شكسپير وارد ميشود
احسان رضايي
ويليام شكسپير، جايي از نمايشنامه «ريچارد سوم» يكي از كاراكترهايش را اين طوري توصيف كرده:«در مغزش ضرابخانه جملهسازي دارد. كسي كه موسيقي زبان مغرورش، او را مثل آهنگي دلفريب مسحور كرده و من جداً دوست دارم كه از زبان او دروغ بشنوم» و اين شايد بهترين توصيف درباره خود شكسپير باشد. مردي كه در ذهنش ضرابخانه جملهسازي داشت، ضرابخانهاي كه سكههايش در سرتاسر اين كره خاكي رواج دارد. از جمله در ايران هم ترجمههاي زيادي از شكسپير هست. آشنايي ايرانيان با شكسپير به 200سال پيش بازميگردد.
در 4 قرني كه از مرگ شكسپير(آوريل 1616) ميگذرد، ايرانيان در نيمه اول اين تاريخ اصلا شكسپير را نميشناختند و براي اولين بار 200 سال بعد از مرگ او، يك ايراني نام اين شاعر را در مطلبي آورد. آن ايراني، ميرزاصالح شيرازي است كه معمولا او را به انتشار اولين روزنامه ايراني با نام «كاغذ اخبار» ميشناسيم. ميرزاصالح براي يادگيري صنعت چاپ از طرف عباسميرزا به اروپا و انگليس فرستاده شده بود. ميرزاصالح در سفرنامهاش در روز ۲۴ شعبان ۱۲۳۴ قمري، معادل ۱۶ ژوئن ۱۸۱۶ ميلادي تاريخچه مفصلي از انگلستان نوشته و از جمله در مورد عصر اليزابت(يا به قول خودش «اليزابث») نوشت:«شكسپير يكي از شعراي عصر از جمله مشاهير در آن عهد به عرصه وجود آمد»(مجموعه سفرنامههاي ميرزاصالح شيرازي، نشر نگاه معاصر، ۱۳۸۷، صفحه ۳۴۹). اين اولين باري است كه اسم شكسپير به فارسي نوشته شد.
براي ترجمه شكسپير اما هنوز 100 سالي زمان لازم بود.
در عهد ناصرالدين شاه كه به تشويق دربار موجي از ترجمه ادبيات اروپايي به راه افتاد، اولين ترجمه شكسپير در ايران هم منتشر شد. اين ترجمه، ترجمه نمايشنامه «به تربيت درآوردن دختر تندخوي» (ترجمه امروزه:«رام كردن زن سركش») بود كه حسينقلي سالور ﻋﻤﺎداﻟﺴﻠﻄﻨﻪ، نوه محمدشاه قاجار بود.
تاريخ انتشار چاپ سنگي اين نمايشنامه، سال ۱۳۱۸ قمري يعني ۱۲۷۸ شمسي است و آن طور كه در شرح احوال عمادالسلطنه آمده، او زبان فرانسه ميدانسته و اين نمايشنامه را از زبان واسط ترجمه كرده است.
ظاهرا اولين ترجمه شكسپير از زبان اصلي، كار ابوالقاسمخان ناصرالملك از بزرگان ايل قاجار است كه ما او را به عنوان دومين نايبالسلطنه احمدشاه ميشناسيم. ناصرالملك اولين ايراني است كه در آكسفورد تحصيل كرد و در آنجا با لرد كرزن، نخستوزير آينده بريتانيا رفاقتي به هم زد. آشنايي او با شكسپير(يا آن طور كه خودش نوشته «شاكسپير») هم بايد براي همين دوران باشد. ناصرالملك دو ترجمه از شكسپير انجام داد: «داستان غمانگيز اتللو مغربي در ونديك» و «داستان شورانگيز بازرگان ونديكي» (همان تاجر ونيزي).
او اين ترجمهها را در سال ۱۲۹۶ شمسي انجام داد. ترجمههاي او كه هنوز هم خواندني است و از نمونههاي شيرين نثر قاجار در زمان خودش به صورت عمومي منتشر نشد و فقط در چند اجراي تئاتر استفاده شد. وقتي ترجمه «اتللو» در 1312 منتشر شد، محمدعلي فروغي، نخستوزير وقت مقدمهاي بر آن نوشت و آن را «سرمشقي از ترجمه اديب فصيحانه» معرفي كرد. مقدمه ناصرالملك بر «اتللو» قديميترين زندگينامه مفصل شكسپير در ايران است كه اتفاقا از حيث اطلاعات و مباحث مطرح شده در آن هنوز هم جالب توجه است.
بخشهايي از اين مقدمه را بخوانيد كه هم نمونهاي است از نثر ناصرالملك و هم نموداري از تلقي ايرانيان يك قرن پيش از هنر شكسپير: «ويليم شاكسپير كه يكي از سخنوران بزرگ و شعراي معروف انگلستان است در صنعت نگاشتن افسانه تصرفات تازه كرده و پايه سخن را به جايي بلند رسانيده است. پس از قرنها كه پيروي پيشينيان دايره را محدود كرده بود، مبتكر سبكي جديد گرديده و منظره وسيع به عالم طبايع و اخلاق گشوده، گويي نظر دقيق او به هر گوشه و بيغوله دل انساني راه برده كه نكتهاي از اسرار مكنون بر او پوشيده نيست يا صور حقيقت در آيينه ضميرش منعكس گرديده و در بيانات او جلوهگر آمده. لطافت طبعش از الفاظ شيرين صورتانگيز و تركيبات خوشالحان و دلپذير نظم او هويداست. گاهي به چند كلمه رنگين نقشي مينگارد كه گويي روح در آن دميده شده است. در كلام اندك، معني بسيار گنجانيدن از خصايص اوست و پارهاي از
عباراتش مانند امثال در زبان انگليسي جاري. عجب آنكه بيشتر منظومههاي خود را در اندك مدتي
براي راه انداختن كار تماشاخانه نگاشته و مجال تكرار مراجعه و حك و اصلاح نداشته و هم در بند پيراستن و چاپ كردن آنها نبوده است، چنانكه كليه مصنفات او را پس از وفاتش به چند سال، دوستان او جمع، چاپ كرده و منتشر ساختند و چون مصنف در اين صدد برنيامده بود، غلط بسيار در ديوان
او راه يافته.»