سالها قبل و زماني كه روزهاي دانشجويي را از سر ميگذراندم، در جلسهاي كه براي نقد و بررسي آثار يكي از نويسندگان فرانسوي در دانشگاه برگزار شده بود، بحث به ترجمههاي فارسي كتابهاي اين نويسنده رسيد. آنجا جرقهاي در ذهن يكي از اساتيدم زده شد كه چند روز بعد آن را در دفترش با من و تعدادي ديگر از دانشجويان و اساتيد در ميان گذاشت.
استادِ بزرگوار در نظر داشت تعدادي از ترجمههاي فارسي مشهورترين آثار فرانسوي با متن اصلي مطابقت داده شده و نتيجه اين كار تحقيقي در قالب مجموعه مقالاتي بلند منتشر شود. قرار شد حضار هركدام سه اثر را براي بررسي انتخاب كنند و فهرست خود را تا يك هفته ديگر به حضرت استاد ارايه دهند. جالب آنكه حتي بعدا قراردادي هم بسته شد و استاد متعهد شد كه در ازاي اين كار حقالزحمهاي نيز به هر كدام از ما پرداخت كند. من هم پس از امضاي قرارداد، سه اثر را انتخاب و كارِ تطبيقِ آنها را برعهده گرفتم: «طاعون» آلبر كامو با ترجمه مرحوم «سيدرضا سيدحسيني»، «تپلي» نوشته گي دو موپاسان و ترجمه مرحوم «محمد قاضي» و اثري ديگر از يك نويسنده مشهور فرانسوي كه از سوي يكي از ناشران مهم ايراني منتشر شده بود، با ترجمه مترجمي كه آن روزها تازه نامش بر سر زبانها افتاده بود و اين روزها براي خودش اسم و رسمي به هم زده است. ترجمه كتاب سوم متني بود پر از غلطهاي دستوري و نگارشي.
علاوه بر اين ظاهرا مترجم اعتقادي هم به سبك نگارش نويسنده نداشت و براي متن زبان شكسته را انتخاب كرده بود، حال آنكه متن اصلي كاملا رسمي بود.
تعدادي ضربالمثل هم در دلِ متنِ اصلي جا خوش كرده بود كه همه معادلهاي فارسي سرراستي داشتند و همه بلااستثنا اشتباه و جابهجا ترجمه شده بودند!
خُب كار با نااميدي محض شروع شده بود اما خبر نداشتم كه در ادامه قرار است با چه متون و ترجمههاي نابي مواجه شوم. ترجمه بعدي طاعون سيدرضا سيدحسيني بود. آقاي سيدحسيني ترجمهاي تميز و شسته ارايه داده بود كه هر خوانندهاي را سر ذوق ميآورد.
ذوق اصلي براي من اما جاي ديگري بود: اواخر بررسي اين ترجمه قرار شد ديداري هم با خودِ مترجم داشته باشيم اما مسوول اين كار آنقدر دستدست كرد كه متاسفانه خبر درگذشتِ سيدحسيني رسيد و منِ مغموم، با وجود همه اصرارها رضايت ندادم مقالهام در باب ترجمه طاعون منتشر شود، اگرچه متن آن تا حد بسيار زيادي در ستايش كارِ ايشان بود. شگفتي و غافلگيري اصلي اما با اثر بعدي در انتظارم بود: تپلي گي دو موپاسان با ترجمه محمد قاضي كه انتشارات اميركبيرِ عبدالرحيم جعفري آن را منتشر كرده.
گي دو موپاسان يكي از كشفهاي من در روزهاي كتابخواني دوره ليسانسم است. من دوره كارشناسي و كارشناسيارشد، ادبيات فرانسه خواندهام و به اقتضاي رشتهام با آثار نويسندههاي فرانسوي بسياري سر و كله زدهام اما بايد اعتراف كنم كه موپاسان به عنوان يكي از قهارترين نويسندههاي داستان كوتاه حتي روي افكارم نيز تاثير گذاشته است. علاوه بر اين پيش از تپلي بسياري از ترجمههاي عاليجناب قاضي را نيز خوانده بودم و نياز به گفتن نيست كه تا چه اندازه به او و كارش ارادت داشتم.
با اين حال با بررسي تطبيقي اين كتاب بود كه فهميدم او چه اعجوبهاي بوده است. معادلها چنان دقيق انتخاب شده بودند كه اين پرسش پيش ميآمد كه آيا قاضي اول تپلي را به فارسي نوشته و بعد موپاسان آن را به فرانسه برگردانده يا برعكس! كلمه به كلمه و خط به خطِ آن ترجمه از چنان دقتي برخوردار بود كه تصور نميكنم كسي بتواند پا جاي پاي قاضي بگذارد.
حتي برخي اصطلاحاتِ انتخابي آقاي مترجم را به مجموعه كلماتِ ديكسيونري اضافه كردم كه آن روزها هميشه روي ميز كارم بود.
بهگمانم مقالهاي كه براي اين بررسي تطبيقي نوشتم از بيست صفحه فراتر رفت؛ نوشتههايي كه حالا نميدانم در كدام كشو خاك ميخورند و همين نوشته مرا به فكر واداشته كه سراغي از آن حضرت استاد بگيرم و بپرسم چه بر سر آن مجموعه آمده و چرا چاپ نشد. به هر حال همه اين سالهايي كه بهصورت پراكنده تدريس هم كردهام، يكي از متون اصلي كلاسهاي ترجمه ادبي همين متن موپاسان بوده تا دانشجويان به خوبي با مترجمي استثنايي و هنرش آشنا شوند كه درخشانترين ستاره آسمان ادبيات ايران است.
با اين حال اين اواخر با وجه ديگري از وجود و زندگي قاضي نيز آشنا شدهام: «خاطرات يك مترجم» براي من كشف دوباره قاضي بود.
اين كتاب كه سالها تجديد چاپ نشد و اخيرا نشر كارنامه آن را يك بار ديگر منتشر و به بازار فرستاده، مردي طناز را به تصوير ميكشد كه از پسِ زندگياي مشقتبار به يكي از برترين مترجمان اين مُلك تبديل شده است؛ مترجمي كه دوست داشت تعداد ترجمههايش به 100 عنوان برسد اما روزگار او را از ما گرفت تا همراه او در خوشي تحقق اين رويا شريك نشويم. قاضي در «خاطرات يك مترجم» نه مترجم كه راويِ باكفايتِ قصههاي شيرينِ روزگارش است؛ تجسمِ «زورباي ايراني» است همانطوركه خودش دوست داشت صدايش بزنند.