• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۶ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4506 -
  • ۱۳۹۸ يکشنبه ۱۹ آبان

به مناسبت سالرز فروپاشي ديوار برلين

داستان دو فوتباليست كه از دست اشتازي فرار كردند

پاتريك جنينگز مترجم: علي ولي‌اللهي

 

 

 

زماني كه ديرك شلگل و فالكو گوتز تصميم گرفتند زندگي‌شان را به خطر بيندازند، سال‌هاي سال از دوستي‌شان گذشته بود. آنها باهم بزرگ شده بودند. دو كودك كه هر دو متعلق به يك سمت برلين بودند؛ زماني كه ديوار شهر را به دو بخش تقسيم كرده بود. آنها نزديك همان ديوار زندگي مي‌كردند؛ ديواري كه زندگي را از سال 1961 به اين سمت، به شكل ديگري تعريف كرده بود. جهان اين كودكان به خوب و بد، غرب و شرق، امپرياليسم و سرمايه‌داري و آرمانشهر كمونيستي تقسيم مي‌شد.

شلگل و گوتز در دوران نوجواني به تيم دينامو برلين پيوستند. آنها بخشي از يك تيم ورزشي بودند كه توسط پليس مخفي مخوف آن سال‌هاي آلمان شرقي يعني اشتازي مورد حمايت بود. اريش ميلكه رهبر بدنام اشتازي، رييس افتخاري باشگاه دينامو برلين بود. اما اين دو بازيكن چيزهايي داشتند كه دردسرساز بود. آن زمان از نظر دولت وضعيت به گونه‌اي بود كه نمي‌شد به هيچ‌كس اعتماد كامل داشت. شلگل مي‌گويد: «ما هر دو با مقامات و تيم دينامو مشكل داشتيم. به اين خاطر كه گذشته من و گوتز يكي بود. او در آلمان غربي خانواده داشت و من در انگلستان عمه داشتم. اين نوع چيزها براي آينده ما خوب نبود. هميشه سوءظن نسبت به ما وجود داشت. اما اين براي دوستي ما خوب بود.»

گوتز اولين بازي خود را در سال 1979 براي دينامو برلين انجام داد؛ در سن 17 سالگي. شلگل دو سال بعد اين كار را انجام داد؛ در حالي كه وارد 20 سالگي شده بود. اين دو دوست با وجود سال‌هاي دشوار در آكادمي جوانان، به قوي‌ترين تيم كشورشان رسيدند. طبق گفته خودشان آنها اغلب به عمد ناديده گرفته مي‌شدند. به والدين آنها گفته مي‌شد كه از نظر سياسي صحيح نيست به اين بازيكنان پاداشي پرداخت شود. مخصوصا با پيشينه‌اي كه دارند! با اين وجود ناديده گرفتن استعداد اين دو بازيكن غيرممكن بود. هر دو بازيكن در تيم‌هاي ملي آلمان شرقي نيز حضور پيدا كردند. آنها به عنوان ورزشكار، بخشي از شهروندان معدودي بودند كه مي‌توانستند به خارج از كشور سفر كنند. البته هميشه و به‌طور كامل تحت نظارت دقيق.

اشتازي در آن سال‌ها نظارت همه‌جانبه‌اي بر زندگي روزمره مردم آلمان شرقي داشت. اين سازمان با استفاده از جمع‌آوري اطلاعات از طريق شبكه‌اي از خبرچين‌ها و خبرچين‌هايي كه در مورد خبرچين‌ها جاسوسي مي‌كردند اين فعاليت را انجام مي‌داد. برخي تخمين‌ها حاكي از آن است كه از هر 63 نفر، يك نفر در اشتازي شاغل بوده است؛ ساختار پيچيده و جسورانه‌اي كه بسيار قدرتمند بود. هدف اين بود كه نظم برقرار شود: يك هدف كمونيستي. فوتبال نيز در اين زمينه نقش خود را ايفا مي‌كرد. ميلكه معتقد بود كه دينامو بايد موفق‌ترين تيم آلمان شرقي باشد. آنها بين سال‌هاي 1979 تا 1988، 10 بار پياپي فاتح ليگ شدند. اغلب اوقات اتهاماتي مبني بر حمايت مقامات از اين تيم و كمك‌هاي پشت پرده شنيده مي‌شد و همانطور كه شلگل يادآوري مي‌كند، هواداران مخالف دينامو برلين به‌شدت نسبت به پيروزي‌هاي اين تيم بدبين بودند.

گوتز در حالي كه براي تيم‌ زير 21 سال آلمان شرقي در سوئد بازي مي‌كرد، به‌طور جدي گزينه ديگري براي ادامه زندگي در نظر گرفت. او مي‌گويد: «از آنجا كه من به‌طور مرتب براي تيم اول دينامو بازي مي‌كردم و در سطح بين‌المللي نيز تجربه بيشتري به دست آوردم، به درك بيشتر و بهتري در مورد فوتبال حرفه‌اي رسيدم. من مجبور شدم از خودم اين سوال را بپرسم از كجا قرار است به آنچا دقيقا مي‌خواهم برسم؟ آيا مي‌خواهم هميشه در آلمان شرقي در باشگاهي بازي كنم كه هيچ آينده‌اي ندارد؟ با كساني كه ممكن است يك روز بگويند: متشكرم اما اكنون به خاطر سوابق و آنچه شما هستيد ديگر ادامه دادن فوتبال براي شما ممكن نيست.» شلگل نيز با افكار مشابهي روبرو بود.

تابستان سال 1983 اين دو دوست تصميم خودشان را گرفته بودند. آنها مجبور بودند از آلمان شرقي خارج شوند. آنها برنامه‌ريزي كرده بودند اما بايد بسيار مراقب مي‌بودند. اگر شما در آلمان شرقي زندگي مي‌كرديد نمي‌توانستيد در هر جايي به صحبت بپردازيد. به همين خاطر شلگل و گوتز پياده‌روي‌هاي زيادي انجام دادند. فقط اين دو نفر. آنها ساعت‌ها در جنگل راه مي‌رفتند و گفت‌وگو مي‌كردند. جنگل تنها مكان امن براي اين دو نفر بود. شلگل مي‌گويد: «ما در مورد آن بحث كرديم. مدام از خودمان مي‌پرسيديم آيا ما مي‌توانيم اين كار بزرگ را انجام دهيم؟ اين كار آساني نبود. ما مجبور بوديم در مورد اشتازي و افراد ديگري كه در باشگاه خودمان بودند فكر كنيم. اين يك راز بزرگ بين من و فالكو بود.»

دينامو به عنوان قهرمان آلمان شرقي هر ساله در جام قهرماني باشگاه‌هاي اروپا بازي مي‌كرد. در آن روزها رقابت با يك فرم مستقيم حذفي با يك بازي رفت ‌و برگشت در هر دور برگزار مي‌شد. بهترين نتيجه دينامو رسيدن به مرحله يك چهارم در سال 1980 بود. زماني كه آنها به قهرمان نهايي جام يعني ناتينگهام فارست باختند. اولين ايده اين بود كه شلگل و گوتز در اولين رقابتي كه فصل بعد داشتند، فرار كنند. قرعه‌كشي فصل 84-83 از راه رسيد. آنها در دور نخست با تيمي از لوكزامبورگ مواجه شدند. اين قرعه‌ آساني بود كه صعود به دور بعد را تضمين مي‌كرد و اين يعني آنها باز هم شانس براي فرار دارند. ضمنا آنها دوستي داشتند كه فكر مي‌كردند ممكن است به آنها كمك كند. اولين بازي در خانه برگزار شد. گوتز در پيروزي 4 بر 1 تيمش گلزني كرد. در 28 سپتامبر 1983 مرحله دوم برگزار شد.

