به بهانه فرارسيدن سيوسومين سالگرد عمليات كربلاي 4
قصه پُر غصه يك عمليات فراموش نشدني
سوم ديماه 65 عمليات آغاز شد. هدف مقدمهچيني براي تصرف بصره بود. اما پنجم ديماه نيروها بدون تصرف، با تلفاتي شگرف عقب نشستند. اگر زمان و مكان را از اين روايت كوتاه حذف كنيم، ميتواند داستان بسياري از عمليات جنگي باشد كه به هزار و يك دليل با شكست مواجه ميشود، سربازان اگر زنده بمانند، عقبنشيني ميكنند و فرماندهان در اتاقهاي فكر، دست به كار طراحي عملياتي ديگر ميشوند. اما شايد آنچه روايت آغاز تا پايان عملياتي در ديماه 65 و در جريان جنگ ايران و عراق را با بسياري عمليات ديگر متمايز ميكند، «فريب» باشد؛ محل اختلاف فرماندهان اسبق و خردهروايتهاي متفاوت سربازان ديروز.
قصه پرغصه عمليات «كربلاي 4» هر سال چند روز مانده تا سوم ديماه تا چند روز پس از پنجم همين ماه روايت ميشود؛ عملياتي كه از آن با شهدايي بسيار ياد ميكنند. چه آنكه به گفته آيتالله اكبر هاشميرفسنجاني، جانشين فرمانده كل قوا در آن دوران، هزار شهيد، 3 هزار و 900 مفقودالاثر كه بايد اغلب را شهيد محسوب ميكردند و حدود 11 هزار مجروح آورده اين عمليات به جاي پيشروي در «ابوالخصيب» عراق بوده است. اما آنچه در خلال روايتهاي ضد و نقيض در اين 8 سال به چشم ميخورد و باعث شده روايت «كربلاي 4» با اغلب حوادث تلخ اين دوران متمايز شود، مطلع بودن فرماندهان اين عمليات از
«لو رفتن» آن است. اين مساله البته همواره در خلال اظهارنظرها، گفتوگوها و تاريخ شفاهي مورد اشاره قرار گرفته اما سال گذشته محسن رضايي، فرمانده سپاه وقت براي نخستينبار صراحتا اين عملياتِ «لو رفته» را «عمليات فريب» خواند؛ اگرچه پيش از آن و در سال 94 تفحصها به بازگشت پيكر شهداي غواص اين عمليات، آن هم درحالي كه همچنان دستهايشان با سيمخاردار بستهبود، شد و اين واقعه، عملياتي كه برخي مدعي لو رفتن آن هستند را بار ديگر زنده كرد. با اين همه اما توييت محسن رضايي كه در خلال يك توييت از لو رفتن عمليات، اصرار به انجام آن و شهيد شدن هزاران نفر به دليل انجام اين عمليات فريب گفت، سال گذشته بار ديگر مرثيه كربلاي 4 را بر سر زبانها انداخت و شايد هم باعث شد كه امسال اغلب در سالگرد اين عمليات يا سكوت كنند يا دست به عصاتر اظهارنظر كنند.
البته برادر محسن در همان سال گذشته توضيحاتي داد و در يك برنامه تلويزيوني رفع سوءتفاهم كرد اما هرچه بود اين حرفها باعث شد تا زخم يك كهنهسرباز، سر باز كند.
آنچه در ادامه ميخوانيد يادداشت «محمدابراهيم رضايي» يكي از رزمندگان دفاع مقدس از عمليات كربلاي 4 است كه اگرچه بسيار تلخ است اما از آن جهت كه يادآور ايثار و از خودگذشتگي رزمندگان دفاع مقدس است شيرين محسوب ميشود.
امشب شب عمليات كربلاي ۴ و ياد و خاطره شهداي آن عمليات را با ذكر يك خاطره از معلم شهيد مختار مالكي مهابادي گرامي ميداريم.
