• ۱۴۰۳ جمعه ۲۵ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4705 -
  • ۱۳۹۹ چهارشنبه ۸ مرداد

تجربه درد

سيد حسن اسلامي

گاه درد ما را به شكنندگي و محدوديت خودمان عميقا آگاه مي‌كند، متواضع‌مان مي‌سازد، فهم بهتري از خودمان به ما مي‌دهد و شيوه نگريستن ما را به عالم دگرگون مي‌كند. چهارشنبه گذشته، روزي كه يادداشت «درد دويدن» منتشر شد، دردي را تجربه كردم كه آزموني بود براي ارزيابي آنچه نوشته بودم. مي‌خواستيم به قله دماوند صعود كنيم. به لحاظ بدني و ذهني آماده بودم. شب به گوسفندسرا رسيديم و قرار بود شب را آنجا بمانيم، صبح راهي بارگاه سوم شويم، شب را آنجا بمانيم و فردايش به سمت قله برويم. كوله‌پشتي خودم را بر دوش انداختم و كفش و ديگر وسايل را به دست گرفتم و به سوي جايي كه قرار بود چادرها را برپا كنيم، رفتم. هنوز چند گام برنداشته بودم كه زمين خاكي كمي شيبدار شد. خواستم بالا بروم، پاي راستم لغزيد و زانوي راستم از داخل پيچيد و به سنگ خورد. دردي هولناك همه تنم را فرا گرفت. پاكشان خودم را به محل نصب چادرم كشاندم. زانويم لحظه به لحظه دردناك‌تر مي‌شد. تا صبح تقريبا بيدار بودم و تنها زماني كه به آسمان پرستاره خيره مي‌شدم، درد را فراموش مي‌كردم. ساعت 7 صبح قرار شد برويم بارگاه سوم در ارتفاع 4200 متري. ديدم كه قادر به حركت نيستم. با اين حال بر اين باور بودم بر اثر گام برداشتن پاهايم گرم و درد برطرف شود. با اين پندار، حركت كردم. بعد از شش ساعت به بارگاه سوم رسيدم. دردم برطرف نشده بود. اما حس خوبي داشتم از بودن در آن ارتفاع و چشم‌انداز زيبايي كه داشت. يكي از امدادگران كوهستان گفت كه رباط «ام‌‌سي‌‌ال» شما ملتهب شده است و بايد آن را با باند كشي ببنديد. همچنين توصيه كرد كه حتما برگردم پايين. كوهنوردي ناآشنا، به نام آقاي سوادكوهي، لطف كرد و با باند كشي خودش زانويم را بست. شب دوم را نيز با درد سر كردم. در كنار اين درد، هواي عالي و گاه باراني و تغييرات آب و هوايي گسترده مرا از آن حس دور مي‌كرد. فرداي آن روز تا ساعت 3 بعدازظهر بارگاه ماندم و بعد آرام راهي پايين شدم. سه ساعت طول كشيد تا به گوسفندسرا برسم. گاه درد برطرف و گاه شديد مي‌شد. هنوز نمي‌دانستم چه اتفاقي افتاده است. فكر مي‌كردم با تحرك بيشتر درد برطرف مي‌شود. فرداي آن روز دردم بيشتر شد. به يك ارتوپد مراجعه كردم، با بي‌تفاوتي سريع نتيجه گرفت كه مينيسك شما يا پاره شده يا ملتهب است و برايم‌ ام‌آرآي نوشت. به ارتوپد ديگري مراجعه كردم. با تشخيص فيزيكي و خم و راست كردن پاي من گفت كه رباط ام‌سي‌ال يا رباط داخلي زانو پاره شده است و سريع بايد بروم ‌ام‌آرآي. پس از عكسبرداري مشخص شد رباط جلو و داخلي زانو به شكل ناكاملي پاره همچنين خون درون مفصل زانو جمع شده است. در نتيجه هم مقداري از خون جمع شده را كشيد، هم تزريق درون مفصلي انجام داد و هم دستور فيزيوتراپي داد و گفت فعلا فعاليت‌ ورزشي ممنوع. تازه متوجه شدم كه دست به چه ريسكي زده بودم. در سراسر اين مدت، نگران دردم نبودم و گويي از دور داشتم به درد كس ديگري توجه مي‌كردم. انگار اين من نبودم كه درد مي‌كشيدم. فقط ناظر بي‌طرفي بودم. به همين سبب در اين مدت مسكني مصرف نكردم و رفتارم به گونه‌اي بود كه اطرافيان گاه تصور مي‌كردند دردي ندارم. اين درد تجربه تازه‌اي بود برايم كه چگونه در شرايط سخت كوهستاني مي‌توان ميهمان ناخوانده‌اي چون درد را تحمل كرد و به جاي بي‌تابي، هوشيارانه به چشم درد خيره شد، معنايش را خواند و با آن زيست. البته خطايم آن بود كه درست پيام اين درد را دريافت نكرده بودم. اما مهم‌ترين نكته اين تجربه درد آن بود كه كل برنامه‌ريزي مرا مختل كرد. خودم را براي صعود به قله آماده كرده بودم. اما يك لغزش ساده همه محاسباتم را به هم ريخت. ما در جهاني زندگي مي‌كنيم كه در آن هميشه يك عنصر ناشناخته يا پيش‌بيني نشده، يك شيب ملايم خاكي، يك سنگريزه و يك حادثه ساده مي‌تواند همه تصميمات ما را دگرگون كند. ما در جهاني نامتعين زندگي مي‌كنيم و درد مي‌تواند اين آموزه نظري را به تجربه‌اي زيسته تبديل كند.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون