تجديديِ انضباط
عليرضا كيانپور
بنزين كه گران شد و مردم كه در اعتراض به خيابان آمدند، يك هفت، هشت، ده روزي اينترنت مملكت را قطع كردند و متعاقبا هزار گير و گرفتاري هم از فقدان اين نعمت و موهبتِ «عصر نو» از شهروندان سلب شد و همگي برگشتيم به يكي، دو دهه قبل. هرچند اين سالها آنقدر سريع و شديد پيش آمده بوديم كه در نظر خيليهامان اينطور آمد كه در اثر قطعي چندروزه اينترنت، بازگشتهايم به «عصر سنگ».
روزهاي بياينترنتي البته بخشي از فضاي مجازي، يعني مشخصا خبرگزاريها و پايگاههاي خبري جريان اصلي از دسترس خارج نشدند. اما از آنجا كه براي خيلي از ما، اينترنت مترادف است با شبكههاي اجتماعي، همچنان اوقاتمان تلخ بود و انگار يكجاي كار و بارمان ميلنگيد.
هرچه بود بالاخره عصر چهارشنبه پيش، اين موهبت دوستداشتني دوباره در دسترس قرار گرفت. البته يكي، دو روز پيش از آن، اينترنت خانگي به حالت عادي بازگشته بود اما تا همين چهارشنبه از اينترنت تلفنهاي همراه و متعاقبا اپليكيشنهايي كه شهروندان را به تلگرام و توييتر و اينستاگرام ميرساند، خبري نبود. تعطيلات آخرهفته اما دوباره زندگي شيرين شد. دوباره اينترنت و دوباره ايسنتاگرام، شد هم كار و بارمان، هم سرگرمي و تفننمان در وقت فراغت از كار و بار روزانه. تلگرام و توييتر هم بهطريق اولي. هرچند دسترسي به اين فضاي مجازيِ عزيز همچون روزهاي پيش از قطع اينترنت، مگر با اعمال شاقه و پس از عبور از مسيرهاي پُر پيچ و تاب و بهمدد فيلترشكنهاي رنگارنگ ميسر ميشد اما همين هم جاي شكرش باقي بود و از آنجا كه گفتهاند بهترين شكرگزاري به عمل و كردار است، كاربران هم با حضور پررنگ و پرشور در اين چند شبكه اجتماعي شكر نعمت بجا آوردند.
همهچيز خوب بود اما يكجاي كار ميلنگيد. اين روزهايي كه اينترنت نبود، هزار گرفت و گير به كار ملت افتاد. نهتنها ضرر و زيان مادي پرداختيم، از همديگر هم دور شديم و دلمان بيش از آنچه قرار بود از اين گراني و هواي بد گرفت. خسته بوديم، خستهتر شديم. جايي نداشتيم لااقل دوكلام درددل مجازي كنيم و اين كوفتگي را از تن بيرون بريزيم. خلاصه اينكه بدجور حالمان گرفته بود. اما همين كه كمي درد روزهاي نخستِ نرسيدنِ متاع و موهبتِ اينترنت از تنمان بهدر شد، همينكه كمي عادت كرديم يا به تعبير درستتر، عادت هميشگيِ وبگردي و تلگرامبازي از سرمان افتاد، يكجور آرامشي بهدلمان نشست كه شبيه به نوستالژيهاي دههشصتي، بوي خوب ميداد.
اين هم البته دست آخر چندان مهم نبود كه مصدع اوقات شوم؛ چه خوبيهاي مجازي آنقدر زيادند و بهقول معروف خوانِ نعمت اينترنت، آنقدر گسترده و رنگارنگ كه اين آرامش، آن هم در روزهايي كه داريم زير بار گراني له ميشويم، همان بهتر كه نباشد. يكي به اين دليل كه گاهي در اوج آن آرامش، حس بدي هم به دست ميداد كه نكند سرمان را كردهايم زير برف و حواسمان نيست بيرون اين سرما چه خبر است. و البته اينكه مگر وقتي اوضاع اينقدر بد است و هوا اينقدر سرد و كثيف، بايد راحت بود؟!
اما بحث نه آن است كه آرامشِ زودگذر آن چندروز خوب بود، نه اينكه آن آرامش اجباري صرفا مخدري بوده براي فراموش كردن دردهاي اصلي. موضوع اتفاقا نه آرامش، بلكه عصبيتي است كه همين كه دوباره ارتباطمان در شبكههاي اجتماعي برقرار شد، عليه يكديگر به كار گرفتيم. چهارشنبه عصر، وقتي بعد از يك هفته كارِ سخت روزنامه، آن هم در شرايط بدون اينترنتِ درست و درمان، بالاخره فراغتي دست داد تا سري به توييتر بزنم، اتفاقا توي سرم چندين و چند توييت آبدار آماده كرده بودم كه عليه اين و آن شليك كنم و احتمالا هم حسابي لايك و ريتوييت دشت كنم. يكي كه خيلي فكرم را مشغول كرده بود حرفي بود كه يك جوان براندازي از ينگه دنيا همان روزهاي نخستِ اعتراضها گفته بود. اينكه ساماندهي ماجرا كار او و رفقاي ظاهرا ليبرالش بوده. رفتم بنويسم كه آخر مرد حسابي، اولا يك حرفي از آنسوي آب ميزني، ملت را اينجا گرفتار ميكني كه چه؛ و درثاني تو ديگر چهجور ليبرالي هستي كه با برداشتن سوبسيد بنزين مخالفي؟! اينقدر پوپوليست و باد به پرچم همديگر خوب نيست و اين حرفها كه ديدم قبلِ من، ديگران چندينبار آبنكشيدهتر به او و همفكرانش تاختهاند و او و همفكرانش هم چندين و چندبار درشتتر پاسخ دادهاند.
كمي تايملاين را بالا و پايين كردم، ديدم اين فقط يكي از انبوه جر و بحثهاست و هر گوشه، يكي به پشتوانه ريتوييتِ رفقاي مجازياش، سنگري ساخته و هر آنچه روبرويش هست و نيست، به تير توييت مينوازد. گفتم بهتر است كه چيزي نگويم. تلفن را غلاف كردم و باز برگشتم به همان «عصر سنگ» و سكوت مجازيِ خودم.
البته كه من، نه سنم قد ميدهد كه زبانم لال به كسي توصيه و نصيحت كنم، نه سطح سواد و دانشم درخور اين حرفهاست. اما مگر براي اينكه آرام باشيم، همديگر را تحمل كنيم، عليه هم ننويسيم، به يكديگر انگ نچسبانيم و بد و بيراه نثار هم نكنيم، اينكه كمي هم به ديگري حق بدهيم، انصاف داشته باشيم. انصاف نه، كمي آرامش داشته باشم و با ادب باشيم، چقدر سن و سواد لازم است؟! باور كنيد اينها، آموزههاي دوران كودكي است و روزگارِ پيشدبستاني. همهمان شايد در رياضي و منطق قوي نبوديم، شايد علوممان خوب نبود، آنقدر كه بايد تاريخ و مدني نميدانستيم اما انضباطمان از دم 20 بود. حالا چه شده كه اينيكي را تك آوردهايم، خدا ميداند!