يكي از دوستان آنها اجازه انتقال به آلمان غربي را به دست آورده بود. يك فرآيند رسمي وجود داشت كه با آن مهاجرت قانوني بسيار دشوار اما غير ممكن نبود. دوست آنها در نزديكي مرز لوكزامبورگ زندگي مي‌كرد. آنها امكان ملاقات با وي را در نظر گرفتند. مي‌شد سوار ماشين او شوند و به سمت آلمان غربي حركت كنند. اما زمان انجام اين كار مناسب نبود. دوست آنها هنوز مدارك شناسايي خود را به‌طور كامل دريافت نكرده بود و بنابراين نمي‌توانست از خانه جديد خود در آلمان غربي به مرز لوكزامبورگ سفر كند. گوتز به شكل مخفيانه پدرش را در جريان برنامه‌اش قرار داد. او به پدرش گفت ممكن است در بازي برگشت مقابل تيم لوكزامبورگي فرار كند. او آن زمان 21 ساله بود. شلگل در آن زمان 22 ساله بود و به هيچ‌كس هيچ چيزي نگفت؛ حتي به پدر و مادرش.

مسابقه در نزديكي مرز فرانسه برگزار شد. بلژيك تنها 10 كيلومتر با آنجا فاصله داشت و آلمان غربي در فاصله نيم‌ ساعتي آنجا قرار داشت. گوتز و شلگل به دنبال هرچيزي بودند كه از آن استفاده كنند. هر لحظه كه مي‌گذشت آنها سردرگم‌تر مي‌شدند. يك اشتباه ممكن بود باعث شود آنها از بين بروند. شلگل مي‌گويد: «اين امكان‌پذير نبود. ما هيچ فرصتي نداشتيم. هر جا كه مي‌رفتيم، هتل يا تمرين يا استاديوم همه با هم بوديم. بسياري از دوستان ما كه عضو اشتازي بودند هم همراه ما بودند. ما با هواپيماي خصوصي اريش ميلكه پرواز مي‌كرديم و اين يك سفر معمولي توريستي نبود. اين واقعا براي ما خطرناك بود.» دينامو بازي برگشت را دو بر صفر برنده شد و بازيكنان به برلين بازگشتند.

دينامو در بازي بعد مقابل پارتيزان قهرمان آن زمان يوگسلاوي قرار گرفت. اين حتي بهتر هم بود. در لوكزامبورگ فرار سخت بود. اما وضعيت در يوگسلاوي كه يك كشور دوست و كمونسيت به حساب مي‌آمد متفاوت بود. اگرچه همه آنها همكار اتحاد جماهير شوروي بودند اما يوگسلاوي مانند آلمان شرقي نبود. دينامو باز هم در بازي رفت ميزبان بود. گوتز گلزني كرد و اين بازي دو بر صفر به نفع تيم دينامو پايان يافت. بازي برگشت در بلگراد بود. تقريبا ظهر روز مسابقه، دو نوامبر 1983 تيم از محل تمرين با اتوبوس به مركز پايتخت يوگسلاوي سفر كرد. وقتي آنها به مقصد رسيدند يكي از مقامات باشگاه دينامو از صندلي خود بلند شد و به بازيكنان گفت: «شما يك ساعت وقت آزاد داريد. ما اينجا ساعت 13 شما را ملاقات خواهيم كرد.» شلگل و گوتز در دو طرف مقابل اتوبوس نشسته بودند. شلگل مي‌گويد: «ما نمي‌توانستيم حرف بزنيم. ما فقط ارتباط چشمي داشتيم. ما فهميديم كه لحظه موعود رسيده است.» گوتز مي‌گويد: «به ياد مي‌آورم ما حسابي عصبي بوديم و اين در حالي بود كه ما خودمان را آماده كرده بوديم كه در چنين موقعيت‌هايي عصبي نشويم. روز اول بعد از تمرين براي فرار خيلي پرخطر بود چرا كه افراد زيادي در اطراف بودند. اما اكنون در اين چند ثانيه كاملا واضح بود كه بايد چه اتفاقي بيفتد. همه‌چيز را در جيب داشتيم. مدارك، كمي پول و يك هدف. اين شانس ما بود. يا حالا يا هيچ‌وقت.»

