در زندگي همه ما لحظاتي هست كه ذهنمان با مرگ و عواقب آن درگير ميشود و بلافاصله استرس و اضطراب به شكل علامت سوال به ذهنمان نهيب ميزند كه فرجام ما در آن دنيا چه ميشود؟ اساسا تفاوت عالم ديگر با اين دنيايي كه در آن زيست ميكنيم، چيست؟ يا بعد از جدا شدن روح از بدن و گذر به عالم برزخ چه چيزي در انتظار ماست و دهها سوال ديگر كه فكرمان را به خود مشغول ميكند. نمونه چنين پرسشهايي در فيلم «زنده باد مرگ» به كارگرداني امير شيرمحمدي و تهيهكنندگي بهروز افخمي مطرح ميشود. در واقع چند جوان دانشجوي پزشكي براي اينكه به پديده مرگ پي ببرند، تصميم ميگيرند تجربه زندگي پس از مرگ را خودشان تجربه كنند. فارغ از اينكه كارگردان در اين فيلم چه نگاهي به اين موضوع داشته اما مخاطب تا پايان با فيلم و شخصيتهايش همراه ميشود و فيلم را دوست خواهد داشت. به بهانه نمايش اين فيلم در سينماهاي گروه هنر و تجربه با كارگردان آن گفتوگو داشتيم كه از نظر ميگذرانيد.
بد نيست ابتدا بگوييد كه چرا 8 سال از ساخته شدن فيلم «زنده باد مرگ» گذشته اما تاكنون فرصت نمايش فيلم فراهم نشده بود؟
سال 91 مراحل پاياني فيلم به انجام رسيد اما پروانه ساخت آن به زمستان 89 برميگردد.
پروانه ساخت سينمايي دريافت كرده بوديد يا ويديويي؟
ويديويي و با توجه به اينكه موضوع مرگ در وزارت ارشاد خط قرمز به حساب ميآيد، پروانه ساخت به ما نميدادند. در نهايت ما با كمك آقاي كاسهساز فقيد مجوز ساخت براي اين فيلم دريافت كرديم. بعد از اينكه فيلم ساخته شد در اين مدت 8 سال واقعا نميدانستيم با فيلم چه كنيم.
چرا؟
چون فيلم به خاطر نداشتن بازيگر چهره نه شرايط اكران در سينماها را داشت و نه ممكن بود(مصرف مواد مخدر و حجاب خانمها) از تلويزيون پخش شود. هنوز هم بعد از 8 سال تلويزيون حاضر نيست اين فيلم را پخش كند. آن زمان گروهي هم به نام هنر و تجربه وجود نداشت كه ما بتوانيم فيلم را در سينماهاي آن نمايش دهيم. به همين دليل در اين مدت مانده بوديم كه سرنوشت فيلم به كجا منتهي ميشود؟ ميتوانم بگويم تقريبا فيلم «زنده باد مرگ» به محاق رفته بود و من هم درگير كارهاي ديگر شدم. تا اينكه گروه هنر و تجربه فعاليتش را آغاز كرد و من فيلم را به هنر و تجربه ارايه دادم تا شايد امكان نمايش فيلم در اين گروه فراهم شود. در وهله اول آنها پذيرفتند و فيلم را در نوبت اكران قرار دادند اما چند سالي گذشت و فيلم فرصت نمايش در هنر و تجربه را هم پيدا نكرد. دليلشان هم اين بود كه فيلم شما در نوبت است. براي من سوال به وجود آمد كه مگر سينما در سال چند فيلم تجربي ميسازد كه فيلم «زنده باد مرگ» چند سالي است در نوبت قرار گرفته است كه اگر فيلمهاي تجربي ساخته شده در سينماي ايران زياد بود واقعا خوش به حال سينماي ايران است. تا اينكه سال گذشته مديرعامل گروه هنر و تجربه عوض شد و آقاي صانعيمقدم به جاي آقاي علمالهدي رياست را بر عهده گرفتند. من با اين حدس كه شايد مدير قبلي با ما مشكل خاصي داشت با آقاي افخمي(تهيهكننده فيلم) تماس گرفته و موضوع را با او در ميان گذاشتم.
بعد از تماس با آقاي افخمي چه اتفاقي افتاد؟
وقتي آقاي افخمي (تهيهكننده) با هنر و تجربه تماس گرفت و با آقاي صانعيمقدم صحبت كرد، ظرف 3 روز مقدمات لازم براي نمايش فيلم در گروه هنر و تجربه فراهم شد.
به گمانم سنخيت گروه هنر و تجربه با چنين فيلمهايي بيشتر است، موافقيد؟
يك برداشت اشتباه از فيلمهاي گروه سينمايي هنر و تجربه شكل گرفته كه انگار فيلم هنري و تجربي يعني سينماي فلسفي و فيلمهايي كه افاده معني كند. يعني كارگردان مفاهيم فلسفي را روي فيلمش بارگذاري كرده باشد و متاسفانه يك تعداد مخاطبي هم اين گروه دارد كه اگر فيلمهايي با چنين رويكردي در اين گروه نباشد حالشان بد ميشود و پكر از سينماي هنر و تجربه بيرون ميروند. ولي واقعا اينگونه نيست. تجربه واقعي يعني فيلمي ببينيد كه تا به حال مدل آن را نديده باشيد و احساس كنيد، ذهنتان چند روز درگير فيلم بوده است. البته كه فيلم «زنده باد مرگ» ايرادهايي هم دارد و بضاعت كاري من در اين فيلم مناسب با سال 91 بوده و اگر الان اين فيلم را ميساختم طبيعتا جور ديگري از آب درميآمد. اما آن چيزي كه براي من مهم است اين است كه فيلم واقعي از كار درآمده و بعد از 9 سال كه از زمان ساخت آن ميگذرد همچنان موضوع آن بكر است و قابل ديدن است و اين براي من مهم است.
بعضي فيلمسازها اساسا مرگانديش هستند. آيا شما هم در اين گروه قرار ميگيريد كه براي اولين فيلمتان به در و ديوار زديد و اين موضوع را انتخاب كرديد؟
«مارتين هايدگر» جمله معروفي دارد مبني بر اينكه «آن كسي كه به مرگ نميانديشد در انسان بودنش خللي است» اين موضوع كم و زياد دارد. من خيلي به مرگ فكر ميكنم. گاهي شبها موقعي كه ميخواهم بخوابم، ذهنم خودبهخود به سمت اين موضوع ميرود و طبيعتا ترسي هم با اين پرسش سراغم ميآيد كه وقتي مرديم چه اتفاقي قرار است برايمان بيفتد و تنها چيزي هم كه در چنين لحظاتي مرا آرام ميكند، يادآوري نام نزديكاني هستند كه فوت كردند. من به اين فكر ميكنم كه خب بالاخره آشنايي در آنجا دارم كه دلم به حضور او گرم باشد و از حالت غريبي درميآيد.
جهان پس از مرگ و اينكه سرنوشت ما در آينده چه ميشود يا اينكه قرار است زندگي پس از مرگ ما چگونه باشد، ذهنهاي زيادي را تاكنون به خود درگير كرده است. پرسشهايي نظير اينكه آيا بخش جوهري هويت يك فرد يا رشته هشيارياش پس از مرگ به بروز خود ادامه ميدهد يا خير با مطالعات و پژوهشهاي زيادي همراه بوده است. شما چنين كنجكاوي را در قالب فيلم درآورده و به مخاطب ارايه داديد ولي كاراكترهاي فيلمتان را چند جوان انتخاب كرديد، چرا؟
من فكر ميكنم جوانهاي زيادي هستند كه دوست دارند از اين دست تجربهها داشته باشند و اساسا وسوسه تجربه چنين موضوعي هميشه آنها را قلقلك ميدهد. من فكر كردم به جاي آنها ميتوانم اين موضوع را تجربه كنم تا آنها خطر نكنند فقط كافي است بيايند و فيلم ما را ببينند.
همانطور كه در بخشهاي ابتدايي فيلم هم اشاره ميشود براي ساخت «زنده باد مرگ» از فيلم «مرگجويان» جوئل شوماخر الهام گرفتيد كه در آن فيلم هم گروهي از دانشجويان پزشكي سعي ميكنند، مخفيانه اين موضوع را مورد آزمايش قرار دهند.
