت دانشگاه بودم و قرار بود رييس مستقيم من، ميزبان لمتون باشد. ولي با بيماري نابهنگام رييسم، قرعه فال به نام من افتاد تا چند ساعتي را با دوشيزه لمتون نود ساله سپري كنم. لحظات دشواري بود. ابتدا او را كه به زحمت حركت ميكرد دم در دانشگاه تحويل من دادند. اول چند دقيقهاي با من به انگليسي صحبت كرد. وقتي مطمئن شد كه بلدم به زبان خودش صحبت كنم، بقيه مكالمه را به فارسي سليس ادامه داد. دو ساعتي كه تا آغاز برگزاري مراسم باقي بود، به گفتوگو در موضوعات مختلفي، از جمله جنگ جهاني دوم، رضاشاه، اصلاحات ارضي و انقلاب ايران گذرانديم. نكته جالب براي من اين بود كه ضمن انتقاد از سياستهاي شاه و عملكرد دستگاه وزارت خارجه بريتانيا و سر آنتوني پارسونز آخرين سفير قبل از انقلاب لندن در تهران، اعتراف كرد كه هرگز وقوع انقلاب، آنهم توسط نيروهاي مذهبي را پيشبيني نميكرده و او هم مانند شاگردانش كه اكنون همهكاره بخش شرقي وزارت خارجه بودند، از تحولات ايران غافلگير شده است. باري، جان گرني استاد بازنشسته دانشگاه آكسفورد و مولف فرهيخته و بسيار كمنظير كتاب مورد بحث، در ايران كمتر شناختهشده است. گرني بيش از آنكه ايرانشناس باشد، يك ايراندوست واقعي است. بايد سالها با او آشنا و دوست باشيد تا دريابيد كه وسواس او در نشر آثارش، به همراه حجب و خجالت ذاتياش باعث شده كه فهم دانش عميق او، بسيار كمتر از كساني كه به مراتب كمتر از او در مطالعات ايراني دست دارند، شناخته شود. به جز دو كتاب ترجمه بخشي از خاطرات سرهارفورد جونز و تصحيح يك نسخه خطي در تاريخ قم و چند مقاله ديگر، كمتر اثري در زبان فارسي از جان گرني وجود دارد. اين آثار واقعا نشانگر دامنه و عمق دانش ايرانشناسي نويسنده نيست. كاوه بيات، مترجم كتاب كه البته بخشهاي مهمي را به اثر افزوده است، مثل هميشه در قامت يك مولف و كوششگر در ترجمه ظاهر شده و ضمن ترجمه استادانه كتاب، توضيحات بجا و همچنين يك سند ضميمه مهم را به كتاب افزوده است. بيات كه اتفاقا همين روزها 65 ساله ميشود، نماد كنكاش عميق، وسيع و دانش تاريخ معاصر، به مراتب فرا و وراي چارچوب قالب محدود كسبوكار دانشگاهي در ايران است. بيهيچ مجاملهاي، كاوه بيات امروزه خود يك نهاد و برند پژوهشي بالاتر از اغلب نهادهاي مدعي مطالعات تاريخ معاصر ايران است.
مشخصات كتاب: «ان لمتون در عرصه علم و سياست»، نوشته: جان گرني، ترجمه كاوه بيات، 138صص، انتشارات جهان كتاب، پاييز 1398