پارادوكس روشنفكر سلبريتي؟
علي وراميني
وقتي از سلبريتي صحبت ميكنيم منظور فقط آن بازيگر خوشچهره يا آن خواننده بددهن نيست. هر «صنف»ي سلبريتي خودش را دارد. خاطرم هست دو سال پيش كه عروسي شاهزاده انگليسي با يك بازيگر دستچندم امريكايي بود، همه مردم با چه حساسيتي دنبال ميكردند، نه در قلب لندن و ساسِكس كه در بين دوستانِ بهاصطلاح نويسنده و دغدغهدار همين ايران. چنان ذوقزده بودند كه انگار با ماشين زمان به گذشته سفر كردهاند و مشغول تماشاي عروسي پدر و مادر خود هستند. بيبيسي، رسانه سلطنتي بريتانيا هم كه چنان اين مراسم را پوشش ميداد كه انگار اولين و آخرين اتفاق در هستي است. حتي بيبيسي فارسي هم از شو ازدواج آن دو پخش زنده داشت و خبرنگار بيچاره مانند طفلي سرگردان و در انتظار ماشين عروس بود. اين شو البته بسيار كامل بود، براي سطح اول كه همان شاهزاده و خاندان سلطنتي بودن با بزكو دوزكهايشان كفايت ميكرد، اما يك لايه پيچيدهتر هم به آن داده بودند و مدام نكاتي را برجسته ميكردند كه تابهحال در خانواده سلطنتي رخ نداده بود و آوانگارد محسوب ميشد. مثلا اينكه زوجه داستان از خاندان سلطنتي نبود و يكبار هم ازدواج كرده بود و...
اين لايه بهخوبي جواب داده بود. عدهاي فعال اجتماعي، فعال زنان و هزاران فعال ديگري كه به لطف شبكههاي اجتماعي چنين القابي كسب كردهاند، در ناخودآگاهشان تحت سيطره بمباران رسانهاي و فرآيند سلبريتيسازي خاندان سلطنتي بودند، ميگفتند ببينيد يك دورگه مطلقه پرنسس فلان كاخ انگلستان شد و چه نشستهايد زنان جهان كه پيروز شديم (اين نمايش البته چندماهي زودتر از اين خبر بود كه بسياري از كسبوكارهاي بريتانيا زنان كارمند را براي امتناع از پوشيدن كفش پاشنهبلند اخراج كنند). به همين شو هم كفايت نكردند و آن مضحكه را كه «ميخواهيم مستقل كار كنيم» راه انداختند. رسانههاي جريان اصلي هم چنان روي اين گفته مانور ميدادند كه بعضي فكر كردند منظور اين زوج خوشبخت اين است كه از فردا نيازمنديهاي روزنامهها و سايتهاي كاريابي را بالا و پايين ميكنند تا كاري پيدا كنند، يا براي اين شركت و آن شركت رزومه ميفرستند. همان موقع خبر آمد كه فقط ماشين زير پايشان نيم ميليون دلار قيمت دارد؛ يعني با پول يكي از ماشينهايشان ميتوانستند محلهاي فقيرنشين در لندن را سروسامان دهند. پرسش اينجاست كه خاندان سلطني چرا چنين ميكند؟ چون كالا يا برندي را دارد عرضه ميكند كه دايما بايد توي بورس باشد. «برند خاندان سلطنتي.» كمي عميقتر شويم؛ بالا و پايين خاندان سلطنتي چه هنري دارند؟ چه سينماگر، نويسنده، دانشمند، مخترع و حتي كارآفريني از اين خاندان بيرون آمده؟ (كه اگر يكي هم بيرون آمده باشد نميتوان به جد وآبايش نسبت داد). پس اين خاندان جز اينكه پدرشان با ديگر مردمان فرق داشته، تفاوت ديگري ندارند و مزيت هم كه هيچ. اينها از اين «تفاوت» كه از خوشاقبالي نصيبشان شده است ارتزاق ميكنند. ارتزاق نه بهمعناي اينكه حساب بانكياي باز كردهاند و مردم چون خاندان سلطنتي هستند پول ميريزند (كه حتي همين هم پربيراه نيست)، به اين معنا كه در سازوكار پيچيدهاي با تداوم اين برند و بسته به قوي/ ضعيف شدن برند قدرت سياسي/اقتصادي خود را بالانس ميكنند. خاندان سلطنتي با هوشياري تمام از همان ابتداي عصر ارتباطات اين ضرورت را متوجه شده كه برندسازي بايد در قالبهاي جديد صورت بگيرد و اگر رسانه را از دست بدهند قافيه را از دست دادهاند.
براي همين است كه قديميترين سازمان رسانهاي جهان متعلق به بريتانيا و بهنحوي وابسته به خاندان سلطنتي است. خاندان سلطنتي براي در صدر بودنش حتي در مواقعي هم قهرمان تودهها و ضدقهرمان خانداني مثل شاهزاده هري توليد ميكند. چالشهايي كه بهظاهر نفس آنها براي خاندان مهم است و بهباطن فرآيند چالش و موردتوجه بودن آن مهم است. به نظر من، خاندان سلطنتي يكي از بهترين موردهاي برندسازي از هيچ است كه تفاوت ماهوي چنداني با برند كيم كارداشيان ندارد، اما تميزتر و حرفهايتر انجام ميشود. اينها به ما اين را ثابت ميكند كه شما براي تاثيرگذاري در هر زمينهاي ناگزير به برندسازي از خود هستيد و البته پروموت كردن اين برند. اما درباره كار روشنفكري هم همين است؟ جواب ساده نيست و به نظر ميرسد ميتواند يكي از مسائل مهمي باشد كه موافقان و مخالفانش تا ابد نتوانند يكديگر را قانع كنند. اگر روشنفكر را بهمثابه ميانجي آكادمي و مردم بدانيم و وظيفهاش را بهقول «مصطفي ملكيان» تقرير حقيقت و تقليل مرارت، ناگزير است كه به تاثيرگذاري سخنش و مخاطبانش هم بينديشد و چه كسي پرمخاطبتر از سلبريتيهاست؟ ولي اين دو با هم جمعپذير هستند؟ به نظر ميرسد در امتزاج اين دو و گرفتن مطلوبترين نتيجه موانعي اساسي وجود دارد. مهمترينش اين است كه سلبريتي براي در صدر بودن بايد هميشه جلبتوجه كند و حرف موافق فهم عرفي بزند، اين با ذات كار روشنفكري كه اكثر اوقات مخالفِ برداشتهاي عرفي و سطحي است در تضاد است. براي سلبريتيشدن و سلبريتيماندن بايد با رسانههاي جريان اصلي و قدرتمند كنار آمد. كنار آمدن با اين رسانهها هم بسته به رسانهاش درصدي از خودسانسوري دارد كه اين هم با تقرير حقيقت در تضاد است و البته بزرگترين خطر اين است كه روشنفكر در ساختار جذابِ سلبريتيبودن مضمحل شود. بهقول شاملو، «شير آهن كوه مردي» ميخواهد كه بتواند در برابر اين گرداب مقاومت كند و تن به هر ابتذالي ندهد.