اعضاي تيم دينامو مي‌خواستند وقت خود را صرف خريد كنند. اولين توقفگاه آنها يك فروشگاه فروش ضبط صوت بود. با ورود تيم، گوتز چيزي را در سمت ديگر ساختمان ديد. يك در ورودي خروجي پنهان و كوچك. گوتز مي‌گويد: «ما سعي كرديم نزديك به هم بمانيم. بچه‌ها براي خانواده‌هاي‌شان سوغاتي مي‌خريدند. يك لحظه خاص بود وقتي كه در مغازه را ديديم. راهي وجود داشت كه بتوانيم بدون ديده شدن از مغازه خارج شويم. وقتي زمان مناسب رسيد گفتم بيا برويم.» آنها از گروه جدا و دور شدند. آنها اطمينان داشتند كه تماشا نمي‌شوند. آنها به سمت در حركت و از آن عبور كردند. سپس شروع به دويدن كردند. گوتز افزود: «هنگامي كه ما بيرون رفتيم به هيچ چيز فكر نمي‌كرديم. ما فقط به دويدن فكر مي‌كرديم. حدود 5 دقيقه در يك جهت دويديم. بعد يك تاكسي را متوقف كرديم اما اين كار باعث وحشت راننده شد چون او نمي‌خواست ما را تا سفارت آلمان غربي ببرد. ما مجبور شديم يك تاكسي ديگر بگيريم و وقتي پول زيادي به راننده نشان داديم او حاضر شد ما را حدود يك كيلومتر از آنجا دور كند. ما مدام به عقب نگاه مي‌كرديم تا ببينيم كسي دنبال‌مان مي‌كند يا نه.»

نيم ساعت قبل آنها در كنار هم‌تيمي‌هاي خود و حالا آنها در داخل سفارت آلمان غربي بودند و با كارمندان در مورد آنچه بايد انجام دهند صحبت مي‌كردند. شلگل مي‌گويد: «ما فوق‌العاده عصبي بوديم. كاري كه انجام داده بوديم باوركردني نبود. ناگهان ما خودمان را وسط بحث در مورد نحوه خارج كردن‌مان از يوگسلاوي و رسيدن به آلمان غربي ديديم. نقشه از اين قرار بود: كارمندان ما را به زاگرب مي‌بردند كه چهار ساعت طول مي‌كشيد. آنها فكر مي‌كردند كه ما بايد هر چه سريع‌تر آنجا را ترك كنيم و از بلگراد خارج شويم چون سفارت اولين جايي است كه مقامات در آن به جست‌وجو مي‌پردازند.»

با بيرون آمدن ماشين از پاركينگ زيرزمين سفارت، بازيكنان در صندلي عقب نشسته بودند. گوتز مي‌گويد: «در راه ما فقط به زنده ماندن فكر مي‌كرديم.» آنها به سلامت به مقصد رسيدند. در زاگرب و در كنسولگري آلمان غربي به گوتز و شلگل رواديد جعلي داده شد تا آنها بتوانند با دو هويت جديد از يوگسلاوي خارج شوند. كارمندان به آنها گفتند اگر در خارج از مرز يوگسلاوي به اتريش به‌طور عادي رفتار كنيد مشكلي پيش نمي‌آيد. اما در آن هفته مرزها كمي در وضعيت امنيتي قرار داشت. پس تصميم بر اين شد كه اين زوج با قطار سفر كنند و هنگام خروج از مرز بگويند كه در تعطيلات بوده‌اند و گذرنامه‌هاي خود را گم كرده‌اند و مجبور به دريافت رواديد جديد شده‌اند. توصيه اين بود كه آنها با قطار شبانه از ليوبليانا سفر كنند. قطار نيمه شب حركت مي‌كرد. اكنون ساعت 6 عصر بود. شش ساعت از فرار آنها مي‌گذشت.

