افكار عمومي و سينما
شورش تسليمي
سينماي ويروسي براي علاقهمندان به اين هنر با آثار درجه دو و سه يا در اصطلاح همان بيموويها پيوند خورده است. در تاريخ جذاب اين نوع از سينما با جورج رومرو مواجه ميشويم كه زماني بازي را براي هميشه تغيير ميدهد. رومرو با ساختن
Night of the Living Dead در دهه 60 اصولا به جريان سينماي مدرن در ژانر horror يك پيچ تاريخي داد. اينجا با جهان ارواح و مردگان بازگشته از گور مواجهيم ولي رومرو دستبردار نيست و با ايده دگرگونكننده بعدي از راه ميرسد، 1978 نسخه اول (Dawn of the Dead) به كارگرداني او روي پرده سينماها ميرود تا تماشاگران با فيلمي مواجه شوند كه شخصيتهايش در نتيجه دستكاري بشر (دولت) به زامبي بدل شدهاند. رد چنين دستكاريهايي پيش از اينها و در دهههاي ابتدايي 1900 (يا حتي پيش از آن) در سينماي جهان وجود داشت، «دفتر كار دكتر كاليگاري» رابرت وينه محصول 1920 يكي از نمونههاي مهم چنين سينمايي است، اما اينكه ويروسها از چه زماني به جان انسان افتادند ماجراي ديگري است. به نوعي ميتوان مدعي شد علم پزشكي -خاصه جريان بيماريهاي عفوني و ميكروبيولوژي باليني- تقريبا به موازات هنر سينما تكامل يافته و پيشرفتهاند، اما رابطه بين هنر و علم متناقض به نظر ميرسد؛ امري كه بهويژه در زمانه حاضر حائزاهميت است، چون همانطور كه بخشي از ماجرا چنانكه در جريان شيوع ويروس «كرونا» اثبات شد، برداشت افكار عمومي -و بر همين اساس، واكنشهاي آنها به موضوع- به شكلي چشمگير تحتتاثير ديدگاه جامعه پيرامون حقيقت علمي قرار ميگيرد كه توسط رسانهها و عمدتا سينما ساخته ميشود. اينجا به همان رابطه متناقض مرغ و تخممرغ برميخوريم. از يكسو سينما پيشگام و موثر، از دههها قبل درباره شيوع ويروسها هشدار داده و جهاني زامبيوار براي ما تصوير ميكند، در سوي ديگر بشر بايد با تكيه بر علم و آگاهي بتواند با هر تهديدي مقابله كند. حداقل اگر قرار باشد طبق تصوير سينما هم پيش برويم، بايد تكليف را با دو نوع رويكرد روشن كنيم. يا همه دست به دست هم با خطر روبهرو ميشويم يا زامبيوار به همه چيز حمله ميكنيم تا مجال نفس كشيدن براي همنوع باقي نماند. رويكرد اول ميتواند تا حدودي وضعيت را سر و سامان ببخشد.