درباره مسخرهباز اثر همايون غنيزاده
كه چي؟
محسن آزموده
در ميان انواع بيان هنري از نقاشي و موسيقي و تئاتر گرفته تا ادبيات و شعر و... سينما احتمالا بيش از بقيه خودارجاع است، بدين معنا كه در فيلمهاي مختلف به اشكال گوناگون ارجاع به خود آثار سينمايي صورت ميگيرد. البته خودارجاعي در آثار ادبي و موسيقايي و حتي معماري نيز صورت ميگيرد، اما با توجه به امكانات بياني گوناگون سينما، اين امر در هنر هفتم تنوع و تكثر به مراتب بيشتري دارد. همه ما فيلمهاي زيادي را به خاطر داريم كه موضوعشان خود سينماست يا به آثار سينمايي ديگر اشاره دارند، مسخرهباز، اولين اثر بلند سينمايي همايون غنيزاده نيز چنين فيلمي است.
راوي فيلم دانش، جواني عشق سينما و بازيگري است (با بازي صابر ابر) كه در يك سلماني (آرايشگاه) كار ميكند، در حالي كه تمام هم و غمش اين است كه به دنياي سينما وارد شود. در خلوت خودش با هنرپيشگان نقشهاي مختلفي را بازي ميكند و از قضا عاشق يكي از ستارگان زن سينماست و آرزو دارد كه با او در يك فيلم همبازي شود. شخصيت قابل توجه ديگر اين فيلم، كاظمخان صاحب سلماني (با بازي علي نصيريان) است كه او نيز عاشق يكي از فيلمهاي كلاسيك سينما يعني كازابلانكا است و همواره از پسر جوان ميخواهد كه صفحه موسيقي اين فيلم را براي او بياورد.
در اين ميان اشاراتي هم به برخي از آثار برجسته سينماي ايران و جهان مثل پاپيون، لئون (حرفهاي) و هزاردستان (كميته مجازات) صورت ميگيرد. ضمن آنكه برخي از عوامل سينما هم به اين سلماني رفتوآمد ميكنند، مثل كارگردان مشهوري كه مرد جوان دوست دارد در فيلم او بازي كند يا مرد كارچاقكني كه براي فيلمهاي سينمايي تجهيزات (از جمله مو براي كلاهگيس) تهيه ميكند. از اين حيث ميتوان مسخرهباز را اثري درباره سينما قلمداد كرد، مخصوصا كه برخي از سكانسها و تصاوير فيلمهاي مذكور يا عينا نمايش داده ميشوند يا متناسب با حال و هواي فيلم به طريقي بازسازي ميشوند.
تا اينجا اشارهاي به داستان فيلم نكرديم و تنها به شخصيتپردازي و فضايي كه وقايع در آن اتفاق ميافتد، پرداختيم. علت روشن است، فيلم تقريبا داستان مشخصي ندارد و چنانكه برخي ميگويند، متعلق به سينماي ضدروايت است. تقريبا يكسوم ابتدايي آن معرفي شخصيتهاي سلماني است و يكسوم مياني نيز تكرار ملالآور و خستهكننده آنچه در بخش نخست آمده. تيكهاي رفتاري و گفتاري شخصيتها و وقايعي كه برايشان اتفاق ميافتد، گاه بيش از دو بار تكرار ميشود، مثل ماجراي مو پيدا كردن شاپور (با بازي بابك حميديان) در كنسرو ماهي تن يا قيچي كردن سبيل مشتريان توسط صاحب سلماني يا آمدن يك گدا به در سلماني و... تنها از نيمه دوم فيلم است كه به تدريج ماجراي قتلهاي زنجيرهاي گدايان زن عيان ميشود و فيلم بار ديگر جان ميگيرد. اين گرهافكني اما آن قدر دير و سرسري و ميتوان گفت كاملا بيربط است كه در نهايت نميفهميم اصلا چرا بايد قتلي صورت بگيرد و انگيزه قاتل از اين كار چيست، گويي فيلمساز خواسته به طريقي سر و ته ماجرا را هم بياورد.
ارتباط اين داستان قتل با موضوع اصلي فيلم كه ارجاعي به سينماست، آشكار نميشود و در نهايت براي مخاطب اين سوال بيپاسخ باقي ميماند «كه چي؟» كل اين قضايا براي چه صورت گرفته و چه ربطي ميان اين شخصيتها با ويژگيهاي خاص هر كدامشان و آن داستان قتل و در نهايت عشق شورانگيز دانش به سينما
وجود دارد؟
جوابي كه شايد قانعكننده به نظر نرسد، اين است كه در واقع هيچ پيوند مشخص و نامشخصي ميان اين عناصر منفك از هم يافتني نيست و آنچه بيش از هر چيز به چشم ميخورد، تواناييهاي كارگردان در خلق فضاهاي تصويري و جلوههاي بصري متفاوتي است كه تا كنون در سينماي ايران صورت نگرفته است. از قضا آنچه فيلم را جذاب و متفاوت ميسازد، همين ترفندهاي تصويري و سينمايي و بهره گرفتن از امكانات خاص سينما (در مقايسه با تئاتر) در نمايش فضاهاي خاص است.
كوتاه سخن آنكه مسخرهباز فيلمي درباره سينماست، با استفاده از ظرفيتها و توانمنديهاي منحصر به فرد اين هنر. همين هم آن را جذاب ميسازد. از رهگذر اين فيلم نقبي ميزنيم به دنياي فيلمهاي قديمي و خاطرهانگيز و بار ديگر اسير جادوي سينما ميشويم، به شرط آنكه تكرارهاي خستهكننده و داستان بيربط و «لايتچسبك» فيلم آزارمان ندهد.