نام بلند جاني رُداري در انديشه و دل دوستدارانش جاودانه است؛ نويسندهاي كه داستانهايي بس زيبا آفريد و به زندگي، با عشق و دوستي و مهر نگريست. كمتر كسي است كه اهل ايتاليا باشد و نامي از او نشنيده و داستاني از او نخوانده باشد. در پهنه ادب جهاني نيز نام او ميدرخشد. كتابهايش را به بيش از 30 زبان برگرداندهاند و هر سال ميليونها نسخه از آن به زبانهاي گوناگون نشر مييابد و در دل و ديده دوستدارانش جا ميگيرد. او در زندگي پربارش براي ساختن دنيايي شاد و آزاد و آباد به جد كوشيد و به همين دليل توانست جايزه جهاني هانس كريستين اندرسن را در سال 1970 از آن خود كند. در ميهن ما نيز چندان ناشناخته نيست، اما به تازگي مجموعه آثار او از زبان ايتاليايي به پارسيزبانان پيشكش شده است. همانگونه كه گفته شد، رداري تلاش كرده بذر اميد را همواره در دل دوستداران ادبيات بكارد. به تعبيري بهتر بايد گفت كه اميد اولين اولويت ذهني اوست.
اگر من دكان و دكه كوچكي داشتم
كه فقط يك اتاق داشت،
ميداني چه ميكردم و چه چيزي ميفروختم؟
«اميد» ميفروختم.
اميد با قيمتي خيلي ارزان
به هر مقدار كه هر كس بخواهد،
به هر مشتري، به اندازه شش نفر ميفروختم
و به مردم فقيري كه پولي براي زندگي و خريد نداشتند.
به همه «اميد» ميبخشيدم
بيآنكه از آنها پولي بگيرم.
كودكي «جاني رُداري»
در روزي پاييزي در سال 1920 م در خانواده تهيدست «رُداري» كودكي زاده شد كه او را «جاني» نام نهادند. جاني در شهر زيباي امنيا به دنيا آمد. شهري زيبا در شمال ايتاليا كنار درياچه اورتا كه در آن جزيره سن جوليو چون نگيني در آبهاي آبي درياچه ميدرخشد. كودكي و دوران نخست ابتدايي جاني در امنيا گذشت. كودكي شاد و خوشي در كنار برادرش سزاره كه سخت به او دلبسته بود.
پدر نانوا بود. نانوايي كه غم مردمان داشت. در سرودهاي جاني رداري، آرزوي خويش و شايد پدر را چنين ميسرايد:
نان
اگر من نانوا بودم
دوست داشتم ناني بزرگ بپزم.
به قدري بزرگ
كه همه گرسنهها، همه كساني كه چيزي براي خوردن ندارند
سير شوند.
ناني بزرگتر از خورشيد
به رنگي طلايي، به عطري مثل عطر گل بنفشه
براي خوردن چنين ناني
از هند و شيلي ميآمدند
همه فقيرها همه بچههاي گرسنه
همه پيرها و پرندگان ميآمدند.
آن روز يك روز تاريخي خواهد بود.
روزي بدون گرسنگي
زيباترين روز تاريخ، همه تاريخ.
از بخت بد، در 10 سالگي جاني، پدر به سبب سينه پهلو درگذشت و مادر از ناچاري همراه فرزندان در سال 1930 م به شهر اصلي والدين گاويراته مهاجرت كردند. جاني رداري تا سال 1947 م به تحصيلات خويش تا اخذ ديپلم ادامه داد. مادر، او را به مدرسه شبانهروزي كشيشها روانه كرد؛ مدرسهاي كه با تلخي همه عمر از آن دوران سخت ياد ميكرد. رداري، پس از يك سال مدرسه كشيشها را رها كرد، مدرسهاي كه براي او چون زندان بود.
او اعتقاد داشت:
- هر نوع نظم تحميلي، آفرينش و خلاقيت را در كودكان از ميان برده و نابود ميكند. اين نوع نظم و روش تربيتي جوانان را از پرواز در آسمان آبي تخيل باز ميدارد.
رداري در سال 1939 م به دانشكده زبان و ادبيات دانشگاه ميلان وارد شد اما سال بعد، در سال 1940 م كه جغد جنگ نواي شومش را سر داد، دانشگاه را رها كرد و به معلمي پرداخت. به آرزوي ديرينهاش رسيد؛ قصهگويي براي بچهها... قصههايش را براي بچهها ميخواند و از آنان ميخواست كه در آفرينش و پايان قصهها يارياش دهند، رداري در سرودهاي نگاهش را به قصه چنين
بيان كرد:
زيباي خفته
قصهها كجا هستند؟
در هر چيزي قصهاي است؟
توي چوب ميز
توي ليوان، در گل سرخ
قصه از زمانهاي دور در آنهاست
و حرف نميزند.
زيباي خفتهاي است
كه بايد بيدارش كنند
اما اگر شاهزادهاي يا شاعري
براي بوسيدنش نيايد
كودكي بيهوده منتظر قصهاش نخواهد ماند.
آتش جنگ كه در گرفت، رداري به جبهه جنگ نرفت و در بيمارستاني در ميلان به مداواي مجروحان پرداخت. شعله سوزان جنگ دو دوست ديرينش را سوزاند و آنان در جنگ كشته شدند. برادر دلبستهاش سزاره در سال 1943 م به اردوگاه نازيها فرستاده شد. رداري از جنگ نفرت داشت. شيفته صلح بود، درباره جنگ چنين گفت:
كارهايي هست براي روز مثل شستن دستها، درس خواندن، بازي كردن
ميز ناهار را چيدن
مثل چشم بر هم گذاشتن و خوابيدن و خواب ديدن
روياهاي شيرين داشتن
گوشهايي براي نشنيدن.
كارهايي هست، براي هيچوقت، هيچگاه
نه روز، نه شب، نه در دريا و نه در خشكي
مثل برپا كردن جنگ
رداري به صلح ميانديشيد، به روزهاي پيش از جنگ، به شادي، به بازي، به آگاهي و آزادي، او زيبايي دوران صلح را چنين تصوير ميكند:
باران كه تمام شد
آسمان صاف ميشود
و رنگين كمان
مثل پلي آراسته به پرچم ميدرخشد
و خورشيد شاديكنان ميگذرد.
چه زيباست نگاه به پرچمهايي قرمز و آبي
با سري رو به آسمان برافراشته
اما افسوس
رنگينكمان
پس از توفان پيدايش ميشود
كاش هرگز توفاني نبود
شادي حقيقي، رنگين كماني است
كه در پس و پي توفاني نباشد
و جشني باشد براي همه مردم زمين
صلح پيش از جنگ!
پس از پايان جنگ معلمي را رها نكرد. مدير روزنامهاي شد و در سال 1950 م مجلهاي هفتگي براي كودكان نشر داد. برنامههاي تلويزيوني فراواني اجرا كرد. به مدرسهها ميرفت و قصههايش را نخست براي كودكان و نوجوانان ميخواند. توصيههاي كودكان را ميشنيد و يادداشت ميكرد تا قصههايي بيافريند ماندني، خواندني و جهاني... در سال 1953م ازدواج كرد و پدر دختري به نام پائولا شد. او قصههايش را به پائولا و همه بچههاي دنيا پيشكش كرد. قصههايش به زبانهاي بسياري ترجمه شد. او تنها نويسنده ايتاليايي است كه در سال 1970 م جايزه بينالمللي اندرسن (نوبل ادبيات كودكان) را دريافت كرد؛ جايزهاي كه پيش از او و پس از او تاكنون تنها نصيب او شده است. داستانهاي رداري، آميزهاي است از رويا و واقعيت، طنز، حقيقت، خيال و انديشه، خود
ميگفت:
- قصه مكاني براي تمامي خيالهاست. قصه ميتواند كليدهايي براي ورود به حقيقت از راههاي جديد بدهد. قصه ميتواند به كودكان براي شناخت جهان ياري رساند.
او بهشدت با خشونت به هر شكل و شمايلي مخالف بود. دلبسته آزادي بود و كار قصه را آموزشي غيرمستقيم ميدانست، به زباني روان و ساده انديشههاي انسانياش را در لابهلاي قصهها بيان ميكرد. رداري ستايشگر صلح، عشق، زيبايي، شادي، مهرباني و دوستي براي همه كودكان جهان است.
او ميگفت:
- قصه معمولا فضايي فراهم ميآورد كه در آن همهچيز امكانپذير است مثل كشوري آزاد. فانتزي وسيلهاي است براي شناخت واقعيت، فانتزي به همه كس تعلق دارد، قصه براي شعر، موسيقي، خيالپردازي و در يك كلام براي تمام انسانيت و انسانها لازم است. اگر سنگي را به ميان مردابي پرتاب كنيم امواج دايرهاي شكل پديد ميآورد كه در سطح مرداب رفتهرفته گسترده ميشود. بدين گونه اگر «كلامي» را به ذهني بيفكنيم امواجي گسترده را در پي خواهد داشت.
رداري تصور و خيال روياي «مدرسهاي بزرگ به اندازه تمام جهان» در سر داشت؛ مدرسهاي شاد، آباد و آزاد.
ايتالو و كالوينو نويسنده شهره ايتاليايي درباره او گفت:
- رداري چنان قدرتي در به كار بردن ابزار بيان و بهرهگيري از آن براي آموزش در رابطه با تصور و خيال دارد كه هيچ نويسنده ديگري به پا و توان او نميرسد.
رداري در پي ساختن جهاني بيجنگ و دنيايي بيمرز براي بچهها بود. در اين شعر زيبا اين دنياي آرماني را چنين ترسيم ميكند:
خانمها، آقايان
هنوز دولتي كه از آن خوشم بيايد روي كار نيامده است.
اگر من ميتوانستم دولتي برپا كنم، آن دولت چنين شكلي داشت:
يك وزير شيرقهوه براي آنكه همه روزشان را به خوبي شروع كنند
با يك معاون وزير در امور بيسكويت
وزيري براي مربا
رُداري در ابتداي جواني، پس از شناخت آثار داستايوسكي و نويسندگان و فيلسوفان آلمانيزبان، كتابي به نام دفتر فانتزيها در زمينه هنر داستاننويسي نوشت.
او داستانهاي زيادي نوشته كه به بسياري از زبانهاي دنيا ترجمه شدهاند. بهنظر رُداري قصهها و ترانههاي كودكانه همگي بازگوكننده واقعيتهاي كوچك و بزرگ روزانهاي است كه در جامه فانتزي عرضه ميشوند.