به آنها غذا داده شد. كارمندان آرام بودند. اين كار قبلا چند بار انجام شده بود و تقريبا همه از موفقيت نقشه مطمئن بودند. اين امر تا حدودي نگراني گوتز و شلگل را كاهش داد. اما با اين وجود هنوز هم نمي‌شد سطح خطري كه آنها با آن روبرو بودند را ناديده گرفت. در برلين پدر گوتز براي تماشاي بازي دينامو و پارتيزان آماده بود. ساعت 8 غروب بازي شروع شد اما خبري از پسرش نبود. اين عجيب بود چرا كه پسرش بهترين بازيكن تيم بود. شلگل هم گم شده بود. اين دو بازيكن حتي روي نيمكت هم نبودند و هيچ توضيحي هم داده نمي‌شد. اما او مي‌دانست چه اتفاقي افتاده. فقط دغدغه‌اش اين بود كه آيا آنها موفق شده‌اند يا گير افتاده‌اند؟

شلگل و گوتز به ليوبليانا رسيدند. با بليت در دست و هويت‌هاي جديد. قبل از مرز يوگسلاوي قطار 30 كيلومتر حركت كرد. سپس قطار متوقف شد. در نور شبانگاهي صداي سنگين چكمه‌ها و سگ‌هاي نگهبان شنيده مي‌شد. گوتز مي‌گويد: «ما هر دو بسيار عصبي بوديم. پليس به اسناد ما نگاه كرد و گفت اوكي و رفت. شايد كمتر از 20 ثانيه طول كشيد. وقتي قطار از اتريش عبور كرد و متوقف نشد فهميديم كه در وضعيت امن قرار داريم. من فكر مي‌كنم كه ساعت 6 صبح به مونيخ رسيديم. امروز نمي‌توانم اين را باور كنم اما ما واقعا دو ساعت هم در راه خوابيديم» آن روز صبح در دكه روزنامه‌فروشي‌ها گوتز و شلگل نام خود را روي جلد روزنامه‌ها ديدند. با اين تيتر: بازيكنان آلمان شرقي به غرب فرار كردند.» اما داستان تمام نشده بود. عواقب فرار اين دو بازيكن همچنان وجود داشت.

شلگل و گوتز با خانواده‌هاي‌شان تماس گرفتند. آنها مي‌دانستند كه بايد خيلي مختصر حرف بزنند و صرفا بگويند كه حال‌شان خوب است چرا كه تماس‌ها توسط اشتازي شنود مي‌شد. پدر گوتز در تماس تلفني گفته بود: «اوكي! شما خوب هستيد. باشد بعدا صحبت مي‌كنيم.» هر دو بازيكن فهميدند كه بايد حسابي مراقب باشند. شلگل مي‌گويد: «من و فالكو تصميم گرفتيم در تمام مصاحبه‌ها نبايد در مورد سياست يا انتقاد از آلمان شرقي حرف بزنيم. ما فقط در مورد فوتبال صحبت مي‌كنيم. انتقاد از آلمان شرقي براي خانواده‌هاي ما اصلا خوب نبود. ما مي‌دانستيم كه اشتازي در غرب نيز نيروهايي دارد كه در حال تماشاي ما هستند.»

گوتز و شلگل با يورگ برگر سرمربي سابق جوانان آلمان شرقي كه به غرب فرار كرده بود تماس گرفتند تا او آنها را به تيم‌هاي آلمان غربي معرفي كند. آنها تصميم گرفتند با بايرن لوركوزن قرارداد ببندند. البته آنها مجبور بودند يك سال صبر كنند تا اولين بازي خود را انجام دهند. اين ممنوعيت به خاطر قوانين نقل‌وانتقالاتي فيفا بود. شلگل و گوتز به بوندسليگا رسيدند. آنها در لوركوزن تمرين مي‌كردند اما زندگي گذشته آنها همچنان همراه‌شان بود. اشتازي مدام خانواده اين دو بازيكن را تعقيب مي‌كرد، نه به‌طور پنهاني. آنها مي‌خواستند كه والدين اين بازيكنان ببينند كه تعقيب مي‌شوند. مصاحبه‌ها، بازجويي‌ها و فشارهايي وجود داشت. گوتز مي‌گويد: «وقتي بعد از فروپاشي ديوار برلين توانستم به پرونده‌ام در اشتازي دسترسي پيدا كنم چيزهايي ديدم كه ترجيح مي‌دهم در موردشان حرف نزنم.» با شروع جنگ سرد و تا پايان دهه 1980، اين دو بازيكن توانستند ارتباط منظم‌تري با خانواده‌هاي‌شان برقرار كنند. گوتز تا پايان سال 1988 در لوركوزن ماند و بعد از كسب يك جام يوفا به كلن رفت. شلگل نيز در سال 1985 لوركوزن را ترك كرد و ابتدا به اشتوتگارت و سپس به بلووايس برلين پيوست. آنها هرگز نتوانستند از ديوار عبور كنند و شلگل در سال 1987 در چكسلواكي خانواده‌اش را ببيند.

