دلبسته ميراث روشنگريام
به گمان من آلاحمد و شريعتي چندان به ميراث عصر روشنگري Enlightenment Period علاقهمند نبودند. در حالي كه ما در روشنفكرانِ نسل اولِ پس از مشروطه ميبينيم كه آنها از گشودگي به مراتب بيشتر وعميقتري نسبت به ميراث روشنگري برخوردار بودند. حتي اگر در مورد شريعتي بتوانيم بگوييم تا حدودي به مكتب فرانكفورت بود، اما آلاحمد در همين حد هم به ميراث روشنگري – به گواهي آثارش- عنايت و التفات نداشت. توجه داشته باشيم كه در آثار آلاحمد، تخفيف مدرنيته و مدرنيزاسيون كم نيست. نگارنده اين سطور عميقا دلبسته ميراث روشنگري است و فكر ميكند به بازخواني ميراث روشنگري در جامعه خود نياز داريم. از اين حيث من كارهاي روشنفكران صدر مشروطه را بيشتر ميپسندم و تصور ميكنم كه تشخيص آنها درست بوده است. خود را بيشتر دلمشغول ميراث آن نوع از روشنفكري ميدانم كه تا دهههاي بيست و سي شمسي در جامعه ايران ظهور كرد. به عنوان عضوي از خانواده نوانديشي ديني، آن سبك از روشنفكري را كه تا پيش از ظهور چهرههايي نظير شريعتي و آلاحمد در جامعه ايران حاضر بود، بيشتر ميپسندم. چنان كه روايتي از نوانديشي ديني را موجه ميدانم كه دلمشغول بركشيدن و به دست دادن قرائتي از سنت ديني است كه متناسب و متلائم با ارزشهاي «روشنگري» است. در همين راستا هم سعي كردهام قدمهاي خردي بردارم و آثاري منتشر كنم. اگر بخواهم از تعابير والتر بنيامين استفاده كنم، نوعي امكان انديشيدن شاعرانه – اين ايده را از مارتين هايدگر وام گرفته است- در مقام استفاده از امكاناتِ سنت و نه تكرار آنچه در گذشته بوده يا تقليد صرف از آن را، بيشتر درخور مسائل جامعه خودمان ميدانم. بر همين اساس چنانكه گفتم با پروژه آلاحمد و شريعتي به معنايي كه اشاره كردم، چندان بر سر مهر نيستم چرا كه آنها را نسبت به ارزشهاي روشنگري گشوده نميبينم. از آنجايي كه نويسنده يادداشت «جلال؛ روشنفكر بيدكان» به پروژه «عقلانيت و معنويت» و «تقرير حقيقت و تقليل مرارت» اشاره كرده، ذكر اين نكته خالي از لطف نيست كه به رغم بصيرتها و نكات روانشناختي و اگزيستانسيلِ نيكويي كه در مباحث « عقلانيت و معنويت» طرح شده، به عنوان يك پروژه اجتماعي و روشنفكرانه، خود را با آن چندان همراه و همداستان نميبينم. چنان كه در مقاله «تعبد و مدرن بودن» و درسگفتار «ملكيانشناسي» نيز اين مساله را متذكر شدهام؛ چراكه معتقدم اين جريان از سنت و بازخواني انتقادي آن به معنايي كه توضيح دادم – دستكم از جايي به بعد- فاصله گرفته است. به اعتقاد نگارنده اين سطور پروژهاي ميتواند راهگشاتر، كارآمدتر و ماندگارتر در ايران معاصر باشد كه هم متضمن مواجهه انتقادي با سنت است و هم از امكانات سنت براي انديشيدن شاعرانه استفاده ميكند. از سوي ديگر، وفاداري به ارزشهاي روشنگري، لازمه هر نوع حركت روشنفكرانه در روزگار كنوني است. اين روش البته متفاوت خواهد بود با اينكه ارزشهاي روشنگري را تبديل به نوعي «ايدئولوژي» كنيم و طوري روشنگري را با مدرنيسم و مدرنيته همعنان بدانيم كه منكر بصيرتهايي باشيم كه در پستمدرنيسم وجود دارد. به نظر ميرسد پستمدرنها خوب توانستهاند محدوديتهاي عقل را نشان دهند. با ويتگنشتاين متاخر همداستانم و معتقدم او با برساختن مفاهيمي نظير «نحوه زيست» و «بازي- زباني»، نشان داده است كه «عقل تنها» وعقل تمامعيار - به روايتي كه كانت و باورمندان به ارزشهاي روشنگري در قرن هجدهم بدان باور داشتند- وجود ندارد؛ كه عقل عميقا تاريخمند و تختهبند زمان و مكان است و
يكهتاز عرصه آگاهي و معرفت نيست. بدين معنا با بصيرتهايي كه در پستمدرنيسم وجود دارد، بر سر مهرم. مراد من از ارزشهاي روشنگري، يكي مساله «اومانيسم» است كه بروز و ظهورش را ميتوان در به رسميت شناختن نحوههاي زيست متكثروبركشيدن «حقوق بنيادين بشر» سراغ گرفت. بدين معنا با ارزشهاي روشنگري عميقا بر سر مهر هستم و اومانيسم اسلامي را كه ارزشهاي روشنگري را با تكيه بر امكانات سنت تبيين و موجه ميكند، ميپسندم. در آثار خود در حوزه نوانديشي طي 10 سال اخير نيز تلاش كردهام در همين مسير گام بردارم. به همين جهت است كه با پروژه شريعتي و به خصوص آلاحمد كه پايبندي چنداني به ارزشهاي روشنگري ندارند، موافق نيستم. به رغم اينكه دردمندي، آگاهيبخشي و مسووليتپذيريشان را ميپسندم اما همان طور كه آوردم، در قياس با ميراث روشنفكران صدر مشروطه كه نسبت به ميراث «روشنگري» گشوده بودند، با پروژه آنها از اين حيث، موافق نيستم. شخصا نوعي از آگاهي بخشي را كه در آثار روشنفكراني نظير فروغي به چشم ميخورد، از اين جهت مفيدتر مييابم كه نگاهش به جهان جديد نه از سر ستيز با غرب و برجسته كردن مباحثي نظير استعمار و استحمار است بلكه در حين اينكه ميكوشد جهان جديد را بشناساند، از امكانات سنت نيز در راستاي نهادينه كردن آموزههاي اومانيستي استفاده ميكند. چنانكه سالها پيش در كتاب «ترنم موزون حزن» آوردهام، آموزههاي مدرنيستي هنوز در ميان ما نهادينه نشده است. به باور من تا اين مهم انجام نشود و مادامي كه اومانيسم اسلامي به عنوان يك مساله براي ما مطرح نباشد، مشكلات و مسائل اجتماعي – سياسيمان، با معضلات ديگراني كه در بلاد، زمينه و زمانه ديگري پس از نهادينه شدن مدرنيته و مدرنيزاسيون سر برآورده است (نظير ساكنان اروپا و آمريكاي شمالي)، متفاوت است. عنايت داشته باشيم كه بحث ما، صبغه نظري و روشنفكرانه دارد و منطقا و مستقيما ارتباطي با مسائل ملموس و عيني و مبتلا به سياسي نظير وضعيت منطقه و اسراييل و مواردي از اين دست ندارد. از اين رو، در عين اينكه معتقدم سياستهاي دلآزار و سلطهجويانه از سوي برخي قدرتهاي جهاني و منطقهاي رخ ميدهد، اما اينجا مساله يك بحث نظري و روشنفكرانه است. از اين حيث، مباحث طرح شده، منافاتي با انتقادات موجهي كه از منظر سياسي به مواضع برخي از دولتها وارد است، ندارد. بنابراين ميتوان از تعاليم و بصيرتهاي «روشنگري»، نظرا دفاع كرد؛ در عين حال، در مقام عمل، منتقد رفتارهاي سلطهجويانه و زورگويانه برخي از قدرتهاي سياسي جهان و معيارهاي دوگانهشان (double standard) در مورد مباحثي نظير حقوق بشر و ... بود؛ چنان كه در برخي از مصاحبهها و نوشتههايم به اين مهم پرداختهام.