درباره فيلم «آواي وحش» به كارگرداني كريس سندرز
سفري طلايي به سوي تكامل روحي
اميرمحمد حيدري
كريس سندرز يكي از مشهورترين سينماگران عرصه انيميشن و لايواكشن است كه آثار بهيادماندني و زيبايي همچون «ديو و دلبر» (1991) و مجموعه «چگونه اژدهاي خود را تربيت كنيم» را در كارنامه دارد. اما در سال جاري، او تصميم گرفت اقتباسي از رمان جذاب جك لندن به نام «آواي وحش» (The call of the wild) را كارگرداني كند كه مسووليتي سنگين و همهجانبه بود. اين داستان، روايتگر سفر دراز سگي به نام باك است كه نزد صاحب اصلي خود، حيواني نازپرورده و پرشيطنت بار آمده، اما دست سرنوشت براي او آيندهاي نفسگير را رقم زده است. باك كه براي خدمت كردن به جويندگان طلا به آلاسكا فرستاده ميشود، حتي توان قدم برداشتن روي برفِ سفت و سردِ آلاسكا را ندارد.
اگرچه اين فيلم در به تصوير كشيدنِ راه زجرآور تكامل روح انساني و حيواني تا حدودي موفق ظاهر ميشود، از پسِ برخي جنبهها مانند جلوههاي ويژه و خط زماني برنيامده است. همچنين، حضور هريسون فورد نيز يكي از جنبههاي مثبت اين فيلم به شمار ميرود.
مهمترين شخصيت اين فيلم موجودي به نام باك است كه اصلا وجود خارجي ندارد. اين موضوع شايد از جهاتي دست كارگردان را براي بازي گرفتن از نقش اصلي داستان باز بگذارد اما انتخاب اشتباه تيم كارگرداني در صدد استفاده از سيستم CGI، باعث شده تا در اغلب سكانسهاي اين فيلم، باك شبيه به يك شخصيت كاريكاتوري به نظر برسد. علاوه بر اين، باك به قدري تيزهوش و دقيق طراحي شده كه او را از اصليت و هويت خود دور ميكند و جلوهاي مصنوعي به او ميدهد. البته لازم به ذكر است كه تيم كارگرداني، تمام تلاش خود را براي نزديك كردن اين صحنهها به واقعيت انجام دادهاند اما سيستم CGI مناسبِ چنين اثري نبوده است.هرچقدر باك از واقعيت دور است و رنگ و بوي سردي به فيلم ميبخشد، هريسون فورد، در نقش جان، توانسته روح تازهاي به جسم فيلم بدمد. صداي شيرين و دلنشين او در جايگاه راوي داستان، توجه و علاقه هر شنوندهاي را به پرده سينما جلب ميكند. همچنين، حركات صورت و بدن و متجلي ساختن رابطهاي عميق با باك، وظيفهاي بود كه فورد به نحو احسن از پسِ آن برآمده بود. در آغاز، او به صورت منقطع و تكهتكه در فيلم حضور داشت و به باك برميخورد اما در نهايت، ميتوانند سفري مهم و طلايي را به سمت تكامل روحي شروع كنند. او از پسِ عطش طلا و غم فقدان فرزندش برميآيد و باك نيز ميآموزد كه غرايزش را كنار بگذارد و با ديد منطقي قضاوت كند.اين ارتباط عميق بين جان و باك، آنقدر سريع شكل گرفت كه شايد هر مخاطبي متوجه عمق اين ارتباط و پيوستگي بين جان و باك نشود. از همان ابتداي فيلم، باك به سرعت ميان صاحبان مختلفي كه برخي از آنها چماق به دست هستند و برخي مهربانند دست به دست ميشود؛ بهطوري كه او فرصت يادگيري و تجربهآموزي را از دست ميدهد؛ در عوض، هرچه به انتهاي داستان نزديك ميشويم، سرعت اين يادگيري به شدت بالا ميرود و مخاطب را از لذت شيرينِ پي بردن به عمق ماجرا محروم ميگذارد.در انتها بايد گفت كه اين فيلم با وجود تمام نواقصي كه در عرصه جلوههاي ويژه يا مديريت خط زماني داشت، باز هم اثر اقتباسي ارزشمند و مهيجي از رمان جك لندن محسوب ميشود. كريس سندرز اگرچه نتوانست انتظارات را آنطور كه بايد و شايد برآورده كند، اما به خوبي توانست از تيم بازيگران خود و به خصوص هريسون فورد بازي بينظيري بگيرد.