گفتوگو با هوشنگ چالنگي درباره شاعرياش از دهه 40 تا به امروز
به خاطر الهي و اردبيلي در شب شعر خوشه شعر نخواندم
بهنود بهادري
هوشنگ چالنگي تا سال 1383 كه در نشر سالي «زنگوله تنبل» را چاپ كند بيكتاب بود. از او در نشريات گاهي شعري چاپ ميشد و بيشتر اهميتش را در سخنان شاعر پيشكسوت ميشد دانست. چند كار ماندگار از او در ذهن مخاطبان شعر به يادگار مانده بود كه مربوط ميشد به نشريه «خوشه» كه احمد شاملو مسووليت آن را بر عهده داشت. بارها شاهد آن بودم تا نامي از چالنگي به ميان ميآمد همه اين شعر را ميخواندند: «ذوالفقار را فرود آر/ بر خواب اين ابريشم !/ كه از اُفيليا/ جز دهاني سرودخوان نمانده است». به جز مجموعه اشعار چالنگي كه اين شعر را چاپ كرده است در دفتر شعرهاي مستقل او اين اثر ديده نميشود. البته چند ردپاي مهم از نام چالنگي در دهه 40 براي كساني كه ادبيات را جدي دنبال ميكنند ثبت شده است: 1- دفتر شعر ديگر اول، سه شعر از او به چاپ رسيده كه سه شعر نخست در دفتر شعر «زنگوله تنبل» هم هست . در شماره دوم كتاب شعر ديگر 9شعر از چالنگي به چاپ رسيده است. همگي اين اشعار در دفتر شعر نخست چالنگي چاپ شده است. شماره دوم مجموعه «شعر ديگر» از نامهايي كمتر و سختگيري بيشتري در حضور نام و آثار برخوردار است. به غير از يدالله رويايي كه بعدتر مانيفست شعر حجم را نوشت و در آنتولوژي شعر معاصر حجمسرا است، باقي شاعراني هستند كه امروزه به آنان شاعران شعر ديگر ميگوييم. ناگفته نماند نامهايي هم در شماره دوم غايب هستند كه در جريانشناسي شعر معاصر از شاخصهاي اين جريانشناسي هستند. نامهايي چون حميد عرفان، هوشنگ آزاديور و قاسم هاشمينژاد. 2- در پاي بيانيه شعر حجم. البته با اين توضيح كه چالنگي و بيژن الهي بهعلت در سفر بودن امضا نكردند مانيفست را. بعد از كتاب نخست انتشارات «سالي» در سال 1387 مجموعه دوم چالنگي را چاپ كرد. اشعار اين مجموعه دورههاي مختلف شعري او است. از دهه 40 تا 80. زنگوله تنبل هم كه آثار مربوط ميشود به سالهاي 47 تا 50. اهميت چالنگي را ميتوان در شعر جنوب خصوصا خوزستان مشاهده كرد. حضور او در پايتخت در دهه 40 و قرارگيري در جريان شعري كه پيشنهادات زيباييشناسانه فراوان به شعر معاصر داشت همشهريان او را به سمت شعري كشاند (البته با تفاوتهاي اندكي) كه بعدها در اواخر دهه 50 منوچهر آتشي آن را «موج ناب» نامگذاري كرد. چالنگي كه متولد 1319 در مسجدسليمان است بيشك از چهرههاي ماندگار شعر معاصر فارسي است. او تاييدي از چند چهره بعضا متضاد در ديدگاه را در كارنامه خود دارد. احمد شاملو در گفتوگو با منوچهر آتشي در سال 1350 درباره شعر او گفت: «مهم اين است كه شعر هوشنگ چالنگي همچون كوچ عشاير مخاطرهآميز است». و دكتر براهني در مجله تكاپو درباره شعر او نوشت: «شعر هوشنگ چالنگي، لحن بيان چيستايي الحان عرفاني را دارد و تركيبات يادآور بُرشهاي شكيل متونِ دردمندانه عرفاني است.» فضاي تراژيك آثار چالنگي به درون مايههاي عاشقانه با لحني فاخر شعرش را منحصر به فرد كرده است. خروجي خصايص شعرياش، شعري است پيامبرگونه. شاعري كه پيشگويي كرد در دهه 40، وقتي نوشت: «آه من ميدانم/ فرو رفتن يالهاي من در سنگ/ آيندگان را ديوانه خواهد كرد.»
