درنگي بر زندگي و آثار سلينجر و نسبت آن با ادبيات معاصر ايران
سبك زندگي به مثابه اثري ديگر از نويسنده
وحيد پاكطينت
ناطوردشت، مهمترين كتاب سلينجر اينگونه آغاز ميشود: «اگر واقعا ميخواهيد در اين مورد چيزي بشنويد لابد اولين چيزي كه ميخواهيد بدانيد اين است كه من كجا به دنيا آمدم و بچگي نكبتبارم چطور گذشت و پدر و مادرم پيش از من چه كار ميكردند و از اين مهملاتي كه آدم را به ياد ديويدكاپرفيلد مياندازد؛ اما راستش را بخواهيد من ميل ندارم وارد اين موضوعها بشوم...» 1
اين قرار نويسنده در روايت ناطوردشت، قانون كلي سلينجر است در تمامي آثار خود با مخاطبش. اينكه شخصيتها چه پيشينهاي دارند و از چه رگ و ريشه خانوادگي هستند هيچ مهم نيست؛ مهم استقلال و فرديت و اكنون شخصيتهاست. تنها چيزي كه به مخاطب مربوط ميشود زمان حال آدمها و واكنش خاصشان در بزنگاههاي داستاني است. آن هم با تمام ويژگيهاي آشنا و بهروز آدمهاي همعصرش. اين بارزترين ويژگي سلينجر است در شخصيتپردازي. از اين منظر سلينجر نسبت به همنسلانش چند گام جلوتر بوده.
البته تمايز و تفاوت، ماهيت هر شخصيت داستاني در بستر روايت قصه است. فارغ از اينكه چه نويسندهاي خالق شخصيت باشد. با توجه به شيوههاي محدود و مشخص پرداخت شخصيت داستاني، هر نويسنده صاحبسبكي در حد نياز داستان و از ديدگاه و زاويهاي كه به جهان دارد، آدمهاي داستانش را كشف و انتخاب ميكند و با قرار دادن آنها در جايگاه مناسب از كاركرد ايفاي نقششان در طول روايت بهره ميگيرد. اگر تمايز و تفاوت ماهيت شخصيتها و شيوههاي محدود پرداختشان را بپذيريم -كه از نگاه من التزامي غيرقابل انكار در اين پذيرش داريم- تمامي شخصيتهاي داستاني كه در ادبيات به درستي خلق شدهاند يك وجه اشتراك دارند و آن خاص بودن در عين امكان وجوديشان است. از اين منظر هر نويسندهاي در كلاس سلينجر، به راحتي ما را دچار اين اشتباه ميكند كه از ترفندهاي نو و بكري براي خلق شخصيتهاي خود استفاده كرده است. در صورتي كه انتخاب و پرداخت دقيق شخصيتهاي بهروز و تاثيرگذارش در قصهاي كه با قدرت روايت ميكند، اين توهم را ميسازد.
انزواطلبي، انفعال اجتماعي، مقاومت در برابر پيوستگي با محيط و... به نوعي تقابلهايي اعتراضياند كه در بطن خود اين ظرفيت را دارند تا به شورش فردي منجر شوند. حتي اگر در نظر نگيريم ادبيات خود يك امر سياسي و انتقادي در برابر يك يا چند وضعيت جامعه است. از اين منظر ادبيات مانند بسياري از هنرهاي ديگر ذاتا اتمسفري واكنشي دارد؛ اما بهطور خاص در مورد سلينجر اين موضوع عميقتر و به شكلي نمادين برجستهتر است. نگفتم در مورد آثار سلينجر، چون معتقدم شيوه زندگي سلينجر خود اثر ديگري از اوست كه تا آخرين روز زندگياش مشغول روايت و ايفاي نقش در آن بود كه تنها مخاطبش خود او بود و فقط واگويههايي از آن به ما رسيده است. مثل اثري گم شده در دل تاريخ كه تنها چند سطري در بعضي كتابها از آن باقي مانده باشد.
سلينجر ميگويد: «چاپ كتاب دردسر به دنبال دارد و نويسنده را از زندگي معمولي باز ميدارد... دلم ميخواهد تنها باشم. كاملا تنها. دليلي ندارد زندگيام از خودم نباشد.»2
در ظاهر، بيان خطر از دست دادن تملك زندگي خصوصياش با سرك كشيدنهاي افراد جامعه است، اما در اصل بياعتمادي و عدم پذيرش رفتار اجتماعي آدمها در ارتباط با خود و ديگران است كه سلينجر را به انزوايي نه خودخواسته بلكه ناگزير برده است.
از اينرو شخصيتهاي داستاني سلينجر مانند خودش چه محصور در كابين ماشين، چه در چهارديواري خانه يا مانند هولدن كالفيلد محصور در اجتماعي كه انتخاب خودش نيست و به ناچار بايد در آن نفس بكشد، نقشي واكنشي و اعتراضي به جهان پيرامون خود دارند. انگار كه اين انفعال و سبك زندگي، نه تنها شورشي است در تقابل با جهان بيروني بلكه خود نتيجه آشفتگيهاي ساختار معيوب اجتماعي است. از اينرو انزوا و انفعال ظاهري در آثار و سبك زندگي سلينجر، پوياتر و جريانسازتر از - به اصطلاح- اكت بسياري از نويسندگاني است كه حضوري همواره و پررنگ در جامعه و سياست داشتهاند. يا به قولي، سكوت و عدم حضور سلينجر از فرياد و تلاشهاي نويسندگان پرهياهويي مانند سارتر بسيار رساتر است. در اين موضع، سلين و سلينجر - در عين پيوندناپذيري ظاهريشان- ميتوانند در يك جبهه، وجه اشتراكي ناگسستني داشته باشند.
از همين منظر اين شكل از شورش فردي سلينجر، ريشه در نگاه نهيليستي هم نخواهد داشت. قاعدتا شورشها و اعتراضهاي برخاسته از هستيشناسي نهيليستي به نوعي بدون موضع روشن و معطوف به هدف خاصي است. به گمان من ريشههاي نگاه نهيليستي به ديدگاه آنارشيستها نزديكتر است.
كمتر نويسندهاي ميشناسيم كه به اندازه سلينجر به استقلال فردي آدمها (چه در خانواده و چه در اجتماع) اهميت بدهد. تا جايي كه سلينجر را در جايگاه دادستان فرديت انسان معاصر تثبيت ميكند.
اما قدرت پيشبرد روايت و ساخت فضاي داستاني سلينجر، يك بحث مفصل و تخصصي فرمي است كه شايد بعد از ماهها نتبرداري و خوانش چندباره و دقيق كليه آثارش بشود كالبدشكافي كرد. ولي بهطور خلاصه تنها به اين اشاره ميكنم كه پرداخت خاص و دقيق شخصيتها در كنشهاي منحصربهفرد داستاني كه سلينجر روايت ميكند، چنان بكر و بهروز است و چنان همگون با فضا و تجربههاي شخصي آدمهاي جامعه عصر خود قرابت دارد كه بعد از 70 سال، داستانهايش همچنان تازگي خود را حفظ كرده است. اين نهايت موفقيت يك نويسنده است: اقبال اثر، بيآنكه از نوستالژيورزي و كهنهگرايي عوام ارتزاق كند.
شخصيتپردازي سلينجر و ادبيات داستاني ايران
اگر بخواهيم نگاهي تطبيقي بين شخصيتهاي داستاني سلينجر و نمونههاي آن در ادبيات داستاني ايران داشته باشيم و سنت اين نوع شخصيتپردازي را در آثار ادبيات فارسي رديابي كنيم، بايد گفت بهطور كل كارنامه ادبي صدساله ايران قابل توجه است؛ خاصه در نول و داستان كوتاه. شخصيتهاي بهروز و فراموش نشدني در ادبيات فارسي كم نيستند كه اين موضوع هم بحثي ديگر و درخور توجه است كه پرداختن به آن مجالي خاص ميطلبد.
با اين وجود ادبيات ايران مشخصههاي خودش را دارد. مثلا گرايش ذاتي نويسندههاي ايران در به كارگيري قالبهاي فرمي. شايد اين گرايش ريشه در ادبيات سنتي هزارساله ما داشته باشد. در اين 10 قرن، قالب و فرم اثر ادبي همواره از اركان مهم خلق اثر بوده. از اين منظر هم ادبيات ايران به نوعي صاحب سبك است.
با اينحال بهطور اخص نمونههاي كمي در ادبيات فارسي ديده ميشود كه با نوع شخصيتپردازي سلينجر وجه اشتراك فرمي دارند، البته اين به مفهوم ادامه سنت داستاننويسي سلينجر نيست. آموزهاي از سلينجر است كه ميتواند با او در پسزمينه فرم داستان ايراني وجه اشتراك ضمني داشته باشد.
ديدهام در جاهايي كساني سلينجر را با فلان نويسنده گوشهگير ايراني كه تعدادي داستان كوتاه و نقد نوشته و حالا پنجدهه است - به حكم شنيدهها- اثري ننوشته مقايسه ميكنند. به نظر من مقايسه درستي نميتواند باشد. سلينجر در يكي، دو دهه آغاز نويسندگياش آنقدر دستاورد ادبي داشت كه اگر تا آخر عمرش هم چيزي نمينوشت، كاري كه يك نويسنده بايد انجام بدهد را در بالاترين سطح انجام داده بود. هرچند وقتي قاضي از سلينجر پرسيد: طي 20سال گذشته آيا داستاني نوشتهايد كه چاپ نشده باشد؟ سلينجر پاسخ داد: بله. 3... و اين يعني كار مداوم و حضور پررنگ و تاثيرگذار در صحنه ادبيات. بيهيچ ادا اطوار و شلتاقي. يادمان باشد سلينجر را همه ميشناختند و در جامعه رفتوآمد داشت و مثل هر آدم ديگري نيازمند خريد مايحتاج روزانه و ... بود. يعني انتخاب زندگي در انزوايش كنشي پوپوليستي و سانتيمانتاليستي، آن هم در پنج دهه پرافتوخيز تاريخ اجتماعي و سياسي كشوري در خاورميانه نبود. حالا اگر انتخاب اين شكل زندگي توسط آن نويسنده ايراني هم صرفا يك تصميم شخصي و خصوصي است، اين، حقوق فردي و استقلال شخصيتي هر فرد در جامعه است و درباره آن نبايد حرف زد و مورد كنكاش قرارش داد. با اين وجود، عدهاي كريستفكلمب در كسوت كاشفان ادبي، همچنان چسبيدهاند به دهه چهل. خاصه پيگير مساله آن داستاننويس و چند داستان كوتاهش هستند كه حتي به چشم اغماض، با هيچ معياري نميتوان آن را دستاورد ادبي به حساب آورد. اين همان كهنهگرايي خاص خاورميانه است. خاورميانهاي كه هميشه دور و غريب است با مسائل روز. از نشانه كشورهاي جهان سوم اهميت ندادن به فرديت انسان در جامعه و خانواده است. البته عدم رشد فرهنگي و اجتماعي و بهروز نبودن با اتفاقات و آثار معاصر خود نيز مصداق بارز اين عقبماندگي است. در ايران، ما اين سنت عقبماندگي را همچنان دودستي حفظ كردهايم. البته اين كهنهگرايي در مورد آثار شاخصي كه مهر ماندگاري بر پيشاني دارند، صدق نميكند. آثار ماندگار جدا از زمان توليد خود هميشه ارتباط و در نتيجه اهميت خود را نزد مخاطب حفظ كرده و ميكنند؛ نمونهاش بسيار بوده در اين چند دهه. با اين رويكرد در هركشوري هزاران سلينجر وجود داشته و دارد؛ نويسندگان تككتاب يا بيكتابي كه در غبار زمان گم شدهاند. البته اگر نويسندگاني در حد چوبك، هدايت، ساعدي، محمود، صادقي، گلشيري و ... در عين حيات ادبي خود زندگي پنهان و به دور از جامعه را انتخاب ميكردند، آن هم با كيفيتي كه سلينجر مصرانه تا لحظه آخر به آن پايبند بود، ميشد به چرايي اين موضوع فكر كرد. اعتقاد دارم كه هيچ سكوت اينچنيني را نبايد ناشنيده گرفت. صادق چوبك بعد از سنگ صبور قلم را بوسيد و گذاشت كنار و تا اندازهاي بيهياهو و دور از اجتماع ادبي چند دهه را در انزوا و سكوت سپري كرد و ما بيدليل به آن نه فكر ميكنيم و نه در موردش حرف ميزنيم.
1.ناطوردشت/ ص 5/ انتشارات ققنوس
2.مقدمه كتاب دلتنگيهاي نقاش خيابان چهل و هشتم/ ص 10/انتشارات ققنوس
3.همان / ص15/ انتشارات ققنوس