نگاهي به كتاب مشهور غلامحسين ساعدي در روزگار كرونا
ترس و لرز در قرن بيست و يك
غزلناز بغدادي
توي داستان ترس و لرز غلامحسين ساعدي دهكدهاي داريم پر از آدمهاي بيريا اما جاهل.-«جاهل» را به حساب فحش نگذاريد. بگذاريدش مقابل «آموزش ديده»-. آدمهايي كه از ناشناختهها ميترسند، مقابلشان دست و پايشان به همديگر پيچ ميخورد و آنها را تهديدي براي امنيتشان به حساب ميآورند؛ حالا آن عامل هر چه ميخواهد باشد: صداي سرفهاي ناآشنا، پيكاب كهنهاي كه سرنشينانش غريبهاند، زني كه بچه مرده به دنيا آورده و هوايي شده، دريايي كه به قول «صالح» ظاهر و باطنش را نشان نميدهد و حتي بچه معصومي كه به ظن اهالي چشمهايش شبيه چشمهاي آدم بزرگهاست. آدمهايي كه از اتفاقات عادي، تعابير عجيب و غريب ميكنند (يكجورهايي همان ايلوژن در روانپزشكي كه براي فرد عادي هم ممكن است پيش بيايد مثلا چوب لباسي را در تاريكي شبيه دزدي ببينيم كه وارد اتاقمان شده است-تعبير غريب از پديده طبيعي-) واكنش اين آدمها در برابر ترسهايشان اشكال متفاوتي دارد: از سنگ زدن به پاي سياه ناشناسي كه وارد دهكده شده و به خيال اهالي مضراتي است و بايد كشته شود، بگيريد تا دهل زدن براي دور كردن اجنه و باطل كردن سحر و جادو؛ اما نقطه اشتراك همه اقداماتشان اين است كه به هر ضرب و زوري شده بايد عامل ترس را از بين ببرند و بعد نفسي از سر آسودگي بكشند.
همين ماجرا را برداريد، بياوريد توي جامعه فعلي. مقابل ويروسي كه خوب نميشناسيمش و طبيعتا از آن ترسيدهايم. انواع واكنشهاي درست و غلط را هم توي اين چند روز درگيري با ويروس ديدهايم. اما آيا ما همان آدمهاي جاهل داستانهاي ساعدي هستيم؟ اينكه از ناشناختهها بترسيم را ميگذاريم به پاي عكسالعمل طبيعي نوع بشر؛ قبول. اما ادامهاش چه؟ واكنشهاي عجيبي كه بعضا در قبال اين مقوله پيش آمده، داشتيم چه؟ اينكه متانول ميخوريم. اينكه ژل ضدعفوني سر ميكشيم. اينكه دستكش و ماسك انبار ميكنيم. اينكه اداي سوپرهيروها را درميآوريم و راه ميافتيم توي جادهها. يا همين جمله «اين قرتيبازيا چيه؟» كه به مخاطبين دستكش به دست و ماسك به صورت ميگوييم؟ (كه بعضا خودش انكار ترس است و واكنش نامطلوب).
راستش من همه اين واكنشهاي عجيب را مصاديق امروزي همان واكنشهاي غريب اهالي داستان ترس و لرز ميبينم و پايش امضاي جهالت ميگذارم اما تمام تقصير را متوجه جاهلها(در مقابل آموزش ديدهها) نميكنم. انگشت اتهام من به سمت سيستم معيوب آموزشي هم هست. سيستمي كه تازه يادش افتاده است، پيامكهاي بهداشتي بفرستد و آموزش بدهد. علاج فاجعه پيش از وقوع بايد كرد جان دل. كار يك روز، دو روز هم نيست. زكات علمتان را به موقع نداديد رفقا. آنقدر مردم را متهم نكنيد. اكثر اين مردم فقط ترسيدهاند و واكنشهايشان، واكنشهاي يك انسان «آموزش نديده» است. رفتارشان غريزي شده و خيال ميكنند، خودشان بهتر از كساني كه تا ديروز به آنها اهميتي نميدادند، ميدانند چه كاري برايشان مفيد است. به وقت آرامش آموزش نداديد، رها كرديد، پشت گوش انداختيد و حالا همگي با هم گير افتادهايم.