جناب چالنگي ابتداي كار شما در نوشتن و چاپ در مطبوعات به دهه 30 بر ميگردد يا دهه 40؟
من از بچگي شعر را دوست داشتم. حافظ ميخواندم. مولانا را ميخواندم و... در خانه ما كتاب بود و دسترسي به كتاب داشتم. اين زمان سال 34 يا 35 بود كه من 14 يا 15 سال سن داشتم. آن موقع كار چاپ كردن در مطبوعات براي يك نوجوان شهرستاني كار سختي بود. در 15 سالگي در (سفيد و سياه) كار چاپ كردم. در (اطلاعات بانوان) هم كار چاپ كردم در همان سن. روزنامهاي بود كه (اطلاعات) چاپ ميكرد. بعد در روزنامه (فردوسي) . صفحه شعر فردوسي آن موقع توسط محمد زهري در ميآمد. صاحب فردوسي آقاي جهانباني بود و صاحب امتياز سفيد و سياه علي بهزادي بود. صاحب امتياز (خوشه) آقاي دكتر عسگري بود كه بعد شاملو به آن مجموعه اضافه شد. كه بعد من نزد شاملو رفتم و در آن جا شعر چاپ ميكردم. ولي قبل از اينكه مجله به دست شاملو برسد من و منوچهر شفياني از مسجدسليمان كار ميفرستاديم و چاپ ميشد آن زمان. هوشنگ عسگري آن وقت هم خودش صاحب امتياز بود و هم معاون حزب مردم بود. دكتراي روزنامهنگارياش را از پاريس گرفته بود. اين چاپ آثار من نزد وي مربوط به قبل از رفتنم به تهران بود و رسيدن مجله به احمد شاملو. آن زمان من محصل بودم در مقطع دبيرستان. آن موقع من نوولي براي ايشان فرستادم به نام (كدي). شاملو قبل از اينكه به خوشه بيايد در كار روزنامهنگاري خيلي حرفهاي بود. خودش نشريهاي در ميآورد به اسم (بامشاد) و يكي دو روزنامه ديگر كه نام شان را به خاطر نميآورم. بعد مدت كوتاهي دكتر عسگري صفحات ادبي خوشه را به اسماعيل نوري علا سپرد. نوريعلا هم اسم صفحه را (هواي تازه) گذاشته بود. من در تهران اتاق اجاره ميكردم. از اين خانههايي كه تك اتاق اجاره ميدادند. بعد متوجه شدم محل سكونتم نزديك به دفتر خوشه است. چند كار ارسال كردم براي شاملو. خوشبختانه از كارهاي من استقبال كرد و شعرهايم را چاپ كرد. اگر خوشههاي شاملو را نگاه كنيد از من و (رامي) كه موزيسين بود و اهل بندرعباس و عبدالله كوثري كه از مترجمهاي درجه يك ايران است، يك صفحه مخصوص به ما اختصاص داد.
اين زمان مربوط به قبل از آشنايي شما با شاعران (شعر ديگر) است؟
خير بهرام اردبيلي و سايرين را ميشناختم ولي هنوز دوست ادبي نشده بوديم.
