• ۱۴۰۳ شنبه ۸ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4610 -
  • ۱۳۹۸ دوشنبه ۲۶ اسفند

به بهانه كرونا و مرگ ماكس فون سيدو

شطرنج با مرگ

محسن آزموده

هفته پيش يكشنبه 18 اسفند در ميان انبوه خبرهاي نگران‌كننده راجع به ويروس كرونا، خبر درگذشت ماكس فون سيدو، بازيگر سرشناس سوئدي در 90 سالگي كمتر به چشم آمد. علاقه‌مندان به سينما او را عمدتا به خاطر نقش‌آفريني‌هايش در فيلم‌هاي اينگمار برگمان(2007-1918) سينماگر بزرگ سوئدي به خاطر دارند. ماكس فون سيدو در كنار چهره‌هايي چون اينگريد تولين، ليو اولمان، ارلاند يوزفسون، گونار بيورنستراند، بيبي اندرسون و هريت اندرسون يكي از بازيگران محبوب برگمان و بلكه مهم‌ترين آنها بود و در برخي از ماندگارترين آثار او چون جادوگر(1958)، چشمه باكرگي(1960)، از ميان شيشه تاريك(1961)، نور زمستاني(1963)، ساعت گرگ و ميش(1968)، شرم(1968) و مصايب آنا(1969) نقش‌آفريني كرد. اما مشهورترين حضور ماكس فون سيدو در آثار برگمان به اولين همكاري اين دو در فيلم ستايش شده مهر هفتم(1957) بازمي‌گردد، اثري كه جايزه ويژه هيات داوران جشنواره فيلم كن را از آن خود كرد.
 آشناترين صحنه مهر هفتم، تصوير شطرنج‌ بازي قهرمان فيلم با مرگ(ملك‌الموت) است. آنتونيوس بلاك(با بازي ماكس فون سيدو) شواليه افسرده با همراه كلبي مسلكش يونز از جنگ‌هاي صليبي به دانمارك بازگشته و سرزمينش را بر اثر طاعون ويران شده، مي‌يابد. صبحگاهان در ساعت گرگ و ميش بر كرانه ساحل، آنتونيوس اسكات در حالي كه صفحه شطرنجي كنارش گسترده، دراز كشيده و به آسمان مي‌نگرد. خدمتكارش بي‌خيال روي سنگ‌هاي ساحل خوابيده و اسكات به طلوع خورشيد مي‌نگرد. دست و صورت در آب مي‌شويد و نيايش مي‌كند، آنگاه شبحي سياه با صورتي سرد و سفيد بر او پديدار مي‌شود، آنتونيوس از او مي‌پرسد:«كيستي؟» پرهيب مي‌گويد «من مرگم»،-«آمده‌اي مرا ببري؟»،-«من مدت‌هاست كه همراه تو هستم»،-«مي‌دانم»،-«آماده‌اي؟»، -«تنم مي‌ترسد، اما خودم نه». آنتونيوس از مرگ فرصتي مي‌خواهد و او را به مسابقه شطرنج دعوت مي‌كند. شواليه معتقد است تا زماني كه مقاومت كند، حق زندگي دارد. مبارزه او با مرگ تا پايان فيلم ادامه پيدا مي‌كند.
 سايه مرگ به واسطه طاعون بر همه جا سايه افكنده، اين را جنازه‌هايي كه گوشه و كنار راه افتاده‌اند به خوبي نشان مي‌دهند. با اين همه مردمان به زندگي روزمره خود مشغولند، هنرمند نقاشي مي‌كشد، بازيگران و خنياگران به اجراي نمايشي شاد براي مردم مي‌پردازند، مومنان در كنيسه‌هاي خود به نيايش مي‌پردازند و آنتونيوس و يونز در راه بازگشت به خانه هستند. اما اين ميان كاسبان مرگ به وحشت‌افكني و ايجاد ترس و دلهره در دل مردم مشغولند، جايي گروهي از خودآزاران جشن و پايكوبي مردمان را مختل مي‌كنند و ناگاه چون آواري بر حيات روزمره آنها خراب مي‌شوند. سردسته ايشان تسخرزنان و از بالا خطاب به مردم كوچه و بازار مي‌گويد:«ما همه با مرگ سياه هلاك مي‌شويم، شما‌ اي كساني كه چون حيوانات نادان سر در هم مي‌لوليد و شما ‌اي كساني كه با آن همه خودپسندي آنجا نشسته‌ايد، آگاه نيستيد ممكن است اين ساعت آخرين ساعت عمرتان باشد. مرگ در پشت سر شما ايستاده است. داسش بر فراز سرتان تاب مي‌خورد. كدامتان نخستين طعمه او خواهيد بود؟... چراكه همه از دم نفرين شده‌ايد، مي‌شنويد؟ نفرين شده‌ايد».
ترس و واهمه براي دقايقي بر قلب‌ها و اذهان مستولي مي‌شود، همگان نگران مي‌شوند، خودشان را جمع و جور مي‌كنند، آب گلويشان را قورت مي‌دهند و مي‌ترسند. اما لاجرم غريزه حيات بر رانه مرگ غلبه مي‌كند، مردمان به اين مرد عبوس و خشن وقعي نمي‌گذارند، با رفتن كاسبان مرگ، باز زندگي از سر گرفته مي‌شود. آنتونيوس و يونز رهسپار سرنوشت خود مي‌شود، جوف بازيگر دوره‌گرد و همسرش در كار بزرگ كردن فرزند خود هستند و نهايتا فيلم با سكانسي روشن به پايان مي‌رسد. جوف و همسرش با نور صبحگاهي از خواب بيدار مي‌شوند در حالي كه كودك شاداب‌شان را در آغوش دارند. اما در اين ميان جوف در افق در آسماني كدر و گرفته 7 نفر را مي‌بيند كه به پايكوبي مشغولند، آنتونيوس، يونز، آهنگر، راوال و ديگران در حالي كه «مرگ آن سرور سختگير به رقصشان مي‌آورد از آنها مي‌خواهد كه دست يكديگر را بگيرند و در يك صف دراز دنبال خود مي‌كشد، با داس و آن ساعت شني، چه رقص با شكوهي كه از سپيده‌دم شروع مي‌شود در حالي كه باران صورت‌هايشان را مي‌شويد و شوري اشك را از گونه‌هايشان پاك مي‌كند.» همسر يوف كه از سخنان هذيان‌گونه او سر درنمي‌آورد، او را مي‌كشد و آن دو در حالي كه فرزندشان را در آغوش دارند با كاروان كوچك خود به افق‌هاي دوردست مي‌روند و رهسپار سرنوشت مي‌شوند.
مهر هفتم، يادآور حضور همه زماني و همه مكاني مرگ است، مرگ نه جايي در دوردست و نه حتي پشت در بلكه همين جا و روياروي ما ايستاده و همه ما ميرايان همچون آنتونيوس در حال شطرنج بازي با او هستيم، خواه به آن آگاه باشيم يا نباشيم، لحظاتي مرعوب حضور وهمناك او مي‌شويم و زماني دست در دست او به رقص و پايكوبي مي‌پردازيم. اين همه اما نبايد ما را از زندگي و سرخوشي باز دارد. حتي وقتي طاعون سايه نابودي را بر همه جا افكنده، باز مي‌توان شاد بود و خنديد و زندگي كرد. بازگشت به زندگي اما اين ‌بار نه بي‌واسطه و خام‌دستانه بلكه به ميانجي مرگ آگاهي و درك تجربي حضور مرگ در بطن زندگي هر روزه رخ مي‌دهد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون