بيم و اميدهاي پرستاران و پزشكان دو ماه پس از شيوع كرونا
تاب آورديم
نيلوفر رسولي
آنها كه سفيد ميپوشند تا ما سياه نپوشيم، آنها كه جشن عروسي خود را به تعويق مياندازند تا ما عزا نگيريم، آنها كه از شدت كار خسته ميشوند و نه از قرنطينه خانگي، آنها حدود دو ماه است كه در چند سانتيمتري كرونا جنگيدهاند، ما آنها را قهرمان خواندهايم، خيال ما راحت است كه آنها جايي بيرون از آسايش و آرامش خانههاي ما مشغول جان كندن هستند تا ما جان نكنيم. ما خيالمان از بابت قهرمانهايمان راحت است، اما آنها نيز انسانهايي هستند چون ما كه اين فشار فراانساني را حدود شصت روز به جان خريدهاند. حالا سايه ناشناختگي از روي ويروس كرونا كنار رفته، اما ترسها همچنان بالاست، انسانها هستند كه پشت درهاي اتاق مراقبتهاي ويژه تسليم مرگ ميشوند و انسانها هستند كه يك قدم مانده به خطر، بيماراني را درمان ميكنند كه خود ميتوانند عامل بيماري باشند. كرونا همانقدر كه با بيماران بيرحم بوده، با معالجان هم بيرحمي كرده است، با اين حال اين سپيدپوشاني كه ما آنها را قهرمان ميخوانيم، تلاش و ترسها و نگرانيهاي خود را صرفا «وظيفه» كاري ميدانند و بس. «اعتماد» پيش از اين و در هفتم اسفند 1398 و با عنوان «روزگار شيوع» و 10 اسفند با عنوان «حفاظت از خط مقدم» گزارش و گفتوگويي از گذر روزهاي اپيدمي بر پزشكان و پرستاران منتشر كرده بود.حالا اين گزارش روايتي است از شقايق، ستاره و بنفشه، سه پرستار و پزشكي كه دو ماه پيش از روزهاي آغاز شيوع روايت كرده بودند. گرچه هنوز لابهلاي اين حرفهاي جديد، ردي از ترسهاي دو ماه پيش نيز ديده ميشود، اما دغدغهها و نگرانيهاي اين پرستاران و پزشكان حالا شكل ديگري گرفته است: «اين وضعيت تا كي ادامه دارد؟»
به انتظار بازگشت
«خط مقدم كار ميكنم، در چند سانتيمتري كرونا.» اگر پيش از اين عملهاي پيوند قلب، ريه و مرگهاي مغزي براي شقايق به معناي شيفتهاي طولاني و جانفرسا بود، حالا دو ماهي ميشود كه تجربههاي پانزده سال پرستاري در مقابل دو ماه تجربه بحران رنگ باخته است. شقايق 36 سال دارد، پرستار آيسييوي بيمارستان مسيح دانشوري است، جايي كه به قول خودش حتي يك تخت خالي هم ندارد، بيماران بدحال كرونايي در آن بستري هستند و بيش از آنكه ترخيص و بهبود پشت درهاي بسته آيسييو خستگي شقايق و همكارانش را در كند، مرگ است كه قدم ميزند و حتي در فاصله ده دقيقهاي صبحانه، جان بيماران را «درجا» ميبرد. شقايق و همكارانش پيش از اين نيز آماده بحران بودند، بحران را ميشناختند و براي وضعيت اضطراري، جنگ، سيل و زلزله آموزش ديده بودند، اما باز هم از اين بيماري تازهوارد غافلگير شدند. چرا؟ «چون فكر نميكرديم اينقدر طولاني بشه، اطلاعاتي رو كه از چين داشتيم با وضعيت خودمون مقايسه ميكرديم، اونا امكاناتي داشتن كه ما نداريم، هم ميترسيديم كه خودمون مبتلا بشيم و هم اينكه از پسش برنيايم.» همه چيز براي شقايق و همكارانش «ناشناخته» بود، مواجه شدن با بيماري ناشناخته بود، مواجه شدن با بيماران ناشناخته بود و از آن مهمتر، مواجه شدن با ترسهاي جديد، ناشناخته بود. ترسهاي جديدي كه پيش از اين براي شقايق چندان معنايي نداشت. اما حالا و پس از گذشت حدود دو ماه شقايق نگاهي به گذشته مياندازد و ميبيند كه او و همكارانش «از پسش برآمدند.» گرچه در اين مدت پرستاران و پزشكان، يكي پشت ديگري مبتلا ميشدند و دو هفته، بلكه هم چهل روز از كار غايب بودند، با اين حال آنها حتي با پنجاه درصد نيرو هم توانستند «از پسش بربيايند»، اما نه به اين سادگي. شقايق روي كامپيوتر شخصياش پوشهاي دارد به نام «خاطرات كرونا»، خاطراتي از بيماراني كه به دور از خانواده و در اتاقي كه از بركت آنتندهي موبايل نصيبي ندارد، در غربتي ايزوله و پاكيزه، تنها اميدشان به لبخندها و خوشروييهاي غريبههايي است كه در قامت يك پرستار و از پشت خروار گان و ماسك و عينك سعي ميكردند اميد را از بين پلاستيك و پارچه عبور دهند. شقايق چرخه توقفناپذير مرگ و زندگي را ميشناسد، او كه حالا بر بالين بيماراني ظاهر ميشود كه خسخس نفسهاي دردمندشان از پشت دستگاههاي مصنوعي تنفس ميآيد، پيش از اين شاهد تولدهاي بسياري در بخش زايمان بود، او ميداند كه مرگ و زندگي دو روي يك سكه هستند كه مرگ خواهر زندگي است كه تا «شقايق» هست زندگي بايد كرد، او تمام جملات قصار و كليشهاي را كه بتوان با تركيب كلمات مرگ و زندگي ساخت، از بر است، اما مهم نيست كه تاكنون شاهد چند مرگ بوده است، مهم نيست كه آمار ديدههايش روي كاغذ به سوي مرگ ميچربد يا زندگي، شقايق دلتنگ روزهاي «عادي» است، روزهايي كه پرستار بيماران قلبي بود، بيماراني كه ميآمدند، مداوا ميشدند، چندتايي هم قرص ميگرفتند و بعد «مرخص» ميشدند. «مرخص كردن» بيماران براي پرستاري كه دو ماه بيوقفه در آيسييو بيماران كرونايي مشغول به كار بوده است، آرزوي بزرگي است. «بهترين خاطره ما، خاطره بهبودي بيمار است. مريض جواني داشتم همسن و سال خودم، اولين روزي كه پرستارش شدم خيلي آروم و با نفستنگي زياد لبخوني كرد كه امروز تولدمه، فكر كنم 28 اسفند بود، براش جشن كوچكي گرفتيم و عكسهاش رو گذاشتيم صفحه بيمارستان، همه پيام ميدادند و حالشو ميپرسيدند. اون پسر و تخت روبهرويش تنها كساني بودند كه به دستگاه وصل نبودند. البته براشون دستگاه غيرتهاجمي گذاشته بوديم. ما همه مريضاي اون بخش رو از دست داديم جز اون دوتا پسر جوون، فقط اون دو نفر ترخيص شدن و قراره روز پرستار به ما سر بزنن.» اما از سوي ديگر، لحظهاي كه ريهها مملو از چرك و بيمار تسليم مرگ ميشود، براي شقايق و همكارانش بسيار دردناك است، اين لحظه، لحظهاي است كه صداي خشك بيمار از پرستارش ميخواهد تا ديگر كاري به كار آنها نداشته باشند، لحظهاي كه ديگر «بازگشتي» در كار نيست، بيماراني كه تنها چند روز قبل، با لبهاي خندان و سرفههاي خشك به بيمارستان ميآيند، بيماراني كه دور از خانواده، به همنشيني و صحبت با پرستاران خو ميكنند، تنها در عرض چند دقيقه تسليم مرگ ميشوند و پرستاران با گوشيهاي تلفن و تبلتهاي آنها تنها ميمانند و البته خاطره انسانهايي كه هنوز اميد به زندگي داشتند، هنوز براي آينده برنامه ميريختند و هنوز فكر ميكردند كه فردا و هفته بعد و ماه آينده و «بعد از اين دوران» را خواهند ديد، اما نميبينند، تنها چند كتاب يا گوشي همراه آنها به خانواده سپرده و جسد به سردخانه منتقل ميشود، دو، سه نفري براي مراسم خاكسپاري ميروند و بعد تمام. شقايق ميگويد: «بعضي وقتا كه مريض بدحال تحويل ميگيريم، از اول ميدونيم كه اميدي به موندنش نيست، اما وقتي مريضي رو از دست ميديم كه قبلش باهاش حرف زديم، خندونديمش، از دردها و ترساش خبر داريم، ميدونيم هنوز چقدر آرزو براي فردا داره، واستادن سر جسد اين مريضا پر از درده.» اين روال دردناكتر ميشود اگر بيمار، يكي از همكاران باشد، پزشك يا پرستاري كه ساليان سال بر بالين بيمار حاضر شده است؛ حالا بيماري را از همان بالين بيمار ميگيرد، نالان و با خلقي تنگ روي تختهاي بخش يا آيسييو همراه با بيماران ديروزشان بستري ميشود. از دست رفتن اعضاي كادر درماني براي همكاران بسيار سختتر از آن است كه به توصيف بيايد، متخصصان بيماريهاي آيسييو، متخصصان بيهوشي، طب اورژانس و پرستاران بيش از ديگر اعضاي كادر پزشكي پرپر شدهاند و اين از تلخترين خاطراتي است كه در فايل «خاطرات كرونا»ي شقايق ثبت شده است. اين سختي وقتي بيشتر ميشود كه پرستاران پس از اتمام شيفت و خداحافظي ابدي با همكارانشان، از فضاي ديوانهوار بيمارستان خارج ميشوند و دنياي ديگري را برابر خود ميبينند، دنيايي كه در آن گرچه انسانها زير دستگاههاي تنفسي ديگر خسخس نميكنند، اما انگار چندان از اين سرنوشت شوم نيز ترسي به دل راه ندادهاند، دور هم جمع ميشوند، براي گردش و خريد و از سر فراغت، خانه را رها ميكنند. شقايق و همكارانش چندان اهل ناله كردن نيستند، آنها كار سنگين اين چند ماه را به عنوان «وظيفه» ميخوانند، اما در همين حال، ديدن مردمي كه در خيابان بدون رعايت موارد بهداشتي، از خانه ماندن مينالند، مثل چاقويي است كه در زخم فراموش شده فرو ميرود. شقايق دو دنيا را در فاصله هر چهلوهشت ساعت تجربه ميكند. دنياي اول، دو بيمار بدحال كرونايي است و دنياي ديگر، دو عضو عزيز خانواده، در دنياي اول شقايق نگران گرفتن بيماري است و در دنياي دوم نگران انتقال آن، اما ترس از دست دادن، فصل مشترك هر دو دنياست. اين ترس براي ساير همكاران شقايق نيز مصداق دارد، نرفتن به خانه در فاصله شيفتها ممكن نيست، رفتن بدون ترس هم همينطور. شقايق ميگويد كه اين روزها بسياري از همكارانش از خانواده جدا شده و به تنهايي زندگي ميكنند، هم او و هم همكارانش به انتظار روزهاي عادي هستند، روزهايي كه سايه مرگ سبكتر شود، روزهايي كه انسانها آخرين لحظات زندگي خود را در كنار خانوادهها و عزيزانشان بگذرانند و فرصتي براي سوگ باشد، روزهايي كه شقايق حالا بيش از پيش قدرشان را ميداند، او زندگي را «يك لحظه و يك حال» ميداند كه بايد با خوشحالي و خوشدلي گذرانده شود.
به انتظار مرگهاي ساده
«به ندرت سرم درد ميگرفت، اين روزها اما سردرد مدامي دارم، اولش فكر كردم منم مبتلا شدم بعد فهميدم ماسك زدن و سنگيني كلاه سرم رو درد مياره.» ستاره، پرستار بخش عفوني نبود، بيمارستان لواساني هم مجهز به بخش بيماريهاي عفوني نبود، اما مراجعه بيمارهاي «خاكستري»، بخشهاي جراحي عمومي اين بيمارستان را تعطيل كرد. حالا بيماران خاكستري، بيماراني كه مشكوك به كرونا هستند، نزديك دو ماه است كه ساكن تختهاي اين بيمارستانند و ستاره، بعد از دوازده سال كار پرستاري، در اورژانس صرفهجويي ميكند. بستههاي خالي ماسك و دستكش، كمبود گانهاي ضدآب و مراجعه شهرونداني كه بيشتر از ترس نالان بودند تا كرونا، انبوه برگههاي مرخصي استعلاجي را روي ميز مسوول كاركنان اين بيمارستان افزايش داد، كسي از كاركنان اين بيمارستان از دست نرفت اما در روزهاي اول، دهها نفر از همكاران ستاره گرفتار بيماري بيمارانشان شدند. بعد از چند روز، اعضاي گروه درماني كه درمان ميشدند، نوبت به ابتلاي خانوادههايشان ميرسيد. ستاره به تلخي از آن روزها ياد ميكند، از روزهايي كه هشدارها روي جزوههاي بيمارستان ميگفتند كه در مواجهه با كرونا، پوشيدن دو دستكش جراحي لازم است، اما ستاره بعضي وقتها حتي مجبور به استفاده مجدد از دستكشهاي نايلونياش ميشد، دستكشهايي كه بيشترشان را خيريهها تامين ميكردند، خيريههايي كه يكي از آنها به قول ستاره براي تهيه همين ماسكها و دستكشها 19 ميليون تومان مقروض شده بود. «تلخترين اتفاق اين دو ماه چي بود؟» «مرگ يه دختر 24 ساله و يه پسر 30 ساله از الكل.» فرقي نميكند كه پرستار اورژانس چقدر مريض بدحال ببيند، ديدن جوانهايي كه از ترس كرونا، با الكل مردهاند، بيشتر شبيه تراژدي است. در يك سوي اين پرستار، بيماران بدحالي هستند كه هنوز به احترام زندگي، با اين ويروسهاي نحس دست و پنجه نرم ميكنند؛ از سوي ديگر، جوانترهايي كه از ترس مردن، ميميرند. كدام دردناكتر است؟ «جوونا و از دست رفتن جوونا. قبلا اورژانس سينا و مركز حوادث كار ميكردم و با موردهاي عجيبوغريبي سروكار داشتم. اما اين دوتا جوون رو نميدونم چطوري هضم كنم.» مرگها حوالي كرونا كم نيستند. ستاره از پدر خانوادهاي ميگويد كه دو روزي با درد شديدي در قفسه سينه دستوپنجه نرم ميكرده است، چون بيمارستانها را آلوده به ويروس ميدانست، تمايلي براي رفتن به مركز درماني نداشت، حتي اينكه يكبار بهيار آمبولانس هم به اين پدر و فرزندانش هشدار داده بود كه بوي خوشي از وضعيت ناخوش قلب پدر به مشام نميرسد. با اين حال تا آخرين لحظه زندگي اين پدر، انتقال او به بيمارستان از ترس كرونا به تاخير ميافتد و اين پدر در ماشين فرزندانش به مرگ تسليم ميشود. ستاره، با رد ماسك و كلاه روي صورت و پيشاني، با سردردي كه دمار از روزگار او درآورده است، با سفرهايي كه به تعويق افتادهاند، همچنان به لبخند بيمارانش اميدوار است. بيش از آنكه روزهاي چندم قرنطينه را بشمارد، شمارهاندازش متمركز شده روي تعداد بيماران ترخيصي. اين عددها كه عدد نيستند و هر يك نشان از يك انسان و يك حيات دارند كه براي ستاره عزيزترين داشتهها هستند.
به انتظار پايان
«ما انتظار داشتيم بعد از تعطيلات عيد كاهش در آمار كرونا را ببينيم، اما نديديم.» بنفشه، متخصص اطفال بيمارستاني در شهر آبادان است. پيش از تعطيلات نوروزي، آرزوي بنفشه و همراهانش كاهش تعداد پذيرش بيماران بود، اما اين آرزو آنطور كه در ساحت خيال آنها شكل گرفته بود، روي واقعيت را به خود نديد. به قول بنفشه، تعداد مراجعان كمتر نشد اما براي چند روزي ثابت شد. حالا كه دو ماه از شروع روزگار شيوع ميگذرد، بنفشه و همكارانش روزهاي فرسايشي را پشت سر هم ميگذارند، روزهايي كه كادر درمان، با استرسهاي متفاوتي مواجه است، خستگي يا بيماري همكاران بار كار را مضاعف ميكند و نيروي جايگزيني نيست كه در حمل اين بار شريك شود. جنس نگراني بنفشه در اين دو ماه تغييري نكرده است. از همان روزهاي اول، كرونا ترس ديگري را براي كادر درمان به همراه داشت، اگر بنفشه تب كودكاني را ميگرفت كه علايم مشكوك به كرونا داشتند، از يك سوي ديگر، نگران بود كه بيماري اين كودك بدحال به كودك خودش هم برسد. اين ترس مشترك تمام كاركناني بود كه پيش از اين واهمهاي از بيماري بيمارانشان نداشتند، حالا مرگ براي پرستاران و كاركنان بيمارستان نيز يك قدم نزديكتر شده است و هر ديداري با خانواده ميتواند ديدار آخر باشد. بنفشه از كودكان و نوجواناني ميگويد كه در اين دو ماه علايم كرونا داشتهاند، اما نمود اين علايم را در كودكان خفيفتر ميداند، مگر اينكه آنها بيماريهاي زمينهاي، مثل بيماريهاي قلبي، سرطان يا نقص سيستم ايمني داشته باشند. در اين صورت كرونا براي كودكان و نوجوانان هم كمخطر نيست. اما خطر بزرگتر به نظر بنفشه، اين است كه كودكان هم مثل پدران و مادرانشان ميتوانند ناقل باشند، ويروسهاي موذي كرونا ميتواند روي نرمي دستان كودكان هم بنشيند و مادران و پدرانشان را بيمار كند. طي چند سالي كه به طبابت عمومي و تخصصي كودكان گذشته است، بنفشه چنين شرايطي را به خاطر نميآورد. قبلا شايد شيوع سارس نگرانكننده بود، اما سارس هم به پاي كرونا نرسيد، حتي انگار اين روزها داشتن سرطان از داشتن كرونا كم دردسرتر شده است. علامت مثبت كروناي يك بيمار، يعني خيل زيادي از همراهان و دوستان و آشناياني كه حالا در معرض خطر هستند، يعني پزشكي كه در معرض خطر است، يعني آن دنبالهاي كه پشت بيمار كشيده شده است، تا ابدالدهر در معرض خطر است. اين فرق بزرگ كروناست كه ترس و نگراني را به جان مياندازد، پزشك حالا بر سر بيمار، همزمان به دو مرگ و دو بهبودي فكر ميكند، مرگ خود و مرگ بيمارش، بهبودي بيمار و بهبودي اطرافيانش. همكاران بنفشه تاكنون گرفتار كرونا نشدهاند، لااقل مرحله اول تستها علامت مثبتي نشان نداده است. كشوهاي بخش پرستاري و اورژانس نيز به اندازه كافي ماسك و دستكش و گان و شيلد دارند، خيال پرستاران و پزشكان اين بيمارستان از اين بابت راحت است، با اين حال پرسش بنفشه، پرسش ديگر پرستاران و كاركنان مراكز بهداشتي كشور است، چقدر اين دوران شيوع ادامه خواهد داشت؟ تاب اين انسانهايي كه در مقام يك قهرمان، در خط مقدم كرونا ايستادهاند تا كجا خواهد بود. اين روزها گرچه همه قدردان پزشكان و پرستاران كادر درماني كشور هستند، آنها را قهرمان و نجاتدهنده ميخوانند، اما پرستاران و پزشكان ما «ابرقهرمان» نيستند، نميتوان بيش از تاب و توان انساني از آنها انتظار خدمت داشت. شانههاي پرستاران و پزشكان نيز همچون تمام ما شانههاي يك انسان است؛ تحمل بار و كار روي اين شانهها تا حدي امكانپذير است و بيش از آن طاقتفرسا و حتي ناممكن ميشود. نميتوان انتظار داشت كه ماهها كرونا در كشور جولان بدهد و كادر پزشكي و پرستاري با تمام قوا و با نيرويي فراانساني مشغول ايثار و ازخودگذشتگي باشد، اين سوال بيپاسخ است، اينكه كرونا تا چه زماني ما را آلوده خواهد كرد و شيفتهاي بيپايان پرستاران و پزشكان تا كجا طول خواهد كشيد، اينكه چه زماني بازگشت بيمار از اتاقهاي آيسييو اميدواركننده خواهد بود و پرستاران فرصتي را براي نشستن روي صندلي و چاي خوردن خواهند داشت؛ اين پرسش هنوز بدون پاسخ قطعي است اما بخشي از آن، در دستان ماست.