معيارهاي دوگانه در ايالات متحده
به همين دليل هم ميتوان از عربستان ارتجاعي حمايت كرد و اقدامات داخلي آن را ناديده گرفت. ميتوان از حمله به يمن دفاع كرد، حتي اگر دهها هزار نفر كشته و زخمي و بيخانمان شوند و زيرساختهاي آن كشور نابود شود. ميتوان از اقدامات اسراييل در نوار غزه بهطور دربست حمايت كرد، ميتوان ترورهاي مخالفان دولت اوكراين در كييف را مسكوت گذاشت، و ميتوان... در مقابل كافي است يك جاي ديگر يك فردي كه از نظر آنان ترور يا زنداني شده را تا حد خبر اول رسانهاي برجسته كرد و خواهان واكنش شد. در واقع حقوق بشر در اين منطق از طريق تعريف «بشر» محدود و تبعيضآميز ميشود. و اينكه بشر را طبقهبندي ميكنند و به نسبت دوري و نزديكي آنان با ايالات متحده برايش رتبه ميدهند و حقوق رتبههاي اول اهميت پيدا ميكند و ساير رتبهها به ترتيب كماهميت و حتي فاقد اهميت ميشود. درباره رفتار نمايندگان كنگره چيز ديگري نميتوان گفت. آنان فارغ از هرگونه ارزشگذاري در چارچوب منافع خودشان عمل ميكنند، ولي مساله مهم اين است كه چرا برخي افراد در اين سوي ماجرا هنوز گمان ميكنند كه اقدامات حقوق بشري امريكاييها و غربيها از اصالت برخوردار است و ميتوان به آن اتكا كرد؟ چگونه ميتوان تا اين حد از سياستهاي متناقض و معيارهاي دوگانه را ديد و كماكان به آنها بدبين نبود؟ كنگره ايالات متحده حتي در مواجهه با ايران، بدترين گروه ممكن را از لحاظ عملكرد حقوق بشري حمايت ميكند. چرا؟ يك دليل روشن اين است كه گمان ميكند ساير گروهها توانايي اقدام عملي ندارند. بنابراين براي آنان نه حقوق بشر، بلكه قدرت عملياتي است كه اهميت دارد. رفتارهاي مذكور تاكيد موكد بر اين واقعيت ساده است كه در تعامل ميان كشورها به ويژه با ايالات متحده، نبايد اعتماد را جايگزين قدرت بازدارندگي كرد. البته اين بدان معنا نيست كه به نتيجه مذاكرات موجود بدبين شد، بلكه برعكس براي موفقيت اين مذاكرات بايد توجه داشت كه ضمانت موفقيت در اين مذاكرات داشتن قدرت است و نه فقط روي خوش نشان دادن و اعتماد كردن. روي خوش نشان دادن فقط ظاهر و تاكتيك ماجراست.