به نوعي ميتوان جنس اين رابطه [بازيگر مدرن با نقش] را با ماهيت حرفه پزشكي مقايسه كرد كه فارغ از هر محدوديت، مسووليت و تعهد خود را تنها در قبال جان انسانها تعريف ميكند؛ به اين معني كه براي بازيگر مدرن التزام تنها به حرفه كه بر رابطه بيواسطه دروني با نقش تجلي پيدا ميكند، معني ميشود.
براي بازيگر مدرن قضاوت و داوري محدود به رضايتمندي و ميزان التذاذ مخاطب از كيفيت بازيگري است. به همين دليل بازيگر مدرن پيش از آنكه در قيد و بند قضاوت درباره رابطه نقش و كاراكتر اجتماعي باشد، مدام در حال تجربه و تنوعطلبي است. او به نقش فارغ از تاثيرات فرامتني در ذهنيت اجتماعي به مثابه يك ضرورت حرفهاي و در پيوند با تحولات تنظيم و لاجرم در حال آموختن و هم بازتعريف خود مجازي است.
از همين زاويه به نقش از زاويه امكان بروز و ظهور توانمنديهاي فردي و حرفهاي نگاه ميكند و برخلاف نوع سنتي از تنوع و تجربهگرايي واهمه ندارد. برخلاف بازيگر سنتي كه اغلب از نقشهاي يكدست و تخت استقبال ميكند، تن به ممارست و عرقريزان روح ميدهد تا قابليتهاي خود واقعي را به نمايش بگذارد. به همين دليل چندان در بند فرديت واقعي چه در پيوند و تعامل با جامعه و چه جدال بر سر باورهاي ذهني و اعتقادي و ايدئولوژيكي(البته اگر داشته باشد) نيست. به جاي دنبال كردن نقش، نقشها در جستوجوي او هستند و او سخاوتمندانه آنها را نسبت با توانمنديهاي بالفعل محك زده و ميپذيرد.
بازيگر مدرن آشنازدا و كليشهگريز نسبت به نقش و حتي در نقشهاي تكرار شده ،رويكرد ضدكليشهاي و تنوعگرايانه دارد. به اين تجارب نه از زاويه وابستگي كه از منظر كشف تازهترين زواياي ممكن نگاه ميكند. پيوند بازيگر مدرن با جامعه ارگانيك نيست و اصراري هم بر اين نوع پيوند ندارد. چندان در بند فهم جامعه از خود واقعي نيست و اين فهم را معطوف و محدود به خود مجازي ميكند؛ به بيان ديگر پيش از آنكه در بند محبوبيت و شهرت باشد در قيد و بند محرميت هر چه تمامتر با حرفه خود است. در حالي كه بازيگر سنتي خود را در ويترين جامعه ميبيند، بازيگر مدرن در حال رها شدن از وابستگيهاي حقيقي به سمت ارتقاي كيفي خود مجازي است.
از منظري ديگر نفس اين رابطه را ميتوان به رابطه مولف و متن و به نوعي رابطه ظرف و مظروف تشبيه كرد. به يك معني مانند مولف در متن، بازيگر هم ميتواند خود را در نقش نمايندگي و بازتوليد كند.
براي تبيين اين معني شايد بتوان به ميزاني در نظريات رولان بارت در تبيين رابطه متن و مولف تامل كرد. به اعتقاد بارت، مولف شخص يا سوژه يا خود مولف نيست بلكه مولف مثل يك سوژه ساخته ميشود. يعني طي تاريخ، مولف براساس يكسري باورها و معرفتها ساخته و شناخته ميشود. اين رابطه را ميشود به نوعي در نسبت بازيگر با نقش مقايسه كرد. به اين معني آنچه بازيگر از نوع نقش ارايه ميدهد، ميتواند در ناخودآگاه باورها و معرفت بازيگر به خود حقيقي را نمايندگي كند.
بارت ميگويد، مولف محصول اجتماع است. يعني همانطوركه در يك گفتمان، نشانهاي ساخته ميشود، مولف نيز در اجتماع ساخته ميشود. زبان را كنشگر اصلي متن ميداند و معتقد است چيزي كه متن را ميسازد، زبان و ساختار زباني است. حتي مولف هم در بند معذوريتها و توانمنديهاي زبان است. بارت در پاسخ به اين سوال كه چرا به دنبال يك مولف ميگرديم، ميگويد؛ چون به دنبال يك تفسير و يك معني هستيم و بالعكس هم قابل بررسي است چراكه رابطه دوسويه است. اين شباهت بيشتر از اين جهت قابل تامل است كه بارت، مولف را با اين شاخص كه متن را قائل و قائم به معني ميداند، ميشناسد.
در يك كلام اگر نسبت و رابطه متن و مولف را به رابطه ظرف و مظروف تقليل دهيم با كمي اغماض خواهيم توانست همين نسبت را براي بازيگر و نقش قائل شويم. هر چند در باور بارت اين رابطه محدود به تحليل متن و مولف باشد اما در سينما اين رابطه بر اساس مولفههاي رفتاري و اعتقادي كه اغلب بخشهاي سفيد و ناخوانده بازيگر را نمايندگي ميكند، ميتواند قابل تعميم باشد.
در سينما اين رابطه اغلب بر اساس يك پيوند حسي اما قابل تعريف و تبيين كه در انتخاب نقش شكل مادي و تجلي مييابد، كاراكتر واقعي را به مولف و كاراكتر مجازي را به متن ارتقا ميدهد. اين مقايسه بر اين نكته تاكيد دارد كه مختصات مورد اشاره بازيگر سنتي در مقايسه با ويژگيهاي بازيگر مدرن به درجاتي ميتواند بر رابطه و همزمان فهم متفاوت از حرفه بازيگري تاكيد و دلالت داشته باشد. به زبان ساده بازيگر در مقام مولف و نقش در مقام متن به نوعي ميتوانند، سويههاي متفاوت كاراكتر واقعي بازيگر را نمايندگي و تعريف كنند.
ب- مرور تحليلي بر
كارنامه بازيگران سنتي قبل و بعد از انقلاب
از آنجا كه اين تقسيمبندي با تامل روي بازيگران ايراني و آن هم موردي و نمونهاي صورت گرفته در ادامه با تمركز بر دو نسل از بازيگران قبل و بعد از انقلاب و با ملاحظاتي از جمله كثرت، محبوبيت و شهرت آنها در هر دو دوره بحث را ابتدا با تامل روي ناصر ملكمطيعي و بهروز وثوقي به عنوان نمونهايترين بازيگران سنتي و مدرن قبل از انقلاب پي ميگيريم و همين روال را در مورد داريوش ارجمند و رضا كيانيان به عنوان نمونههاي سنتي و مدرن بعد از انقلاب دنبال ميكنيم.
شواهد و نشانههاي بسياري بر تفكر، منش و رفتار و پايگاه اجتماعي ملكمطيعي در مقام يك كاراكتر سنتي در جامعه دلالت دارد. هر چند نسلهاي بعد از انقلاب، فرصت و امكان ارتباط و تعامل واقعي و مجازي با او نداشتند. اما به نظر ميرسد، مهمترين دلالت بر كاراكتر اجتماعي او محبوبيت تودهاي باشد كه در پيوند مردم با آثار سينمايي قبل از انقلاب داشت و به تشديد محبوبيت او در بعد از انقلاب در ميان تودههاي سنتي و هم به شكلي احترام پيشكسوتانه در ميان اهالي سينما همچنين نخبگان منجر شد. هر چند برخي بازيگران قبل از انقلاب به درجاتي از اين محبوبيت برخوردار بودند اما ملكمطيعي اين شانس را داشت كه به دلايل ياد شده و هم محروميت و البته ترجيح او به ماندن در ايران و خانهنشيني توامان، محبوبيت و شهرت خود را مضاعف كند. اين تاثيرات بدون ترديد در پيوند و متاثر از كاراكتر سينمايي و اجتماعي ملكمطيعي قابل ارزيابي است. در مقايسه با بهروز وثوقي به رغم اينكه در ميان تودههاي مردم محبوبيتي همسنگ ملكمطيعي نداشت اما جنس محبوبيت و طيف مخاطبان او متفاوت و متنوع بود؛ به اين معني كه محبوبيت او بيشتر در ميان طيفهاي روشنفكري و تحصيلكرده و متوسط به بالا تضمين شدهتر از ملكمطيعي بود. اين تفاوت هم معلول ذهنيت اجتماعي از كاراكتر و شخصيت واقعي اين دو و همزمان محصول بازخورد كاراكترها و نقشهاي سينمايي آنها بود. در حالي كه ملكمطيعي در كاراكتر اجتماعي و چه سينمايي همواره وامدار مولفههاي پهلواني و همسو با تمايلات تودههاي مردم بود، وثوقي اما پيوسته در حال تجربه و آزمون و خطا در هر دو حوزه اجتماعي و سينمايي خود را در كانون توجه مطبوعات و همزمان نگاه اجتماعي قرار ميداد. آنچه به ثبات شخصيت سينمايي و اجتماعي تعبير ميشود در مورد بهروز وثوقي و ملكمطيعي از جنس متفاوتي بود. اين تفاوت فيالنفسه بر نگرش متفاوت آنها به برخي مولفههاي شخصيتي تاكيد داشت و به همان نسبت تاثير و بازخورد خود را در تنوع و كثرتگرايي در وثوقي و كميت تكرار شونده ملكمطيعي در ارايه نقشهاي سينمايي بروز و ظهور ميداد. مروري بر نقشهاي وثوقي از قيصر برخاسته از متن ارزشهاي سنتي در هيبت يك جوان شورشي و ناموسپرست و انتقامجو كه در جريان انتقامگيري ناموسي حاضر به مقابله به مثل ناموسي ميشود. تا در قالب يك فاسق در رشيد و ماه عسل و سارق در رضا موتوري كه علاوه بر سرقت دستمزد كارگران به سادگي عواطف ديگران را هزينه رسيدن به آمال و آرزوهاي خود كند تا لمپن معتاد در گوزنها كه حاضر است به خاطر تامين مواد بر ميراث فرهنگي و تاريخي چوب حراج بزند. تا شخصيت بلوچ كه در پروسه انتقامجويي توامان جاني و ناموسي به آلت فعل جنسي زنان شمال شهري تبديل ميشود. تا ممل امريكايي كه حاضر ميشود، عواطف يك دختر مستاصل را وجهالمصالحه رسيدن به سرزمين موعود كند(در نظر داشته باشيم آنچه ممل امريكايي را از تصميم خود منصرف ميكند، مواجه شدن با سراب روياي امريكا در فرودگاه است و نه حتي برانگيخته شدت حس ترحم و انساني در او). تا در قالب شيرممد تنگسير و... . وثوقي تقريبا در همه كاراكترهاي سينمايي و حتي زماني كه ناگزير به تكرار خود است، ابعاد تازهاي از شخصيت تكراري به نمايش ميگذارد. هر چند وجه تشابه همه اين نقشها پايگاه طبقاتي و اجتماعي مشترك باشد. اما مهم بروز و ظهور لايهها و پيچيدگيهاي بالقوه اين آدمها و ساختارشكني و آشنازدايي از كاراكترهاي كليشهاي است. به نوعي آنچه در مورد وثوقي به انتخاب دستودلبازانه ميتوان تعبير كرد در مورد ملكمطيعي تابوشكنانه تعبير ميشود كه البته هيچگاه زير بار آن نرفت.
ملكمطيعي در اغلب نقشها وامدار آدمهاي غيرتمدار، ناموسپرست، اخلاقمدار، امانتدار، رفيقباز، فداكار و با گذشت، حامي فرودستان و... و در يك كلام وامدار منش پهلواني در سينماي ايران بود. همين خصوصيات را به تمامي و با ترجيحاتي متاثر از مولفههاي پررنگ شده مذهبي- ايدئولوژيكي ناشي از دوران پساانقلاب ديني و هم دستورالعملهاي رسمي در مدل تثبيت شده بازيگر سنتي بعد از انقلاب يعني داريوش ارجمند ميتوان نظاره كرد. خصوصياتي كه قبل و بعد از انقلاب صرفنظر از درستي و نادرستي در تحليل، بروز و ظهور آن در اقشار و طبقات و مشاغل بسيار مشخص و محدود و اغلب ماهيتا سنتي قابل مشاهده است.
برخلاف بازيگر سنتي كه اغلب از نقشهاي يكدست و تخت استقبال ميكند، تن به ممارست و عرقريزان روح ميدهد تا قابليتهاي خود واقعي را به نمايش بگذارد. به همين دليل چندان در بند فرديت واقعي چه در پيوند و تعامل با جامعه و چه جدال بر سر باورهاي ذهني و اعتقادي و ايدئولوژيكي(البته اگر داشته باشد) نيست. به جاي دنبال كردن نقش، نقشها در جستوجوي او هستند و او سخاوتمندانه آنها را در نسبت با توانمنديهاي بالفعل محك و ميپذيرد.