ديگران رفتند و ما جا ماندهايم؟
نيوشا طبيبي
بليه بزرگي از روزگاري نه چندان دور بر سر ما ايرانيان آوار شده كه شيريني زندگي را به كاممان تلخ و ناگوار كرده.
از زماني كه اندكاندك متوجه شديم جهان به پيش رفته و كيفيت زندگي متحول شده و ابزار و وسايل و شيوههاي نويني كار و بار آدميان را تسهيل كرده، دچار سرخوردگي و نااميدي از خود شدهايم.
به عهد فتحعليشاه و مقارن شكستي كه از روسيه در آخرين جنگ متحمل شديم، نخبگان قوم و در راس آنها مرحوم عباس ميرزا قاجار متوجه شد كه شكست ما دلايل عميقتري از قدرت نظامي و تعداد سربازان دارد.
بعد عدهاي به كلي نااميد از هر چه داشتيم، پيشنهاد ميكردند سر تا پا به شكل و شمايل فرنگي دربياييم كه حلال مشكلات همين است و عدهاي راههاي ديگري در نظر داشتند. اين كشمكش هنوز هم ادامه دارد و شايد بتوان دليل بسياري از تحولات سياسي و اجتماعي ايران را بر اساس اين تضاد مداوم تشريح كرد.
اين موضوعي است كه صاحبنظران و محققان سالها درباره آن بحث و فحص كرده و مقالهها و كتابها نوشتهاند و البته كه تحليل آن از سواد راقم اين سطور بسيار فراتر است. اما آن چيزي كه در اينجا منظور من است، درباره عنصر مهمي است كه در اين هياهو گم شده.
از آن تاريخ به بعد ما حس رضايتمندي را از دست داديم. ما تا آن زمان به سرزمينمان به خانه و داشتههايمان راضي بوديم و از آنها لذت ميبرديم. از نوشتهها و آثار فراواني كه از قدما به جا مانده، اين رضايت عيان است. مردم شهر و روستا و سرزمينشان را دوست داشتهاند و با آنكه ايران فلاتي نيمه خشك است و به دست آوردن خوراك و معاش در آن روزگار براي مردم چندان آسان نبوده، اما به جان ميكوشيدهاند تا آبادش كنند.
قناتها نمونههاي زندهاي از اميد به آينده و تلاش براي زندگي هستند. آب كه جاري ميشده، نشستن بر طرف جوي با ياران موافق و خوردن خوراكي پاكيزه موجب شكري بيپايان به درگاه خداوند ميشده.
آنگاه كه فهميديم ما از قافله جا ماندهايم، چنان غافلگير شديم كه هنوز هم از پس حدود ۲۰۰ سال نتوانستهايم به آن بهت و حيرت خود فائق بياييم.
حسرت ديگران را خوردن به جزيي از فرهنگ ما تبديل شد. تصور كرديم ملل ديگر در سعادت و راحت و آسايش هستند و ما وامانده و تنها و محروم ماندهايم. آنچنان در اين وادي فرو غلتيديم كه حتي كشورهاي كوچك دور و بر را كه به ضرب پول نفت ظاهري پيشرفته براي خود آراستهاند به ديده تحسين و اعجاب نگاه ميكنيم.
وقتي حس رضايتمندي را از دست داديم، چشم به زندگي ديگران دوختيم و چنان به اين عادت نارضايتي خو كرديم كه حتي در مناسبات روزمره هم دامنگير ما شد. تصور ميكنيم، آدمهاي ديگر وضع و حال بهتري از ما دارند؛ آنها كه پول بيشتري دارند، خانه بزرگتري دارند، ماشينهاي متعدد دارند يا مهاجرت كرده و از ايران رفتهاند حتما بهتر زندگي ميكنند. اما رضايتمندي در همه ما گم شده و از بين رفته است.
شايد هيچ يك از آنها كه ما تصور ميكنيم حال بهتري از ما دارند، چنين باشند. احتمالا آنها هم درباره ما و ديگري همين نظر را دارند.
كار نارضايتي به آنجا كشيده كه مديران عالي كشور، رييسجمهور و وزيران و روساي سازمانها هم از عملكرد دستگاههاي خودشان ناراضي هستند و به زبان ميآورند. مردم هم به همين طريق و در نتيجه هيچ كس از شرايط موجود راضي نيست.
شايد واقعبيني و نسبيگرايي بتواند در اين اوضاع به كمك بيايد. ببينيم كه نه شرايط در كشور ما واقعا بد است و محروميت غير قابل علاج و نه كشورهاي ديگر همه چيز تمام هستند و بيدردسر و گرفتاري.
ويروس نحس كرونا اين حسن را داشت كه نشان داد مدعيان پيشرفت و علم و فناوري تا چه حد آسيبپذير هستند و هيچ جاي زمين بهشت آرامش و آسايش نيست.
رضايتمندي بيش از آنكه به عوامل بيروني وابسته باشد، چيزي است كه در درون آدمي اتفاق ميافتد. احساس خرسندي به هيچوجه به معناي بسنده كردن به وضعيت موجود نيست. البته كه بايد براي پيشرفت تلاش كرد، اما اكنوني هم وجود دارد.
براي اينكه «اكنوني» خوب و در شأن و جايگاه آدمي داشته باشيم، چه بايد كرد؟ تا حس رضايتمندي به دست نيايد، زندگي به كاممان شيرين نخواهد شد.