ديباچه سعدي و معلم عجيب من
ارديبهشتي نيست كه با خودم زمزمه نكنم: اول ارديبهشت ماه جلالي، بلبل نشسته بر... بر گل سرخ اوفتاده از نم لالي، همچو عرق بر عذار شاهد قضبان... و بعد اصلا ارديبهشت باشد يا نباشد من دلم كه به هواي سعدي برود پشت بندش محال است ياد نكنم از زنگهاي خوب درس ادبيات و معلمهايش از خانم قدرت و خانم فاميلي كه مجبورمان كردند حتي همين نيم بند ديباچه گلستان را حفظ كنيم بيآنكه بدانيم چرا در هر نفسي دو نعمت موجود است و بر هر نعمت شكري واجب تا بعدها بدانيم بر نعمتها شكرهايي واجب است كه خارج از شمارش ماست و ما چه كودكانه سر از حكمت دو شكرساده بر دم و بازدممان درنميآورديم، عاشق زنگهاي ادبيات بودم و نيمكتي كه دم پنجره بود و خودكار بيكي كه در موهايم ميكردم و زير مقنعه مثل آدم فضاييهاي شيفته ادبيات فارسي ميشدم و نميفهميدم چطور زمان ميگذشت، اين عشق به مد رسه و ادبيات را از يك معلم ديگر دارم. اولين معلمهاي سعدي براي من پدرم بود. اصولا نخستين معلم عمرم! و اشارات تند وگزندهاش بر روزگار. پدر كه با وجود همه نازكشيدنهايش از دخترته تغاري خانه كه مردد بود ميان بازيگري و نوشتن، بدش هم نميآمد گاه ياددخترك بيندازد كه دنياي بيرون خانه هيچ شباهتي به خانه پدري ندارد و آن موقعها بود كه حكايتهاي سعدي قابوس نامه به كارش ميآمد، پدرمعلم عجيبي است و گمانم نخستين معلم زندگي اغلب دختران پدرانند. شايدچون دخترها پدرها رابه معلمي بيشتر به رسميت ميشناسند ومادران رابه رفاقت. معلم عجيب من روز اول مدرسه از دم اتاقم تاسركوچه برايم گل چيد و روزعروسيم ازمن خواست هرگز مردي رابيشتر از او دوست نداشته باشم، در بحبوحه بمباران تهران مجبورم كردزندگي جنگ و ديگر هيچ بخوانم، دنياي فالاچي را بر من گشود، جسارت حرف زدن و نوشتن از دنياي زنان را او به من داد و... خلاصه اينكه معلم عجيب من مثل همه معلمها گاهي مرا عصباني ميكردو ميكند و گاهي هنوز از دست اودر ميروم اما هر كاري كند يادم نميرود پدر، نخستين معلم من دراين دنياي عجيب بودو هست.