• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4579 -
  • ۱۳۹۸ چهارشنبه ۱۶ بهمن

نگاهي كلي به چشم‌انداز سينماي ايران در جشنواره فيلم فجر

از كوزه همان برون تراود كه در اوست

شاهين شجري‌كهن

سي‌وهشتمين جشنواره فيلم فجر با تمام كاستي‌ها و وجوه منفي احتمالي همچنان مهم‌ترين رويداد سينمايي سال است و معادلات سينماي ايران را از صدر تا ذيل تحت تاثير قرار مي‌دهد. در 4 دهه‌اي كه اين جشنواره بدون وقفه و تزلزل به حياتش ادامه داده، بارها از اشكال‌هاي ساختاري اين جشنواره گفته شده و طرح‌هايي به ميان آمده كه جشنوارهاي استاندارد و شفاف برگزار شود ولي جشنواره فجر تا مغز استخوان جشنواره فجر است و اگر تمام شناسه‌هاي وجودي‌اش را هم تغيير دهند باز هم كن و برلين و ونيز نمي‌شود، كه سهل است، در حد فستيوال‌هاي سينمايي تاجيكستان و بوسني هم «بهروز» نمي‌شود. جشنواره فيلم فجر دقيقا همين چيزي است كه امسال مي‌بينيم و هر سال ديده‌ايم. در همين شكل چهل‌تكه و پرنقص‌ و نكته هم حتي چنان با موجوديت سينماي ايران همساز و هماهنگ شده كه لااقل تا اطلاع ثانوي جايگاه تعيين‌كننده‌اش را در تنظيم مناسبات دروني اين سينما حفظ خواهد كرد. به جاي سر و كله زدن با اين سيستم پيچيده و اين ماشين عظيم كه اجزايش در طول 4 دهه تداوم به تثبيت و تكامل رسيده، مي‌توان جشنواره را در فرم كلي‌اش به همين صورتي كه هست، پذيرفت و بعد به سراغ تحليل كاركردها و دامنه اثرگذاري‌اش رفت.

هر سال در نخستين روزهاي جشنواره، اين احساس عمومي در بين مخاطبان جشنواره و منتقدان فيلم و حتي سينماگران مشترك مي‌شود كه «امسال چه جشنواره خالي و بي‌حالي داريم. فيلم خوب كم است، فيلم‌ها ضعيف و تكراري‌اند. ياد دوره‌هاي قبلي به خير كه جشنواره از فيلم‌هاي خوب و چهره‌هاي جديد و اتفاقات سينمايي هيجان‌انگيز سرريز بود...» راستش با توجه به ويترين كم‌فروغ روزهاي اول جشنواره تا حدي هم بايد به اهل سينما حق داد كه احساس‌شان اين باشد. اما واقعيت اين است كه جشنواره فجر هميشه همين بوده و در اغلب دوره‌هاي متأخرش(جز چند استثناي كوچك) بضاعت مشابهي را بازتاب داده است. در هر دوره چند فيلم خوب و يكي، دو غافلگيري دلپذير وجود دارد، تعدادي فيلم متوسط و چند فيلم ضعيف. از بين سي و چند فيلم شركت‌كننده فقط دو، سه فيلم(در بهترين حالت) اين بضاعت و قابليت را دارند كه تنور جشنواره را گرم كنند و هيجاني به دوره خودشان بدهند. تازه آن هم به عوامل متعددي بستگي دارد از جمله نمايش به موقع فيلم و جان به در بردنش از حاشيه‌هاي اطراف فيلم‌هاي پرسروصداتر. وگرنه مثل «اينجا بدون من» بهرام توكلي كه در آخرين سانس از آخرين روز جشنواره در سطحي محدود نمايش داده شد و بعد هم زير سايه «جدايي نادر از سيمين» قرار گرفت، مجالي براي جلوه‌گري فراهم نخواهد شد. اين قصه براي فيلم‌هاي زيادي تكرار شده، براي هر يك به دليلي از جمله فيلم با كيفيت و متفاوت «پله آخر» علي مصفا كه نسخه اصلاح رنگ شده‌اش دير به سينماي رسانه‌ها رسيد و خيلي از منتقدان متوجه‌اش نشدند يا نمونه‌هاي ديگري كه تحت تاثير حاشيه‌ها قرار گرفتند و نمايش كم فروغي داشتند.

امسال هم در جشنواره فيلم فجر مجموعه كم‌وبيش يكساني دستچين شده و بايد ديد كدام يك از فيلم‌هايي كه مايه و توان درخشش را دارند، توجه بيشتري برمي‌انگيزند. اما يك نكته مشترك در تعدادي از فيلم‌هاي اين دوره، نگاه اجتماعي فيلمسازها و رويكردشان نسبت به واقعيت‌هاي پيرامون است كه باعث شده، ويژگي‌هاي يكساني بين چندين فيلم مهم امسال مشترك باشد.