جهت ملاقات و مراوده به دفتر خوشه هم رفتيد آن زمان كه شاملو در نشريه فعاليت داشت؟
بله براي ديدار شاملو به دفتر خوشه ميرفتم. زماني بود كه شاملو به تازگي با آيدا ازدواج كرده بود. خودم را معرفي كردم و ايشان هم با رويي گشاده با من برخورد كردند در اولين ديدار. اين رفت و آمدها ادامه داشت و گاهي شاملو با من و منوچهر شفياني بيرون ميآمد و با هم يا به رستوراني يا كافهاي ميرفتيم كه بعدتر شاملو در خانقاهي شب شعر گذاشت. نام من را هم در شب دوم قرار داد كه بايد شعر ميخواندم. اين شب شعرها خيلي مورد استقبال و توجه قرار گرفت. شب شعر خوشه قبل از شب شعرهاي گوته بود. در شب اول شعرخواني اخوان و م.آزاد و... شعر خواندند و نام من را در شب دوم قرار داد شاملو.
گويا شما در شب دوم غايب بوديد.
من در آن زمان با بهرام اردبيلي و پرويز اسلامپور و بيژن الهي آشنا شده بودم. اين افراد كارهاي هنري را كه سويه اجتماعي داشته باشند دوست نداشتند. اردبيلي به من گفت نبايد در اين شب شعر شركت كني و شعر بخواني. بعد از يك كيوسك تلفن من تماس گرفتم دفتر خوشه كه اتفاقا خود شاملو جواب تلفن را داد و من هم گفتم كه نميتوانم در جلسه شركت كنم. پرسيدند و ناراحت هم شدند و فكر كردند علت نيامدنم در رابطه با مرگ منوچهر شفياني است و حواشي بعد از مرگ ايشان.
پس از آن اتفاق و عدم مشاركت چه شد؟
ديگر اوج دوستي من با اردبيلي و اسلامپور و آزاديور و ناجي و بيژن الهي شروع شد اما بيشترين رفاقت و ديدارهاي من با اردبيلي بود و هرچند كه خانه بيژن در زعفرانيه هم ميرفتيم.
آقاي چالنگي گروهي كه بعدها به شاعران (شعر ديگر) مطرح شدند، آيا متون مشتركي ميخواندند يا در مراودات و صحبتها به اشتراكاتي رسيدند؟
ميتوانم بگويم اين لحن مشترك يا جهانبيني متفاوت با سايرين بر حسب يك اتفاق بوده. مثلا من خودم را ميگويم، 15 سالم بود كه پدرم بهعلت اينكه كارگر شركت نفت بود توانست راديويي بگيرد چون در مسجدسلمان تلويزيون نبود. چهارشنبهها برنامه ادبي راديويي پخش ميشد كه توسط آقايي به نام هوشنگ مستوفي اداره ميشد كه صدا و اجراي بينهايت زيبايي داشت. گويا خودش از فرانسه ترجمه ميكرد. من اين برنامهها را دوست داشتم و دنبال ميكردم. مثلا (قايق مست) از آرتور رمبو را ميخواند. من با دوستاني كه در شعر ديگر هستند ديدار داشتيم و كافه هم ميرفتيم. اما بيشتر بحثهاي كلان ادبي ميكرديم تا براي هم شعر بخوانيم.
پس اين وجوه مشترك با هم و اختلاف با جريانهاي ادبي موجود در دهه 40 از كجا ميآيد؟
بله تفاوتهايي با سايرين داشتيم. ما برداشتي داشتيم از هنر و ادبيات كه مثلا در پاريس هم اين ديدگاه اتفاق افتاده بود. مثل سورئاليستها و اين برداشت اين بود كه شعر بايد اتفاقي جدا باشد و كاري مستقيم با مسائل سياسي و اجتماعي نداشته باشد. اين مسأله در جمع ما خيلي مطرح بود. اما من قبل از اين جمع دوستانه اگر نگاه كنيد در فردوسي تمامي كارهايم سابقه اجتماعي دارند. شعرهايي كه پيش شاملو چاپ كردم همگي رگههاي اجتماعي دارند: (ذوالفقار را فرود آر/ بر خواب اين ابريشم!/ كه از ((اُفيليا)) / جز دهاني سرود خوان نمانده است) . بعد از آشنايي من با بهرام و الهي بود كه شعر من ليريك شد.
در جمعتان بحثي درباره هوشنگ ايراني هم ميشد؟ اصولا ديدگاه شما نسبت به هوشنگ ايراني چه بود در آن سالها؟
بله. همگي شناخت دقيقي از هوشنگ ايراني داشتيم. بچهها احساس نزديكي با متن ايراني با علاقه خود ميكردند. اگر نگاه كنيد شعري از هوشنگ ايراني در كتاب (شعر ديگر) يك چاپ كردند كه اتفاقا به نظر من ليريكترين كار ايراني هم هست: (در بيگانگي و دورويي دستها، لبان زيبا ميشكفد...) كما اينكه كاري هم كه از تندركيا در شعر ديگر 1 چاپ كردند: (آفتاب فرو رفت آسمان سرخ و سياه شد/ دوره ماه شد/ من هم به آشيانه ميروم و خاموش ميشوم!...) به خاطر اين بود كه كاري ليريك و بهشدت مختص به خودش بود.
بعد از شركت نكردن در شب شعر خوشه
رابطهتان با شاملو قطع شد؟
از من ناراحت شد اما من چندباري بعد از آن موضوع به ديدارش رفتم.
شاملو نظري درباره شعر شاعران ديگر نداشت؟ نقدي يا تحسيني؟
نه. شاملو نظري نميداد و حرفي لااقل با من نزد. هرچند كه مطمئنا آثارشان را ميخواند. شاملو آدمي بهخصوص و خاص بود و بهشدت شاعر بود. اما مثلا براهني يا طاهباز حرف زدند و نوشتند.
آقاي چالنگي در مجموعه آثارتان در نشر افراز، سه شعر از شما كه در ذهن مخاطب به يادگار مانده و به نوعي معرف شعر شما است، در پايان كتاب آمده و يعني در دو دفتر شعرتان «زنگوله تنبل» و «آبي ملحوظ» نيست. منظورم شعرهايي با عناوين: «صبح خوانان، شب چره، و ميراث» است. علتش چه بوده؟
اگر توجه كنيد اينها جزو هفت يا هشت شعري است كه شاملو از من چاپ كرده بود. براي اينكه اينها چاپ شده بودند و سبقه اجتماعي داشتند. اتفاقا كساني كه به كار من علاقه دارند، به همين چند شعر علاقهمند هستند. اين كارها را شاملو به صورت آبرومند در خوشه چاپ كرده بود و حتما علتش داشتن رنگ و بوي اجتماعي به صورت هنري اين اشعار بوده است. شعرهايي كه مربوط به دهه 40 هستند و در كتابهاي مستقل من نيستند مربوط به دوره فردوسي تا خوشه است.
زنگوله تنبل در دهه80 چاپ شد، اين كتاب در چه سالي آماده چاپ بوده؟
بارها تصميم و اقدام به چاپ كرده بودم. اما مثلا آشفتگيهايم زياد بود و بعد هم كه ازدواج كردم.بعدتر هم كه خواستم چاپ كنم در نشر سالي تصميم داشتم عنوان كتاب را تغيير دهم كه به اصرار خانم خديوي و تاكيد ايشان كه منوچهر آتشي هم اين عنوان را دوست دارد و نام زيبايي است، از تغيير عنوان منصرف شدم.
مراودههاي شما بعد از انقلاب كه به اهواز آمديد با چه كساني بود؟
علي مقيمي بيشتر از سايرين. به نوعي هم ولايتي من بود و با هم رفت و آمد داشتيم. كارهايش را دوست داشتم. با مجيد فروتن هم كه از بچگي دوست بودم. فروتن 5سالي از من كوچكتر بود. مثلا من 19 سالم بود و او 14 ساله كه با هم دوست شديم و دوست مانديم. كارهاي زيبايي دارد فروتن كه من دوستشان دارم.
