محيطبانان، سرمايههاي ارزشمندي هستند كه متاسفانه اغلب در خاموشي فراموش شده و از ياد ميروند. در اين نوشتار مختصر يادي كردهايم از زندهياد براتا... غلاميان، محيطبان نمونه استان خراسان جنوبي و اهل طبس كه به واسطه عشق بيكرانش به طبيعت، سالها در راه حفاظت از محيطزيست و حياتوحش خدمات بسيار كرد.
زندهياد غلاميان كه در ۱۴ ارديبهشت سال جاري به واسطه عارضه قلبي درگذشت، يكي از محيطبانان پيشكسوت پروژه حفاظت از يوز بود كه از سال ۱۳۸۰ بيدريغ و خالصانه براي نجات يوز از گرداب انقراض تلاش كرد. ايشان در مصاحبهاي با طبسنيوز در مردادماه سال ۹۶ صحبتي قابل تعمق را مطرح كرد: «كساني كه از طريق دانشگاه وارد ميشوند، نميتوانند به محيطباني ورود كنند. دانشجوها از تهران و جاهاي مختلف ديگر به اينجا آمدند اما هيچ يك طاقت من پيرمرد را ندارند و نيم تا يك ساعت كه راه بروند بعد از آن ماشين، كفش خوب و آب يخ طلب ميكنند و نميتوانند ادامه دهند. فقط مردمان محلي ميتوانند به محيط زيست خدمت و كار كنند.» اين ديدگاه متفاوت زندهياد غلاميان سبب شد كه براي شناخت بيشتر ايشان گفتوگويي با بهمن نجفي، محيطبان نامآشنا و پيشكسوت طبس داشته باشيم. آنچه در ادامه ميخوانيد، شرح اين گفتوگوست.
دسترسي به محيطبانان يوز و مصاحبه كردن با آنها هميشه سخت است، چرا؟
واقعيتش طبيعت كار ما اينطور است. من و همسرم از پيش از عيد در بيابان به دنبال رد يوزي هستيم كه از خارتوران آمده و وارد منطقه طبس شده. ما رد آمدن اين يوز را ديدهايم اما رد برگشت آن را تا الان نتوانستهايم پيدا كنيم، حالا يا اين يوز بازگشته يا هنوز تصميم به بازگشت نگرفته. طبيعي است كه اكثر محيطبانان يوز هم زماني را كه در بيابان هستند، به موبايل دسترسي نداشته باشند.
زندهياد استاد برات را شما از چه زماني ميشناسيد؟
خدا ايشان را رحمت كند، از دست دادن ايشان براي من واقعا ناراحتكننده است. استاد برات انسان بسيار توانايي در كار خودشان بودند. آن زمان كه ايشان را ديدم، چند سالي بود كه در تهران سيمانكاري ميكردند. در ابتداي نوجواني به تهران آمده و در سيمانكاري تبحر پيدا كرده بودند تا اينكه بعد از مدتي به طبس بازگشتند. در سال ۶۳ من اولين محيطباني بودم كه به نايبندان طبس رفتم.
آن موقع ساختمانهاي طبس بعد از زلزله ساخته شده بود و وقتي محيطباني طبس آغاز به كار كرد، من به عنوان اولين محيطبان آنجا حاضر بودم. در آن زمان تلاش ميكرديم كه اشخاص نخبه يا حتي كدخدازادهها و بچههاي خوانين را به كار محيطباني تشويق كنيم و هدفمان هم اين بود؛ كساني جذب محيطباني شوند كه توانايي انجام گشتهاي طولاني را در بيابان داشته باشند.
استاد برات يكي از بهترين افرادي بود كه من در آن زمان به عنوان مامور افتخاري انتخاب كردم. زمان آشنايي من با ايشان به سال ۶۴ يا ۶۵ برميگردد. ايشان در آن زمان همراه يك شكارچي به شكار رفته بود، البته خودشان شكارچي نبودند بلكه بالعكس در دوربينكشي تبحر خارقالعادهاي داشتند.
پدر ايشان هم در گذشته (حدود ۵۰ سال پيش) شكارچي ماهري در منطقه طبس بود اما خود ايشان هيچ وقت شكارچي نشدند. پدرشان بختياري و از قديم آمده و در طبس ازدواج كرده و ساكن شده بود. از آن دست سواركاران برجستهاي كه بر زين اسب ميپريده و حتي روي زين دور هم ميزده و به خوبي تيراندازي ميكرده اما پسرش اين طور نبود و در دوربينكشي و ردزني مهارت داشت.
خاطرم هست كه بار اول، ماشين ايشان و همراهشان را كه شكارچي بودند، بازرسي كرديم و شكار داشتند. از آنجا بود كه با هم آشنا شديم و بعدها بيابان كه ميرفتيم، اكثرا با هم بوديم.
طبس بيشترين وسعت را در شهرستانهاي ايران دارد در نتيجه گشتزني محيطبانان در آن واقعا اهميت بسزايي داشته و دارد. زندهياد استاد برات در بيابان تحمل زيادي داشت، اگر چندين روز هم در بيابان ميمانديم، باز هم زمان برگشت به شهر ناراحت بود. علاقه ايشان بود كه در طبيعت باشد و همواره منطقه را از غرب به شرق و شمال به جنوب با يكديگر بازرسي ميكرديم.
لازم است كه بگويم ايشان وضعيت معيشتي خوبي هم نداشتند. البته از نظر تاهل ۵ فرزند پسر و ۲ دختر داشتند كه همگي را به سر و سامان رسانده بودند.
مرحوم غلاميان چطور استخدام شدند؟
بعد از حدود ۱۵ سالي كه ايشان مامور افتخاري ما در طبس بود، پروژه يوز آغاز به كار كرد و ايشان در همان زمان به عنوان يكي از اولين محيطبانان جذب پروژه يوز شد. ايشان بيش از يك دهه، مامور افتخاري در كنار ما بودند و حتي استخدام رسمي هم نشده نبودند اما كليد پروژه يوز كه در سال ۸۰ زده شد، ايشان در نيمه همان سال استخدام شد. در حقيقت من ايشان را به عنوان اولين نفر از طبس براي محيطباني پروژه پيشنهاد كردم.
چه خصلتهايي در ايشان ديده بوديد كه او را براي حفاظت از يوز متمايز ميكرد؟
زندهياد استاد برات در ردشناسي خارقالعاده بودند. آن زمان ما براي ردزني شكارچيها به بيابان و اطراف دامسراها ميرفتيم و ايشان اگر كوچكترين ردي در بيابان ميديدند يعني حتي در حد يك استخوان سفيد آفتاب خورده هم متوجه ميشدند كه اين استخوان از آن چه حيواني است.
يك ويژگي خاص ايشان هم دوربينكشي خوبشان بود كه همه جا به آن معروف بودند. ايشان حيات وحش را در دامنه كوه با فاصله زياد پيدا ميكرد بهطوري كه وقتي همه ميگفتند هيچي نيست و دوربينها را پايين بياوريد، ايشان بلافاصله ميگفت كه هست حالا من به شما نشان ميدهم.
استاد برات در جايي كه بار اول حضورشان هم بود، اينطور خارقالعاده ردزني ميكردند. اينطور بگويم كه حيوان را زيرسنگ، خوابيده و ايستاده راحت پيدا ميكردند. اغراق نيست كه بگويم ايشان در هر شرايط استتاري كه حيوان بود، قادر به ردزني بود. از ۲۰۰ متري شاخي را نشان ميداد و ميگفت اينجاست در حالي كه به نظر خيلي از ما آن تنها شاخه درخت جلوه ميكرد اما استاد برات كه سنگ ميانداخت، تازه حيوان بلند ميشد.
من اين خصلت را در خارتوران تنها در ميرزارضاي كرمي ديده بودم و استاد برات هم چنين ويژگيهايي داشتند كه ايشان را در رديابي حيات وحش برجسته ميكرد.
ضمن اينكه در صخرهنوردي و كوهنوردي هم هيچ محيطباني را در استان، ظرف اين ۳۰ الي ۴۰ سال سراغ ندارم كه به پاي ايشان برسد. خاطرم هست كه روزي يك هيات كوهنوردي از يزد و اتريش براي صخرهنوردي به غار جمال طبس آمدند. اين غار سنگهاي صاف بزرگ دارد و بعضي جاها را بايد به شكل معلق گذر كرد. براي من جالب بود كه هياتهاي كوهنوردي نميتوانستند مسير را پيدا كنند و استاد برات بود كه راهنمايي آنها را عهدهدار شد.
يكي ديگر از ويژگيهاي ايشان اين بود كه نترس بودند و ماندگاري خوبي هم در طبيعت داشتند. كارهايي كه ادعا ميكرد را واقعا انجام ميداد و برابر چند محيطبان سياستكاري، پشتكار و شجاعت داشت.
همه اينهايي كه گفتم بدون اغراق است، چون ايشان با من نسبت خانوادگي يا همسايگي نداشتند. آشنايي ما به واسطه شغلمان بود و ايشان يكي از بهترين افرادي بود كه استخدام محيطزيست شد.
در مصاحبهاي خودشان گفتهاند كه ۵ بار يوز را از نزديك در منطقه حيات وحش نايبندان طبس ديدهاند. آيا اين اتفاق عادي است؟
منطقهاي كه ايشان خدمت ميكرد، در شمال پناهگاه حيات وحش نايبندان طبس واقع شده اما تردد و ثبت يوز بيشتر در جنوب پناهگاه اتفاق ميافتد. شمال منطقه، گذر يوز از منطقه ما به يزد و خور و بيابانك بوده. ايشان نسبت به بچههاي جنوب پناهگاه نايبندان، كمتر يوز ديدهاند اما در شناسايي و تحقيقات يوز هميشه حاضر بودند.
خاطرم هست زماني يوزي در نايبند به زير ماشين رفته بود و به ما نيمه شب خبر دادند. آن زمان در منطقه رباط پشت بادام در بيابان بوديم. اين منطقه در غرب واقع شده و تصميم داشتيم كه برگرديم طبس و از آنجا به نايبند برويم. استاد برات گفتند صبح ميرسيم و دير است، ايشان ما را از وسط بيراهههاي طبس بردند، خيلي زودتر رسيديم و حيوان بينوا را كه تصادف كرده بود به طبس برگردانديم. اين خاطره را براي اين گفتم كه بدانيد ايشان وقتي اسم يوز را ميشنيد يا موضوع يوز در ميان بود به قدري عاشق بود كه حاضر بود هر چه از توانش برميآيد، انجام دهد. آمادگي و سطح توقع ايشان واقعا مثالزدني بود.
گويا ايشان نزد همكارانشان هم بسيار محبوبيت داشتند؟
بله تمام مدير پروژههاي يوز، محيطبانان، اداره كل يزد و خراسان آقايان آقاميري، آقاي حسيني، آقاي دكتر اكبري و آقاي حاتمي رييس طبس همگي در خبرگي و صداقت ايشان شك نداشتند. ايشان از سال ۸۰ كه قراردادشان امضا و شروع به كار كردند، تا همين روزهاي آخر هميشه حتي روزهاي تعطيل هم لباس كار بر تن داشتند و دوست نداشتند كه كسي تصور كند، منطقه ايشان خالي است. هر جا هم كه ميگفتند، ميرفت از غرب طبس تا شرق براي خدمت هميشه حاضر بود.
چطور شد كه ايشان مشكل قلبي پيدا كردند؟
يكسال پيش، عمل قلب باز داشتند كه باعث تعجب همگي ما شد. ايشان نه اهل سيگار بودند نه زندگي ناسالمي داشتند. بعد از همين عمل قلب هم خاطرم هست كه در نايبند سرشماري داشتيم. بچههاي بيرجند هم به آن سرشماري آمده بودند و به ايشان گفتند كه استاد برات شما بايستيد و فردا با ماشين آقاي نجفي برگرديد. اما ايشان زير بار نرفتند و گفتند نه با موتور از داخل كوير برميگردم. با همان قلب عمل كرده، بر پشت يك موتور ياماها نشستند و تا طبس رفتند بهطوري كه همگي ما تعجب كرديم.
بچهها آن زمان به ايشان ميگفتند پس اينطوري كه هستيد يعني كامل خوب شدهايد و ايشان ميگفتند من هميشه خوب هستم، فكر نكنيد كه من از كار ميافتم. علاقه داشتند كه بازنشستگي را ببينند اما از ته قلب ميخواستند تا توان دارند، گامي براي طبيعت بردارند. ايشان ميتوانستند ۵ يا ۶ سال قبل هم بازنشسته شوند اما آمپر زندگي ايشان نشان ميداد كه كار و علاقه به محيطزيست در خون ايشان است.
الان هم هر كسي كه ميفهمد، ايشان از دنيا رفته، باور نميكند. قيافه ايشان ۷۰ ساله نبود بلكه ۵۰ سال را نشان ميداد. خداوند بزرگ روح ايشان را رحمت كند.