اين را بگويم كه فيلم آقاي شوماخر به نظر من خيلي ذهني و وهمي ساخته شده است و واقعا نميدانم تصاوير واضحي را كه از دنياي برزخي در اين فيلم به تماشاچي نشان داده ميشود آنها چگونه و از چه طريقي پيدا كردهاند؟ اما آنچه كه مسلم است اين است كه قطعا وقتي تجربيات نزديك به مرگ ديگران را مطالعه ميكنيد با يكسري اطلاعات مشابه روبهرو ميشويد مثل پزشكي كه ما ابتداي فيلم از اطلاعات تجربيات نزديك به مرگ او استفاده كرديم. مهم اينجاست كه همه آنها معتقدند بعد از جدا شدن روح از بدن تونلي را ميبينند و وارد آن تونل ميشوند يا به يكباره تمام زندگيشان به سرعت از مقابل چشمشان عبور ميكند يا در آن لحظات، آشنايان خود را ميبييند. برداشتهاي متفاوتي نسبت به اين مساله است. اما عصبشناسان نظر ديگري دارند و آنها معتقدند اين تصاوير ارايه شده به واقعيات پهلو نميزند و حاصل توهمات ذهن افراد است. در واقع آن لحظهاي كه مغز تمام بار الكتريكي خود را تخليه ميكند اين تصاوير در ذهن ديده ميشود.
اينكه تجربيات زندگي پس از مرگ تقريبا براي همه افراد تصاوير مشترك و يك شكل است هم دليلي بر اين مدعا ميتواند باشد.
دقيقا. حرف اين دكتر عصبشناس را تاييد ميكند. اما من معتقدم ميتوان مرگ را تجربه كرد ولي به احتمال خيلي زياد به زندگي برنميگرديم. يعني مرگ هيبت و خشونتي دارد كه به محض مواجهه با آن قالب تهي ميكنيد. اگر شخصيت «كسرا» در اين فيلم به زندگي بازنميگردد، دليلش اين است كه تنها كسي است كه به واقع مرگ را به چشم ديده است. مصداق بارز اين بيت شعر كه چون پرده برافتد نه تو ماني و نه من. چون وقتي روي كاراكترهاي ديگر اين فيلم آزمايش ميشود، مدام ميگويند ما كه چيزي از آن دنيا نديديم و به دنبال اين هستند كه ثابت كنند حتما مورفين زياد به آنها تزريق شده و از آنجايي كه مورفين فراموشي ميآورد پس دفعه بعد بدون مورفين اين آزمايش را تجربه كنند ولي كاراكتر كسرا كه واقعا مرگ را ديده ديگر برنگشته است. در اين مورد اپيكور جمله ظريفي دارد: حتما مرگ تجربه خوبي است كه تاكنون كسي از آن دنيا فرار نكرده كه پيش ما زندهها برگردد.
البته گفته ميشود كه مرگ را بايد با خوابيدن مقايسه كنيد. يعني به همان اندازه خواب شيرين است. ممكن است مرگ همچنين عواقبي داشته باشد. از طرف ديگر راجع به مرگ طي سالهاي مختلف ديدگاهها و دست نوشتههاي مختلفي هم وجود دارد. براي رساندن منظور خود به كدام بيشتر استناد كرديد؟
به مقدمه ابنخلدون رجوع كرديم و به اين نكته رسيديم برعكس آن چيزي كه همه فكر ميكنند، مغز تنها مركز خلاقه بدن نيست بلكه سوپاپ اطميناني است كه در بدن انسان تعبيه شده تا درهاي ادراك شما بيش از حد باز نشود. داستانها و روايات زيادي در اين باب گفته شده. حتي معروف است در انقلاب كبير فرانسه وقتي با گيوتين سرها را ميزدند، سرهاي انباشته شده در ميادين شهر پاريس با هم حرف ميزدند و از آينده شوم شهر ميگفتند. همه آنها از داستان قطع شدن ارتباط مغز ميآيد كه درهاي ادراك شما باز ميشود.
اين فرمول براي فيلم شما چه كاربردي داشت؟
اين چند دانشجوي ديوانه تصور ميكنند كه با خاموش شدن موقتي قلب، خون به مغز پمپاژ نميشود و اين راهي است براي غيرفعال كردن مغز در چند ثانيه كه به واسطه آن ميتوانند كمي فضولي كنند و سرك بكشند و ببينند آن ور سرنوشت محتوم انسان چه ميگذرد.
