كوتاه درباره كارگردان كندو به مناسبت سالروز تولدش
ديدار با فريدون گله در يك روز تلخ
علي سليمي
تابستان سال ۷۷ به پيشنهاد دوست عزيزي در تحريريه هفته نامه سينما قرار شد در منطقه متلقو جوياي احوال هنرمندي گمنام باشم و البته اين مهم ميسر و بعد از گشت و گذاري مختصر ديدار كوي دوست فراهم شد و فريدون گله در يك عصر شرجي شمال پذيراي من شد. دوستي من و فريدون گله آغازي بود بر يك همدلي هفتساله كه تا زمان مرگ وي در مهر ۱۳۸۴ ادامه پيدا كرد. شرح ديدار اوليه من با گله به همت مستغاثي و حمايت فريدون جيراني (سردبير وقت) به صورتي گزارشگونه در هفتهنامه سينما چاپ شد. همگان فهميدند كه صاحب آثاري چون زير پوست شب، مهرگياه و كندو سالها در نزديكي ما بود و خبري از او نبود. در همه هفت سال يكه به ديدار فريدون ميرفتم درست بود كه آدم كناركشيده و مهجوري بود ولي به عنوان يك تماشاگر جدي، نگاه منتقدانه پرشوري در مقوله صنعت سينما داشت. چندين فيلمنامه آماده كرده بود و در هر جلسه همه آنها را پرشور براي من ميخواند و علاقهمند بود كه در شرايط سياسي و اجتماعي سالهاي پاياني دهه ۷۰ فضايي ايجاد شود كه او بتواند دوباره پشت دوربين برود. بنابراين پس از مدتي به تهران آمد و دفتري در شهرك غرب اجاره كرد و ياران قديم و جديد جمع شدند. داوود رشيدي، عليرضا زريندست، داريوش ارجمند و حميد مجتهدي، فيلمبردار قديمياش آمدند. من برق اميد را در چشمان فريدون ميديدم؛ گو اينكه دوباره زاده شده بود، پس از ۲۰ سال او به جريان افتاده بود و جوانها دور او را گرفته بودند. در اوايل سال ۸۰ سه فيلمنامه به ارشاد ارايه داد كه يكي از آنها ادامهاي بود بر فيلم كندو و ديگري در مورد دفاع مقدس و حواشي جنگ و يك سناريوي اجتماعي كه بسيار دقيق و مبتني بر شرايط همان سالها نوشته بود. پس از مدتي بنده به خاطر يك سفر كاري از ايران خارج شدم ولي از دور جوياي احوال و اخبار كارهايش بودم. اوايل تابستان ۸۴ شنيدم كه طرحي از گله در مرحله پيشتوليد است و زريندست و داريوش ارجمند و داوود رشيدي با او قرارداد بستند. بهشدت خوشحال شدم و همه اميدوارانه به اميد جديدترين نمايش فيلم جديد فريدون گله در جشنواره آن سال بوديم. مهرماه ۸۴ در سفري به ويلاي كوچكش در متلقو به ديدارش رفتم. در اين ديدار يا به واقع آخرين ديدار با چهره داغان و درهم ريخته گله مواجه شدم.او به شدت از شرايط و از كجانديشهايي كه در مورد اسم او در ارشاد هست و سناريوهايش به بايگاني رفته بودند ناراحت بود. هيچكس جواب او را نميداد. آنجا براي اولين بار ديدم كه با شنيدن اسم سينما حال فريدن گله بد شد. باز هم از اتاق كارش به حياط پرگل و با صفايش رفتيم. گله سيگار شيرازش را درآورد و رو به من كرد و گفت: «بگذاريد تاريخ حضور من را با آنچه در گذشته ارايه دادم به قضاوت بنشيند. من با همان چند اثر جاودانه خواهم شد.». آخرين لحظه ديدار من با فريدون در غروب يك روز پاييزي بود و وقتي من به عقب برگشتم و آخرين عكس از گله را تنها در ذهن خود ثبت كردم كه بر بيرحمي سينما يقين كردم. ديدار بعدي من با گله با جسم بيجان فريدون گله در غسالخانه بهشت زهرا بود. ۸ يا ۱۰ نفري بوديم كه پيكر بيجان فريدون گله را تا به خانه آخرش در قطعه ۸۸ بهشت زهرا بدرقه كرديم. رضا درستكار، طوسي، صلحجو، ايرج قادري، سعيد مطلبي، حامد بهداد و تني چند ديگر. عجيب بود با همه سنت ديرينه مردهپرستي آنجا فريدون تنها بود و لحظاتي كه زير تابوت فريدون را گرفته بودم ياد روزي افتادم كه در خانهاش به تماشاي فيلم سوتهدلان مرحوم حاتمي نشسته بوديم. آنجا فريدون گفت كه حاتمي در سوتهدلان مانند مردهاي است كه از كفن بيرون ميآيد و بانگ زندگي سر ميدهد. ولي فريدون جان ميداني كه ما ماندگان در حق شما رفتگان مانند حبيب آقاي ظروفچي سوتهدلان همه عمر دير رسيديم. يادش در چهاردهمين سال خلوت جاودانهاش بر تارك سينماي ارزشمند ايران هميشه جاودان باد.