سپس 9 نوامبر 1989 از راه رسيد. ديوار پايين آمد. هنگام شنيدن خبر شلگل در هتل با هم تيمي‌هايش بود. آنها براي يك بازي خارج از خانه راهي شالكه شده بودند. او فكر مي‌كرد اين يك شوخي است. شلگل مي‌گويد: «من گفتم: اوه ديوار پايين آمد و من در برلين نبودم. اين يك تجربه ديوانه‌كننده بود. با تماشاي آن فكر مي‌كردم شايد يك درام يا يك فيلم باشد.» اين دو بازيكن در نهايت توانستند مثل همه مردم از سيم‌هاي خاردار و از مقابل چشمان ماموران عبور كنند و خانواده‌هاي‌شان را ببينند. شلگل به خانه خود برگشت و همه‌چيز را آنجا بدون تغيير ديد. سي سال بعد، شلگل 58 و گوتز 57 ساله است. آنها هنوز هم دوستان نزديكي هستند. آنها از نگاه كردن به شاهكار جسورانه خود لذت مي‌برند. حتي لازم نيست سوال آخر پرسيده شود. شلگل مي‌گويد: «بارها از من سوال شده است آيا من اين كار را دوباره حاضرم انجام دهم؟ و من پاسخ مي‌دهم كاملا! بدون سوال. اين مربوط به كار من، زندگي من و مسيري است كه براي شكل دادن به آينده‌ام پيش گرفتم.»

منبع: بي‌بي‌سي

 


اشتازي نظارت همه‌جانبه‌اي بر زندگي روزمره مردم آلمان شرقي داشت. اين سازمان با استفاده از جمع‌آوري اطلاعات از طريق شبكه‌اي از خبرچين‌ها و خبرچين‌هايي كه در مورد خبرچين‌ها جاسوسي مي‌كردند اين فعاليت را انجام مي‌داد. برخي تخمين‌ها حاكي از آن است كه از هر 63 نفر، يك نفر در اشتازي شاغل بوده است؛ ساختار پيچيده و جسورانه‌اي كه بسيار قدرتمند بود. هدف اين بود كه نظم برقرار شود: يك هدف كمونيستي. فوتبال نيز در اين زمينه نقش خود را ايفا مي‌كرد.

شلگل و گوتز به ليوبليانا رسيدند. با بليت در دست و هويت‌هاي جديد. قبل از مرز يوگسلاوي قطار 30 كيلومتر حركت كرد وسپس متوقف شد. در نور شبانگاهي صداي سنگين چكمه‌ها و سگ‌هاي نگهبان شنيده مي‌شد. گوتز مي‌گويد: «ما هر دو بسيار عصبي بوديم. پليس به اسناد ما نگاه كرد و گفت اوكي.شايد كمتر از 20 ثانيه طول كشيد. وقتي قطار از اتريش عبور كرد و متوقف نشد فهميديم كه در وضعيت امن قرار داريم. ساعت 6 صبح به مونيخ رسيديم. امروز نمي‌توانم اين را باور كنم اما ما واقعا دو ساعت هم در راه خوابيديم.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون