انتقادي به بيبرنامگي دفتر تئاتر خياباني اداره كل هنرهاي نمايشي
شكاف هنر و جامعه را عميقتر ميكنيم
بابك احمدي
دفتر خياباني اداره كل هنرهاي نمايشي كشور اين روزها بيبرنامهتر و بيايدهتر از هر زمان ديگر به بيلانسازي مشغول است؛ امري كه بعضا در مديريت مجموعه تئاترشهر هم نمود دارد و هر از گاهي شاهد اظهارنظرها و پيادهسازي ايدههايي هستيم كه به قول معروف بيمشتري ته انبار ماندهاند. گرچه تجربه ثابت كرده، مديران ما اتفاقا طرفداران پروپاقرص چنين پيشنهادهايي هستند. نمونهاش همين خبر اجراي پرفورمنس در محوطه مجموعه تئاترشهر با ايده جابهجا كردن يك سانتيمتري ساختمان بناي مدور چهارراه وليعصر. پيشنهادي كه به طور طبيعي از سوي يك هنرمند ارايه شده اما انتشار توضيح- استيتمنت- آن در رسانهها(از سوي واحد ارتباطات، آموزش و پژوهش مجموعه تئاترشهر) نشان ميدهد، دفتر خياباني اداره كل هنرهاي نمايشي به عنوان نهاد حامي تا حدي از اينكه بالاخره در اين اوضاع قرمز پايتخت يك گروه جان خود را كف دست گرفته و پيشقدم شده به هيجان آمده است. بايد تاكيد كنم بحث به هيچ وجه ناظر بر جلوگيري از اجرا، عدم حمايت يا هر گونه توقف ديگري در امر طبيعي و خواست هنرمند و نياز جامعه نيست كه در ادامه توضيح خواهم داد. بحث فقدان رويكردها و سويههاي واقعبينانه به جهان پيرامون در موقعيتهاي خاص و در يك كلام فقر تئوري است.
ما پيش از اين نيز با انواع گفتوگوها، خبرسازيها و بيان آمار از سوي مديران دفتر خياباني و تئاترشهر مواجه بودهايم. مصاحبههايي كه بعضا پيش از اجرايي شدن برنامهها اتفاق افتاده؛ مثلا طرح موضوع بهرهگيري از ظرفيتهاي فضاي مجازي در برنامهريزي براي بيكار نماندن سالن اصلي تئاترشهر(طبق نظر سعيد اسدي، مديريت مجموعه) يا فعال شدن 48 گروه تئاتر خياباني در محوطه تئاترشهر(به گفته مدير دفتر تئاتر خياباني اداره كل هنرهاي نمايشي). تصميمهايي كه گرچه معمولا با فيگور فرهنگي- هنري گرفته ميشوند اما در باطن پوچ و ناكارآمد از آب درميآيند. ناكارآمد و بياهميت براي هر طيف از مخاطب كه به آن فكر كنيد.
سامان خليليان در مقام مدير دفتر تئاتر خياباني، روز 21 خرداد ماه در گفتوگويي با خبرگزاري دولت بيان ميكند كه قرار است 12 گروه به مدت 10 روز در محوطه تئاترشهر به اجرا مشغول شوند. او در ادامه از ۱۳۰ اجراي عمومي در استانهاي قزوين، گيلان و كرمان خبر ميدهد. حال آنكه تنها كميت اجراها اهميت ندارد كه به 48 نمايش خياباني و 130 اجرا در ديگر شهرها اشاره ميشود بايد ديد خروجي اينها چيست؟ در نظر بگيريم 3 هزارو 200 نمايش خياباني اجرا شود، وقتي حتي يكي از اينها منتقد و خبرنگار و روزنامهنگار را مجاب نميكند كه به بهانهاش چند خط قلمي كند چه ارزشي دارد؟ تا وقتي متن توليد نشود، گويي نسيمي آمده وزيده رفته، شتر ديدي نديدي! مگر 12 گروه 48 نمايش در محوطه تئاترشهر اجرا نكردند؟ خروجي چه بود؟ پروژه يا پروژههايي از اين دست در روزگاري كه جامعه با انواع و اقسام نگرانيهاي اقتصادي و كرونايي دست و پنجه نرم ميكند براي مردم چه مازادي دارد؟ مخاطب گذري و مخاطب جدي پرفورمنس چه سهمي دارد؟ اينكه مدير دفتر تئاتر خياباني، آمار را افزايش دهد ابدا به معناي جريان داشتن در دنياي واقعي و محيطهاي عمومي نيست بلكه همه چيز در قالب همان عدد و رقم باقي ميماند و معتقدم مساله از دو ديدگاه به كلي غلط و همواره جاري سرچشمه ميگيرد، نخست؛ نگاه صدقهاي به اجراگران محيطي(حال كه كرونا آمده و كسب درآمدها با چالش مواجه شده به بچهها دو قران پول برسانيم). مدير دفتر تئاتر خياباني و اصولا اداره كل هنرهاي نمايشي در نقش پدر خوب ظاهر ميشوند. دوم؛ اينكه كوچكترين توجهي به تاريخچه جهاني اجراهاي خياباني، رويكردهاي نظري و علمي در كار نيست. دفتر تئاتر خياباني در تمام ادوار اصولا با رويكردهاي نظري قهر بوده درنتيجه جز تامين معيشت اجراگران و دميدن بر تنور «ميبينيد من چطور به شما نان ميرسانم؟» دغدغه ديگري در اجراي گروههاي به اصطلاح «تئاتر خياباني» شاهد نبودهايم. گويي كه گروهها در همدستي با مديران همواره براي بزك كردن سيماي آنچه انجام ميدهند بر طبل تو خالي «طرح گرفتاريهاي اجتماعي روز» كوبيدهاند.