سينماي ايران در دهه گذشته با روند سريع‌تري به سمت ثبت واقعيت پيرامون و بازتاب معضلات اجتماعي در فيلم‌ها رفته و يكي از قوي‌ترين جريان‌هاي سينمايي و به نوعي «مُد» سينماي ايران، آثار اجتماعي هستند. فيلم‌هايي كه با نگاهي واقع‌گرايانه، مدعي ثبت وقايع اطراف‌شان هستند و سينما را به عنوان ابزاري براي ثبت سندي از زمانه و جامعه خود به كار مي‌گيرند. طبيعتا آنچه از جامعه پيرامون بر پرده سينما ثبت مي‌شود به اقتضاي ماهيت دراماتيك سينما، سويه ناهنجار و تاريك زندگي روزمره است. طراحي قصه و موقعيت داستاني در دل آشفتگي و جبر محيطي، فقر و مشكلات اجتماعي آسان‌تر است تا شرايط عادي كه همه چيز رو به‌ راه است و كمبود و مشكلي وجود ندارد. در نتيجه فيلمساز براي روايت داستانش به گوشه‌هايي از جامعه سرك مي‌كشد كه بحران و معضلي وجود دارد و از دل اين بحران مي‌توان قصه‌اي تكان‌دهنده و پركشش بيرون كشيد. طبيعي است كه وقتي قصه و موقعيتي سينمايي با اين رويكرد طراحي مي‌شود، حاصل نهايي تا حدي تلخ و تاريك خواهد بود. به همين دليل است كه خيلي از درام‌هاي اجتماعي سينماي ما، آثاري تلخ و تكان‌ دهنده‌اند كه با لحن تند و گزنده، سويه تاريك جامعه را آشكار مي‌كنند و آيينه‌اي در برابر كمبودها و مشكلات موجود مي‌گذارند. اما آيا اين رويكرد، قابل نكوهش است يا عمدي وجود دارد كه كژي‌ها و كاستي‌ها را برجسته كند و تصويري زشت و سياه از جامعه امروز نشان دهد؟

به نظر مي‌رسد اين كيفيت عمومي، خود نيز حاصل واقعيت‌ها و الزام‌هاي اجتماعي باشد. يعني فيلمساز كه در همين محيط و در ميانه همين بحران‌ها زندگي و فكر مي‌كند، وقتي به اطرافش مي‌نگرد و داستاني تازه را در ذهن مي‌پروراند، قريحه و احساس و قوه خلاقه‌اش از واقعيت‌هاي پيرامونش آب مي‌خورد و نتيجه مشاهدات و احساساتش در محاصره بحران‌ها و تلخي‌ها، ناگزير به ساختن فيلمي تلخ و گزنده منجر مي‌شود.

اين يك چرخه طبيعي بده ‌بستان ميان فيلمساز و جامعه است و فيلمساز مثل يك نقاش امپرسيونيست كه رشحه‌اي از واقعيت و پرهيبي از منظره پيش چشمش را با قلم‌مو ثبت مي‌كند در فيلمش همان عناصر و مولفه‌ها و حتي قطعات دراماتيكي را مي‌گنجاند كه شب و روز روبه‌رويش قرار دارد. حاصل كار فيلمسازي كه در اين زمانه و محيط زندگي مي‌كند، ناگزير نقشي از مشاهدات و تجربه‌هايش دارد، كه خب بايد قبول كرد كه چندان شيرين و اميدواركننده نيست. در واقع اگر فيلمي لحن تلخي دارد يا به گوشه تاريكي از معضلات اجتماعي نزديك مي‌شود، نتيجه طبيعي ارتباط فيلمساز با جامعه است و ربطي به سياه‌نمايي و شيطنت در نمايش واقعيت ندارد. در بين فيلم‌هاي امسال جشنواره، دست‌كم ده، دوازده فيلم اين ويژگي را دارند و موضوع‌شان مثل لحن روايت‌شان تلخ است. اما اين تلخي، صادقانه از بطن جامعه آمده و انكارش فايده‌اي ندارد. اصلا اگر اغراق و دروغي در روايت اين داستان‌هاي تلخ وجود داشت، ديگر نيازي به برچسب سياه‌نمايي نبود و كساني كه شغل‌شان گير دادن به فيلم‌هاي «مورددار» است، راحت مي‌شدند چون مردم خودشان دروغ و اغراق را پس مي‌زدند ولي از آنجا كه اين تلخي از دل واقعيت مي‌آيد، عده‌اي را آشفته مي‌كند.

نگاهي گذرا به تعدادي از فيلم‌هاي اين دوره بيندازيم. سامان سالور در «سه كام حبس» نه ‌تنها موضوعي تلخ را انتخاب كرده كه اصلا با شگردهاي كارگرداني و تاكيدهاي بصري، تلخي موضوع را مضاعف مي‌كند. مثلا تصوير زوج جواني را در بازتاب فاضلاب نشان مي‌دهد كه نماد فرو رفتن‌شان در لجن باشد. يا انعكاس تصوير زن را در آينه خرد شده ماشين مي‌بينيم كه گسست و خرد شدنش تجسم پيدا كند. در اين فيلم هم اختلاف طبقاتي و تلاش آدم‌ها براي نجات يكباره از فقر در قالب معضلي خطرناك تصوير شده و شخصيت‌ها همگي در معرض سقوط اخلاقي و عاطفي‌اند. «ابر بارانش گرفته» (مجيد برزگر) تصويري از بيماري و سالخوردگي و مجاورت دايم با مرگ را نشان مي‌دهد. «تومان» (مرتضي فرشباف) قصه جوانان سختي ‌كشيده و فقيري را روايت مي‌كند كه به دنبال ميانبري براي گريز از طبقه اجتماعي‌شان دنبال قمار و شرط‌بندي مي‌روند و در نهايت چنان از لحاظ شخصيتي مسخ مي‌شوند كه گويي جز سرگشتگي و اضطراب و گسست در زندگي هيچ نياموخته‌اند. «مردن در آب مطهر» (نويد محمودي) به روال فيلم‌هاي قبلي، سرشار از تلخي و ناكامي است و پسر و دختري افغاني را درگير مصيبت‌هاي مهاجرت به اروپا نشان مي‌دهد. عاشقان فقيري كه از در و ديوار براي‌شان بدبختي مي‌بارد و همه اميدشان فرار از سرزمين خودشان است با اينكه مي‌دانند در غربت هم كسي براي‌شان فرش قرمز پهن نكرده اما آوارگي را به زندگي عادي در وطن ترجيح مي‌دهند. «درخت گردو» (محمدحسين مهدويان) روايتگر داستان غم‌انگيز كولبرهاي كرد است كه مظلومانه زير بار زندگي كمر خم كرده‌اند و صليب‌شان را همواره به دوش مي‌كشند. مردمي بي‌ادعا و جوانمرد كه هيچ نقطه روشني در زندگي فقيرانه‌شان نيست. «روز بلوا» (بهروز شعيبي) ماجراي فساد اقتصادي و انحراف شخصيت‌هاي ظاهرالصلاح و روحاني را تعريف مي‌كند با داستاني بسيار تلخ درباره آرمان‌هايي كه با گذشت زمان فراموش شده و آدم‌هايي كه خون هم‌نوعشان را مي‌مكند. «شناي پروانه» (محمد كارت) چشم‌انداز شهر را با همه خشونت و خشم آدم‌هايش عريان مي‌كند. آدم‌هايي عصبي و متكي به زور بازو كه تا گردن در قمار و تن‌فروشي و مواد مخدر غرق‌اند و مدام براي هم خط‌ونشان مي‌كشند. اينجا ديگر قيصري در كار نيست، همه چاقو و قمه در دست دارند و فحش مي‌دهند از قيصرش گرفته تا برادران آب منگل. فيلم از اين جهت كه بخش‌هايي از جامعه و خيابان را ثبت كرده كه شايد در معرض ديد همگان نباشد، تصاوير بديعي دارد ولي روايتش از خيابان، خانه و محله بسيار نگران‌كننده است و مخاطب از همزيستي با اين همه خشونت احساس ناامني مي‌كند.

اين چند فيلم فقط مشتي از خروار و بخشي از چشم‌انداز كلي سينماي اجتماعي امسال هستند، چه‌ بسا در فيلم‌هاي ديگر هم رگه‌هايي از اين تلخي‌ها و معضلات ديده شود و همه اين نشانه‌ها از يك سرچشمه واحد آب مي‌خورند: واقعيت عيني جامعه امروز. حالا چه فرقي مي‌كند كه اين مايه‌هاي پريشان‌كننده در بافت فيلم حالتي فرعي و الصاقي داشته باشد(مثل قصيده گاو سفيد كه فقر و اجبار را در داستانش تنيده) يا جنبه محوري داشته باشد(مثل مغز استخوان كه شايد تلخ‌ترين فيلم امسال باشد و تماشاگر را زير آوار مصيبت و بيچارگي دفن مي‌كند). در هر صورت زندگي ما با تمام جلوه‌هاي زشت و زيبايش به همين اندازه تلخ و تيره است. به جاي آنكه بخشي از انرژي و فضاي رسانه، صرف جنگيدن با اين جريان و الحاق برچسب «سياه‌نمايي» به فيلم‌هاي اجتماعي جشنواره امسال شود، بهتر است قبول كنيم كه واقعيت جامعه ما در اين دوران همين است و سينما هم رسالت ثبت تاريخي‌اش را انجام مي‌دهد. شايد سال‌ها بعد در بازخواني اين دوران همين فيلم‌ها، سندهايي قابل اعتماد از حال و هواي زمانه باشند و تصوير اين روزها را پيش چشم آيندگان بگذارند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون