نگاهي به «جنگ» در شعر قيصر امينپور
ايستادن كنار صلح
بهنام ناصري
در پرداختن به شعر قيصر امينپور- چنانكه غالب اظهارنظرها در مورد او گواه است- معمولا پاي نسبتي به ميان ميآيد كه بين شعر شاعران موسوم به «انقلابي» و ايدئولوژي انقلاب برقرار است؛ نسبتي كه گذر زمان آن را مانند هر چيز ديگر در باورها و نگاه هر انسان صاحب ايده و در اينجا نويسنده و هنرمندي دستخوش تحول ميكند. شاعران يادشده و بهطور مشخص امينپور هم از قاعده اين تحول بركنار نبودهاند. بنا ندارم در اين مختصر زاويه نوشتار را به سوي شعر و هنر ايدئولوژيك تنظيم كنم و بالطبع به چالشهاي آن با متر در معيارهايي كه امروزهروز از هنر مراد ميكنيم، نور بتابانم كه پيش از اين آنقدر در اين باب گفته و نوشتهاند كه بعيد است خواننده اين ستون را حاجتي به يادآوري نويسنده باشد. با اين وصف و با درنظر آوردن اينكه قرار نيست «ايدئولوژي» را ماده خامي قرار دهم براي دستهبندي شاعران ايراني سه دهه گذشته به دو گروه كلي شاعران «دولتي» و «غيردولتي»، بلكه بنا دارم عبور كنم از طرح مكرر سوالاتي كهنه كه چرا قيصر امينپور، چندان كه ديگر شاعرانِ با پسوندِ «متعهد»، در دستهبندي دوگانه همه اين سالها معمولا ذيل تركيب «شاعران دولتي» قرار گرفتهاند و اساسا مولفههاي اين طبقهبندي كدامند، بايد متمركز شوم بر موضوع ويژه يادداشت حاضر كه نسبت مجموعه «دستور زبان عشق» است با ادبيات جنگ كه بخش مهمي از شاعري امينپور را دربر ميگيرد. بايد از تمايل شفاف شعر اين شاعر جنگ به طرح مفهوم «صلح»، عليه -و در تقابل با- «جنگ» بنويسم.
در بيان نسبت مجموعه شعر «دستور...» با ادبيات جنگ، مهمترين نكتهاي كه پس از مرور اجمالي اين كتاب به ذهن ميرسد، مضامين صلحطلبانه آن است؛ مضاميني كه عمدتا با زباني ساده بيان ميشوند:
«شهيدي كه در خاك ميخفت/ چنين در دلش گفت: اگر فتح اين است/ كه دشمن شكست، / چرا همچنان دشمني هست؟» (طرحي براي صلح (2)، صفحه 17)
يا:
«شهيدي كه در خاك ميخفت/ سرانگشت در خون خود ميزد و مينوشت/ دو سه حرف بر سنگ: / به اميد پيروزي واقعي/ نه در جنگ، / كه بر جنگ!» (طرحي براي صلح (3)، صفحه 18)
ويژگي ديگري كه بسياري از شعرهاي كتاب دارند، فرم روايي آنهاست. اين فرم روايي گاهي در غزلها و بيشتر در شعرهاي نيمايي كتاب ديده ميشود:
«مرد ماهيگير/ طعمههايش را به دريا ريخت/ شادمان برگشت/ در ميان تور خالي/ مرگ/ تنها/ دست و پا ميزد» (شكار، صفحه 31)
يا:
«من/ سالهاي سال مردم/ تا يك دم زندگي كردم/ تو ميتواني/ يك ذره/ يك مثقال/ مثل من بميري؟» (تو ميتواني؟، صفحه 30)
امينپور شاعر تاثيرگذاري است و تاثير شعرش، نه از طريق رفتاري آوانگارديستي در زبان بلكه در رويكردي اعتدالگرايانه به زبان محقق ميشود. امينپور در شعرش به سوي به چالش كشيدن قراردادهاي زباني نميرود چون مفاهيمي كه مورد بيان اوست اساسا مفاهيمي چالشي و فرارونده از قراردادها و هنجارهاي پذيرفته شده نيستند. او با زبان همان رفتاري را دارد كه دستور زبان تجويز كرده و مجاز شمرده است. به عبارتي، خواننده در شعر او هرگز با دادههايي روبهرو نميشود كه در حكم عبور از اسلوبهاي صرفي و نحوي باشد. حتي در غزلها و ديگر شعرهايي كه امينپور در قوالب كلاسيك نوشته است نيز، با وجود محدوديتهاي طبيعي اوزان عروضي، ساختارها و قراردادهاي دستوري كاملا رعايت ميشوند.
«ما گنهكاريم، آري، جرم ما هم عاشقي است/ آري اما آنكه آدم هست و عاشق نيست، كيست؟» (چيستان، صفحه 55)
يا:
«ديري است از خود، از خدا، از خلق دورم/ با اينهمه در عين بيتابي صبورم» (حسرت پرواز، 62)
نوشتن جملات و گزارههاي منطبق بر اسلوبهاي دستوري زبان در قالب اوزان عروضي، در واقع مهارت امينپور است كه البته مهارت منحصر به فردي هم نيست اما براي جذب ذائقههاي شعري متكي به شنيدار -به جاي خوانش- در ايران كفايت ميكند. منظور ذائقههايي است كه وجه شنيداري شعر و درنتيجه قوالب قدمايي، هنوز برايشان محبوبتر از شعرِ آزاد است.
با اين همه امينپور در سير مواجهات اعتدالمدارانهاش با عنصر زبان در شعر، گاهي به شهودهايي دست مييابد كه -خودآگاهانه يا به ناخودآگاه- بر ماهيت و حضور قراردادي زبان و سوءتفاهمهاي آن در زندگي روزمره دلالت دارد:
«ميخواستم بگويم: / «گفتن نميتوانم»/ آيا همين كه گفتم/ يعني/ همينكه/ گفتم؟» (همين كه گفتم، صفحه 28)
در كتاب «دستور...» هم غزل ميخوانيد هم شعر نيمايي و هم دوبيتي و رباعي و تمام اين شعرها، چه به لحاظ صرفي و چه در نحو، به زباني ساده نوشته شدهاند. در شعر امينپور نه از پيچيدگي آثار فرارونده از بيان معنا كه سلايق عمومي خوانندگان فارسي زبان هنوز تا برقراري ارتباط با آنها فاصلهاي انكار ناشدني دارد، خبري هست و نه ميتوان شعر او را به آن دسته از شعرهاي به اصطلاح سادهانديشانه و بيارزشي نسبت داد كه فاقد هر گونه اهميت ادبياند. امينپور شاعر «تعادل» است. با اين همه اما كيفيت اين موضعِ «حد وسطي»، به گواه شعري از مجموعه «دستور...»، انگار سرآخر ذيلِ علامت سوال خود او هم قرار ميگيرد:
«نه چندان بزرگم/ كه كوچك بيابم خودم را/ نه آنقدر كوچك/ كه خود را بزرگ.../ گريز از ميانمايگي/ آرزويي بزرگ است؟» (آرزوي بزرگ، صفحه 27)