آقاي چالنگي زبان شعري شما و اجراي كارهاتان، به نظر ميرسد تحت تاثير نمايشنامههاي كلاسيك و تراژيك غربي است. اگر قبول داريد بگوييد اين رفتار محصول چيست؟
من علاقهمند به آثار شكسپير و افسانههاي تباي و... بودم و ميخواندمشان. بله تاثير داشته چون مرتب متون مربوط به يونان باستان را نيز ميخواندم.
چند سالي است كه آثار شاعران (شعر ديگر) در ايران از سوي شاعران جوان، مورد استقبال قرار گرفته است. علت اين علاقه را چه ميدانيد و نظرتان در اين مورد چيست؟
اگر شعر جهان و شعر غرب را هم نگاه كنيد، شعر فرانسويها، انگليسيها و... در آنجا به سمت مدرنيسم در هنر و شعررفتن در اوج شاعرانگي. مگر نيما به سمت مدرنيسم در شعر نرفت؟ نيما با قبل از خود خيلي فرق دارد. چه به لحاظ فرم و چه ساختار. بايد (شعر ديگر) مورد توجه قرار بگيرد چون با قبل خود و همزمان با خود تفاوتهاي فراواني داشت. مگر شعر آپولينر با شعر شاعران رومانتيك و قبل از خودش تفاوت نداشت؟ خيلي متفاوت است. يعني به سمت يك مدرنيسم رفتن كه به غايت شاعرانه بود. شعر ديگر هم اينگونه بود.
شعر امروز را هم دنبال ميكنيد؟ نظرتان درباره شعر امروز چيست؟
بله ميبينم و ميخوانم. اوضاع شعري ايران شده حتي به صورت قهري بايد به سمت يك مدرنيسم برود؛ در عين شاعرانگي و نه به صورت تصنعي و مكانيكي. مثلا شعري قاسم آهنين جان دارد و ميگويد: (ميخواستم رويايم درخت باشد/ تك درختي/ تنها / شاخهاي بر آب و/ شاخهاي آتش/ و چنين است درخت من/ بلوطِ در فراز/ بلوطِ بر مزار) . اين شعر مثال و مصداق من جهت رفتن شعر به سمت مدرنيسم است. اين شعر به غايت غنايي و زيباست. سايرين هم بودند كه اين كار را كرده باشند. مثال اگر از نسل آهنين جان به بعد اگر بخواهم بياورم مثلا رضا بختياري اصل كه چند كار موفق از او در يك روزنامه محلي (اهواز) يا سعيد اسكندري در كتاب اخيرش يا خودت بهنودجان چند كار زيبا در كتابهايت ديده و خواندهام. كارهايي كه شباهت به هيچ كاري ندارند. در هر كاري وقتي، توليد باشد بالاخره كارهايي متفاوت و شاخص هم عرضه ميشود. در شعر منظورم كارهاي متفاوتي است كه نوشته شده و خواهد شد.
شاملو در خانقاهي شب شعر گذاشت. اين شب شعرها خيلي مورد استقبال و توجه قرار گرفت. در شب اول شعرخواني اخوان و م.آزاد و... شعر خواندند و شاملو نام من را در شب دوم قرار داد. من در آن زمان با بهرام اردبيلي و پرويز اسلامپور و بيژن الهي آشنا شده بودم. اين افراد كارهاي هنري را كه سويه اجتماعي داشته باشند دوست نداشتند. اردبيلي به من گفت نبايد در اين شب شعر شركت كني و شعر بخواني. بعد از يك كيوسك تلفن من تماس گرفتم دفتر خوشه كه اتفاقا خود شاملو جواب تلفن را داد و من هم گفتم كه نميتوانم در جلسه شركت كنم. فكر كردند علت نيامدنم در رابطه با مرگ منوچهر شفياني است.