پرفورمنس يا گلولهاي براي شليك نشدن؟
پرفورمنس جابهجايي يك سانتيمتري تئاترشهر تا مجسمه پرويز تناولي هم در سطحي ديگر يكي از همين نمونه است. حتي بد نيست روي انتقاد را به سوي هنرمند نيز بگردانم و اين پرسش را مطرح كنم كه چطور امكان دارد يك پرفورمنس به شكل واحد و بيتغيير در تاريخهاي جداگانه به نمايش گذاشته شود؟ مگر پرفورمنس بيشتر از يك بار اتفاق ميافتد؟ اگر نمونههايي مانند اجراي «عاشقها: قدم زدن روي ديوار چين» كاري از مارينا آبراموويچ(چين ۱۹۸۸) مد نظر باشد كه 90 روز زمان برد، دليل هنرمند كاملا واضح بود. آبراموويچ از منتها عليه شرقي ديوار چين و همراه هميشگياش «اولي» از منتها عليه غربي بايد مسيري طولاني طي ميكردند تا در لحظهاي مشخص به مركز ديوار رسيده و رابطه احساسي و همكاريشان را بعد از سالها براي ابد قطع كنند. رنج رسيدن به «نقطه پايان» اجرا شد. يا در نمونه ديگر وقتي ميبينم هنرمند 5 روز متوالي بر كپه استخوان مينشيند و آنها را با برس و ماده گندزدا تميز ميكند، مقصود انگشت تاكيد گذاشتن بر كراهت چهره نسلكشي مردم سرزميناش در صربستان است.
در نمونه ايراني اما هنرمند در توضيح ايده خود مينويسد:«اين نه يك تئاتر خياباني و نه يك پرفورمنس صرف است كه در يك گالري يا فضايي مشابه گالري اجرا شود بلكه بيشتر شبيه به يك رفتار هنجارشكنانه نمادين است كه بايد در قاب تصاوير و عكسها به ضرورت اجراي آن فكر كرد. به اين معنا كه عكسها و برد آرشيوي آن از خود پرفورمنس مهمتر است و ميتواند زمينه فكري را در قالب يك رويكرد تازه به هنر مدرن اجرا به وجود بياورد.» حال سوال اين است اگر وجه پرفورمنس ماجرا در درجه پايينتر اهميت قرار داشته-كه اين رويكرد در جهان كم نظير است!- و اتفاق مد نظر او- كه معلوم نيست چيست- بيشتر در دايره عكاسي و بعد تماشاي عكس معنا پيدا ميكند، اصلا چرا نمايشگاه عكس چيدمان در لابي تئاترشهر برپا نشد؟ يا چرا اعتقاد دارد، مواجه شدن مخاطب با «ايده» جمعي ناتوان در جابهجا كردن ديوارهاي زخيم يك ساختمان عظيم اتفاق جذابي است؟
در نهايت نكتهاي كه خودش را در رويكردها و اجراهايي از اين دست به رخ ميكشد، فقدان حضور يك مدير هنري حقيقتا آشنا و مسلط به چارچوبهاي تئوريك فعاليت هنري است. عاملي مهم و رهاييبخش كه وجودش يعني برنامهريزي منطبق با وضعيت جاري و كاهش شكاف بين شهروندان و هنري است كه برخلاف ادعاي اهميت دادن به انسان و جامعه، رفته رفته در جايگاه طبقه ناآگاه، بيدرد و سراسر منفك از متن اجتماع مينشيند.