براي اينكه فضاي فيلم واقعي به نظر برسد چه تمهيداتي انديشيديد؟
دكتر مهرداد هاشمي، رييس آي.سي.يو بيمارستان لاله است كه در اين فيلم با ما همكاري ميكنند. به اين نكته اشاره كنم كه در فيلم آقاي جوئل شوماخر ايرادهاي پزشكي زيادي وجود دارد. انگار آقاي شوماخر توجهي به واقعيات و مستندات نداشتند من اما ميخواستم فضا واقعي باشد. يعني اگر چند دانشجوي پزشكي فيلم «مرگجويان» را ميبينند به مطالعه و تحقيقات در اين مورد فكر كنند و اينكه چگونه ميتوانند به اين ايده نزديك شوند. وقتي ايده ساخت فيلم را براي آقاي افخمي تعريف كردم بر اساس ضعفهايي كه فيلم آقاي شوماخر دارد به او گفتم كه از چه زاويهاي ميخواهم به اين موضوع نگاه كنم كه فيلمم چنين ضعفهايي نداشته باشد. افخمي هم استقبال كرد. به همين جهت به بيمارستان دي رفتم و چند ماهي مشغول تحقيق روي پروژه شدم. با تكنيسين اتاق عمل و دكتر بيهوشي جلساتي داشتم و چند عمل جراحي از نزديك ديدم. البته بگويم با عنوان پيراپزشك قرار بود به اتاق عمل بروم اما خودم قبول نكردم و واقعيت را به پزشكان گفتم كه ميخواهم فيلم بسازم. آنها بسيار هم استقبال كردند و با من همكاري لازم را هم داشتند.
يعني بسياري از نكاتي كه به صورت مستقيم در اتاق عمل مشاهده كرديد در فيلم لحاظ كرديد؟
دقيقا. كاملا مو به مو اجرا كردم. تقريبا هيچ دانشي از فرآيند عمل يا پزشكي نداشتم اما چند ماهي روي اين موضوع مطالعه كردم تا با بخش پزشكي فيلم كاملا آشنا باشم. خيلي از صحنههاي عمل قلب را از نزديك ميديدم و شايد باوركردني نباشد كه بعد از 8 سال تماشاي اين تصاوير همچنان روي ذهن من تاثير دارد. معتقدم تا زماني كه تجربه زيستي درباره مسالهاي نداشته باشيم به خزعبلگويي ميافتيم و بايد لاطائلات به هم ببافيم. اما بدانيم آنهايي كه در اين زمينه دانش دارند به كمبود فيلم پي ميبرند و اين به ضرر فيلم تمام ميشود. از دكتر پرسيدم آيا ميتوان قلب سالم را با شوك نگه داشت؟ دكتر گفتند بله و دردناك است. بايد مورفين تزريق شود. از تمام صحبتهايم به اينجا ميخواستم برسم كه براي ساختار چنين فيلمي تحقيقات ميداني زيادي انجام شد. از همين منظر كه برايتان تعريف كردم، فيلم پر از تجربه براي من بود. چه در فرآيند نگارش و چه در مراحل ساخت فيلم تجربهگرايي براي من به حساب ميآيد.
برگرديم به بحث فيلم و اينكه بعضي ديالوگهايي كه بين كاراكترها رد و بدل ميشد انگار بداهه بود. درست است؟
دقيقا همين طور است. خيلي از شوخي هايي كه در فيلم است، نوشته نشده بود و بداهه بازيگران است. شما در نظر بگيريد اگر فيلم دوبله نميشد و با صداي صحنه پيش ميرفت به مراتب حسها بيشتر منتقل ميشد.
سكانسهايي كه اين دوستان در موتورخانه جمع ميشوند تا تجربه نزديك به مرگ داشته باشند، مورفين تزريق ميكنند و شوك الكتريكي ميدهند، غيرواقعي از كار درآمده است، موافقيد؟
به نظر من موتورخانه به لحاظ گرافيكي فضاي بسيار مناسبي براي اين تجربه ايجاد ميكرد. فضاي گروتسكي داشت.
ولي در اين صحنهها، بحث جان آدمها در ميان است. از پزشك توقع نميرود كه در مكان آلودهاي جان خود را به خطر بيندازد.