ديدار به قيامت
با تعدادي از بچههاي مهاباد در گردان، حضرت ابوالفضل، گروهان مالك در لشكر ۱۴ امام حسين در شهرك دارخوئين چند ماهي منتظر عمليات بوديم، اردوگاه شهيد عرب و دوستان شهيد مختار مالكي و شهيد محمد مهدينژاد و برادران عزيز حسن فائضي، خسرو تقيزادگان و مجيد صالحزاده، كمكم به روزهاي عمليات نزديك شديم و اعزام به طرف خرمشهر، شهري ويران شده به دست دشمن، در بيمارستان شهر كه خرابهاي بيش نبود، مستقر شديم، هوا كمي نمناك و سرد، بارانكي هم باريده بود. صبح قبل از عمليات دوستان ديگر مهابادي به ما پيوستند. دوست عزيزم قاسم يداللهزاده و حميدرضا باباييان كه با هم در شهر قدم زديم از قضا دوچرخهاي پيدا كرديم كه فقط رينگ داشت و زنجير. يكي از ما سوار ميشد و بقيه ميدويديم خوشحال از اينكه دور هم هستيم. اندكي بعد به رسم مهاباديها وسط حياط بيمارستان كه باغچه بود و درختي داشت، آتشي درست كرديم و جاي شما خالي چاي هيزمي خورديم و شوخيهاي خودماني كرديم و كلي خنديديم، بعدازظهر هنگام جدايي بود. اولين كسي كه قرار بود برود، قاسم بود چون كه در گردان يونس بود و غواصها زودتر بايد ميرفتند و خط را ميشكستند. جاي همگي خالي يك كتك مفصل و خداحافظي كه اگر شهيد شد ما را فراموش نكند. نفر بعدي حميدرضا بود كه از ما خداحافظي كرد و رفت ولي مابقي با هم بوديم. مغرب كه شد همه به خط شديم جهت حركت به سمت عمليات. دست در گردن همديگر انداختيم، گريه كرديم و خداحافظي كه فردا چه كسي شهيد ميشود و چه كسي زنده ميماند و...، با همه خداحافظي كردم ولي دلم نميآمد با مختار خداحافظي كنم، چراكه او واقعا استادم بود و دوست قديميام ولي چارهاي نداشتم؛ آخر دسته گروهان رفتم و يادش بخير جانانه با هم وداع كرديم، گردان به سمت اروندرود حركت كرد. نزديك پل خرمشهر در كنار نهر عرايض نزديك اروند كانالي بود كه داخل آن مستقر شديم ولي به دليل آتش زياد خمپارهها به داخل كانال تعدادي از همرزمانمان شهيد و زخمي شدند. شهيد مالكي برانكاردچي بود و بايد زخميها را به عقب ميبرد ولي كسي نبود كمكش كند. جلو رفتم و يك طرف برانكارد را گرفتم و يك زخمي را با هم برديم و برگشتيم، اين آخرين ديدار ما بود با شهيد مختار مالكي. وقتي سوار قايق شديم به طرف اروند راه افتاديم. به دليل اينكه تعداد ۲۰ نفر در قايق جا بود بالاجبار شهيد مالكي در قايق بعدي سوار شد و ديدار ما به قيامت افتاد. ايشان در قايق وسط رود اروند مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفت و ما هم بالاجبار در جزيره امالرصاص كه توجيه هم نبوديم، وارد شديم و بعد شنيديم كه ايشان به عقب انتقال يافته و به فيض رفيع شهادت نائل آمدند. در جزيره سراغ او را از هر كه ميشناختم، گرفتم ولي دوستان كه رابطه ما را ميدانستند، خبري از شهادت او ندادند تا اينكه خبر شهادتش به گردان رسيد و از تشييع پيكرش در مهاباد مطلع شدم. روح بزرگش شاد و يادش گرامي باد.