در اهميت ثبت نظر
پريا درباني
چشمتان روز بد نبيند. تصميم گرفتيم يك تاكسي اينترنتي(غير از دو مورد مشهور) را براي اولين بار امتحان كنيم. از يك نفر شنيده بوديم كه قيمتهايش پايينتر از نمونههاي پراستفاده است. اپليكيشن را روي گوشي نصب كرديم.
همان ابتدا با وجود مشكل در ثبت مبدا و مقصد با ديدن قيمت ذوقزده شديم. اما در انتخاب راننده به مشكل برخورديم. وقتي كه بالاخره كسي پذيرفت، آنقدر دور بود كه مجبور به لغو سفر شديم.
همين كه تصميم گرفتيم به همان تاكسيهاي اينترنتي معمول برگرديم، اپليكيشن مبلغ قابل توجهي را به عنوان اعتبار هديه اضافه كرد. طمع كرديم. ولي نوع پرداخت به راننده از نقدي به اعتباري تغيير نميكرد. فكر كرديم كه لابد بايد حساب را به طور كامل شارژ كنيم. سرتان را درد نياورم. تا جايي پيش رفت كه حساب كاربري 60 هزار تومان شارژ داشت، راننده پولش را ميخواست، ما پولمان را ميخواستيم و پشتيبان پاسخگو نبود.
نوع زندگي اجتماعي و روابط ميان ما نسبت به سالهاي اخير خيلي فرق كرده. اگر قبلا يك بقالي جديد در محلهاي باز ميشد. پچپچ بين همسايهها و رفتار فروشنده و مقايسه قيمتها بود كه در گذر زمان به آن بقالي اعتبار ميداد و باعث رونق يا كسادي بازارش ميشد.
اما حالا پراكندگي جامعه مشتريان يك كسب وكار از حد محله و خيابان بسيار فراتر رفته. اينترنت بهترين بستر براي ارتباط اين افراد است.
براي من يكي از ملاكهاي انتخاب كالا، انتخاب اپليكيشن، فروشگاه، مركز درماني، رستوران و موسسههاي مختلف خواندن نظرات كاربرانش است. بنا بر تجربه دريافتهام كه كامنتهاي افراد با دقت نسبتا خوبي، بيانگر درجه كيفيت است.
ثبت نظر راجع به خدمتي كه دريافت شده قطعا منجر به پويايي در راستاي جلب رضايت مشتري و بهبود كيفيت ميشود. اين كار پيدا كردن مركز مورد نياز را براي باقي كاربران آسان ميكند، مهمتر از آن اينكه باعث ايجاد رقابت در جلب نظرها و رشد و پيشرفت جامعه ميشود.
از شواهد و قرائن پيداست كه ما هنوز با نوشتن نظر اخت نشدهايم و اغلب وقتي ناراضي باشيم براي ابرازش به بخش نظرات پناه ميآوريم.
فكر ميكنم اگر نوشتن نظر را به عنوان يك مسووليت اجتماعي ببينيم و بعد از دريافت خدمت، خود را موظف به ثبت ديدگاه بدانيم به عنوان يك شهروند ميتوانيم نقش موثري در پيشرفت جامعه داشته باشيم.
الان كه اينها را مينوشتم، ياد خاطرهاي افتادم. زمستان بود. سرما استخوان را در مشت گرفته بود و ميفشرد. ما دنبال كاري در كوچه پسكوچههاي بافت قديم شهر ميگشتيم كه در بنبست تنگي، چند گلدان و چراغهاي رنگي ديديم. نزديكتر رفتيم. يك كافه جمع و جور و زيبا بود. پرده پلاستيكي شفاف را كنار زديم و وارد شديم. روي دسته هر صندلي يك پتوي نرم براي تازهواردان سرمازده مهيا بود.
خانم ميانسال و خوشرويي كه يك پيشبند سفيد به تن داشت، استكاني چاي مقابلمان گذاشت. از منوي سادهاي كه با خودكار نوشته شده بود، آش رشته را انتخاب كرديم. بايد بروم هر چه زودتر روي Google map پيدايش كنم. پنج ستاره را رنگي كنم و زيرش بنويسم:«طعم خانگياش و طعم گس چاي لاهيجان به معناي واقعي خستگي و سرما را از جانمان پراند.»