عليرضا قراباغي| خير و نيكويي بزرگي در دموكراسيهاي حزبي وجود دارد؛ شكلگيري افكار عمومي پخته و استوار كه اگر از چيزي پشتيباني ميكند يا با آن مخالفت ميورزد، براي خود دليل روشني دارد. حزب، برنامه و چارچوبهايي دارد كه به عضو و هوادارش نشان ميدهد، كدام ديدگاه و چرا درست است و براي پيشرفت جامعه چه گامهايي بايد برداشت. هر اندازه در جامعهاي شفافيت و آشكارسازي، دسترسي به اطلاعات، برنامههاي روشن حزبي، امكان برگزيدن حزبي كه صداي فرد را بازتاب دهد، آموزش گسترده حزبي، گفتوگو ميان احزاب و پديدار شدن ائتلافها و نيز امكان گفتوگوي هواداران حزبهاي گوناگون با يكديگر بيشتر باشد، آن جامعه پايدارتر خواهد بود.
طبيعي است كه در دنياي شاهنامه اين شرايط دموكراتيك وجود ندارد. پس پاسخگوييها كمتر با اقناع انجام ميشود و از همينرو نتيجه شومي دارد. جمشيد، بيتوجه به افكار عمومي با آن همه كارهاي پسنديده، ناگهان از سوي موبدان با اتهام سركشي در برابر خداوند روبهرو ميشود و شيرازه جامعه چنان از هم ميپاشد كه هر كس از پهلو يا شهري به هرجومرج دامن ميزند:
پديد آمد، از هر سويي، خسروي؛
يكي نامجويي ز هر پهلوي،
سپه كرده و جنگ را ساخته؛
دل از مهر جمشيد پرداخته.
هرجومرجطلبان كه شاهنامه آنان را سواران شاهجوي مينامد، خود به سوي تازيان ميروند و ضحاك را به شاهي برميگزينند. ولي ستمگري او اينبار تمامي افكار عمومي را ميآزارد و به خشم وا ميدارد. ضحاك ميكوشد جامعه را با ظاهرسازي اقناع كند و ميخواهد همگان در يك نمايش، به دادگري او گواهي بدهند. اين صحنهسازي با قيام كاوه بر هم زده ميشود و فريدون بر تخت مينشيند. سلم و تور، دو پسر فريدون نيز به او ميگويند ما بزرگتريم، پس چرا ايران را كه بهتر است، به ايرج بخشيدهاي؟ فريدون كاري براي اقناع آنان انجام نداده است، زيرا تنها پس از آغاز جنگ است كه برايشان سوگند ميخورد:
يكي انجمن كردم از بخردان:
ستارهشناسان و هم موبدان؛
بسي روزگاران شدهست اندر اين؛
نكرديم بر باد بخشش زمين.
گرچه خودش هم درباره درستي اين بخش كردن، چندان يكدل نيست و به ايرج ميگويد:
دگرشان ز دو كشور آبشخور است؛
كه آن بومها را درشتي بر است.
و ميپذيرد كه سرزمين آن دو، چندان بهرهوري ندارد و تا اندازهاي حق دارند كه ناخرسند باشند.
داناي توس نشان ميدهد پيشينيان ما گاه به جاي پاسخگويي به جامعه پريشان شده، تلاش كردهاند يك سر تضاد را از ميان بردارند. داستان گذاشتن تاج ميان دو شير درنده، ميتوانست يكي از دو سر تضاد خسرو - بهرام گور را نابود كند. در داستان سياوش نيز افكار عمومي دچار پريشاني شده است و نميداند كدام يك از دو سر تضاد سياوش- سودابه گناهكارند. فردوسي به زيبايي اصطلاح «زدن سنگ بر سبو» را به كار ميبرد. دردناك است كه با شكسته شدن كوزه، يكي از دو طرف حتي اگر بيگناه باشد نابود ميشود و خيال مردم سطحينگر آسوده خواهد شد!
آزمونهاي «ور» مانند گذشتن از آتش؛ انداختن در آب؛ بريدن شكم با كارد و ريختن فلز گرم بر سينه؛ گرچه در روزگار ما وحشيانه به شمار ميآيند، ولي در آن زمانها به اقناع جامعه ميانجاميده است، زيرا يا آزمون شونده نميپذيرفته و جامعه به اين داوري ميرسيده كه او گناهكار است، يا ميپذيرفته و از ميان ميرفته و افكار عمومي آسوده ميشده است، يا قهرمان افسانهها از آزمون سربلند بيرون ميآمده و باز هم پريشاني همگاني به پايان ميرسيده است.
ولي فردوسي راه ديگري را هم نشان ميدهد و آن اقناع بر پايه باورهاي مردم بوده است. در داستان زال و رودابه، از آنجا كه مهراب دگرانديش و بتپرست و از نوادگان ضحاك خوانده ميشود، موبدان ميگويند فريدون و ضحاك در روزشمار با يكديگر كارزار خواهند داشت. پس عرف به اين پيوند تن نميدهد. خردمند توس نشان ميدهد كه نخست منوچهر موافقت خود را به آگاهي زال ميرساند و ميگويد: «برآرم همه كام تو» و ميافزايد نگران عرف هم نيست: «برآنم كه ننديشم از بيش و كم». ولي پس از آن دو كار انجام ميدهد. نخست از ستارهشناسان نظر ميخواهد يا بهتر است بگوييم از آنها ميخواهد به نتيجه دلخواه او برسند! اين را فردوسي با دو واژه «شادي» و «نيك» با ظرافت نشان ميدهد، زيرا منوچهر به زال ميگويد:
تو يك چند ايدر به شادي بپاي؛
كه تا من به كارت زنم، نيك، راي.
زال بايد شادمان باشد چون به خواستهاش رسيده است. ولي بايد چند روزي آنجا بماند تا منوچهر، زمينهها را به نيكويي فراهم كند. پس ستارهشناسي براي او وسيلهاي است كه ميتوان با آن به اقناع جامعه پرداخت. با گرفتن نظر مساعد ستارهشناسان، منوچهر كار ديگري هم انجام ميدهد: در برابر همگان، از زال آزمون شفاهي و عملي ميگيرد! بعضي اين را آزمون ازدواج دانستهاند، ولي چنين نيست. پس از آمدن زال به ميان آدميان، زماني كه هنوز عدهاي ترديد دارند او «خوي مردمي هيچ» داشته باشد، منوچهر بدون آزمون او را به جايگاه جهان پهلواني ميرساند و منشور چندين سرزمين را به نام او مينويسد. پس چرا بايد براي ازدواج او، از موبدان بخواهد كه پرسشهاي گوناگون فلسفي و علمي از زال بپرسند و هوش و دانش او را بسنجند؟ چرا بايد تيراندازي، پرتاب ژوپين، نبرد و زورآزمايي جهان پهلوان خود را اكنون بيازمايد و «گردان همه» را خطاب قرار دهد:
به گردنكشان گفت شاه جهان
كه «با او كه جويد نبرد از مهان؟
يكي، بر گراييدش اندر نبرد؛
كه از تير و ژوپين برآورد گرد.»
جز اين نيست كه هدف منوچهر، پذيرش همگاني پيوند با دختر مهراب و اقناع افكار عمومي بوده است.