اگر در اتاقهاي بيمارستان آنها اين عمل را انجام ميدادند كه بيشتر غيرمنطقي به نظر ميرسيد و براي تماشاگر بيشتر سوال پيش ميآمد كه چگونه آنها توانستهاند در بيمارستان اين تجربه خلاف را داشته باشند كما اينكه در فيلم آقاي شوماخر هم اين چند دانشجو در بيمارستان اين عمل را انجام ميدهند و صحنهها واقعي از كار درنميآيد.
در پايان فيلم ما با آدمهايي به شدت بيرحم مواجه ميشويم كه همين آدمها در مقطعي دوستان صميمي يكديگر به شمار ميرفتند. چنين تغيير روحيهاي از كجا ناشي ميشود؟
دو رويكرد درباره پايان فيلم وجود داشت. يا اينكه كاركترها بپذيرند، قتلي را مرتكب شدهاند و خودشان را به پليس معرفي كنند و تا آخر عمر با اين عذاب وجدان كنار بيايند كه به نظر من چنين طراحي براي پايان فيلم خيلي دمدستي به نظر ميآمد. يا اينكه بپذيرند كه پزشكند و از موضع قدرت بگويند، من تحقيقات علمي و تجربه پزشكي داشتم و قتل انجام ندادم. كما اينكه خيلي از پيشرفتهاي علمي در دنيا ماحصل همين نگاه قدتمند است. اگر موجود ترسو و حساسي باشي و حتي اگر دانشنمد هم باشي، نميتواني بمب اتم كشف كني. همه آدمهايي كه خطر كرده و تلاش ميكنند علم را جلوتر ببرند، ترسو نبودند.
خودتان احساس نميكنيد، فيلم به صورت چراغ خاموش نمايش داده ميشود؟ شرايط اكران بعضي فيلمها به گونهاي است كه انگار چنين فيلمي در سينماها نمايش داده نميشود.
بخشي به صحبتهايي برميگردد كه ابتدا عرض كردم كه مخاطبان هنر و تجربه فكر ميكنند، فيلم تجربي يعني فيلم مفهومي. شايد اين فيلم آنها را اغنا نميكند و تماشاگر فيلم من به دنبال قصه ميگردد و بدون درگير شدن با مسائل فني ميخواهد فيلم را تماشا كند. مخاطبان عام فيلم را خيلي دوست دارند ولي مخاطبان خاص از لحظه اولي كه فيلم را تماشا ميكند، مشغول ايراد گرفتن از ساختار فيلم هستند. اينجا بگويم كه بعضي وقتها دلم براي منتقدان ميسوزد كه انگار هيچوقت نميتوانند از تماشاي فيلم لذت ببرند. مثل اين ميماند كه سوپ داغي جلوي شما بگذارند. شما به جاي خوردن سوپ شروع به برشمردن مواد سازنده آن ميكني و همين باعث ميشود، سوپ از دهن بيفتد. به همين جهت فكر ميكنم، نوع نگرش منتقدانه در مخاطبين هنر و تجربه وجود دارد و اين فيلم از اين جهت نبايد در اين گروه نمايش داده ميشد.
به گمانم فيلم از بضاعت مالي كم هم رنج ميبرد؟ چرا كه اگر عوامل حرفهايتر در اين فيلم حضور داشتند شايد اتفاقات بهتري براي فيلم ميافتاد.
واقعيتش اين است كه پروسه پيش توليد فيلم طولاني بود. يعني همزمان تجربيات ميداني كسب ميكردم و فيلمنامه هم مينوشتم. انتخاب سوژه مرگ هم براي اولين فيلم مزيد بر علت شده بود و كار را سخت ميكرد. ما با خيلي از بازيگران گفتوگو كرده بوديم كه به دليل طولاني شدن پروسه پيش توليد آنها نتوانستند با ما همكاري كنند. قرار نبود من در اين فيلم بازي كنم اما در ادامه حين نشستهايي كه با بچههاي فيلم داشتم به اين نتيجه رسيدم كه اگر با اين دوستان كار كنيم، واقعيتر به نظر ميرسد و همين طور هم شد. شايد باوركردني نباشد ولي من با 20 ميليون تومان اين فيلم را ساختم.
وقتي آقاي افخمي با هنر و تجربه تماس گرفت و با آقاي صانعيمقدم صحبت كرد، ظرف
3 روز مقدمات لازم براي نمايش فيلم در گروه هنر و تجربه فراهم شد.