دگماتيسم در روش يا هدف؟
مثلا من پنج روش حامل بستههاي مختلف رساندن مردم به سعادت و آرامش و گسترش امنيت ذهني آنها را درنظر ميگيرم. در هر روش و بسته، يك شاهبيت برجستهتر است. مثلا از توزيع پول بين آنها يا از طريق ايجاد شغل يا از طريق افزايش سرمايهگذاري و توسعه سرمايههاي انساني يا از طريق بالا بردن كرامت انساني و رفتار خوب با مردم و شكوفايي سكنات اخلاقي يا مثلا بازتوزيع عادلانه ثروت يا از طريق توسعه سياسي يا از طريق اقدامات يكجانبه و دستوري اقتصادي و سياستهاي ديگر. اگر در مثال مادي و فردي اول، حساب آرمان روشن بود؛ در مثال سعادت جامعه، آرمان مشخص نيست. لذا ابتدا بايد به يك تعريف مشترك بين مردم از طريق اشتراك مساعي در معنادهي به سعادت رسيد. كسري از مردم زندگي شيك را سعادت ميدانند، كسر ديگرشان توانايي انجام امور خيريه، كسري ديگر انباشت سرمايه، كسري ديگر فقدان فقر و... بله جامعه يك تعريف از آرمان خود ندارد، سياستگذاري اينجاست. هدف و چشمانداز و راهبرد و برنامه و بودجه پنجساله و يكساله، اين سعادت را تعريف ميكند كه نصف مشكل حل ميشود. حالا براي سعادت تعريف شده، چه روشي را انتخاب ميكنيم. من به عنوان رييسجمهور ميتوانم با دگماتيسم يك روش هزينهبر و تقريبا ناممكن را بر مردم تحميل كنم؟ اگر در مثال اول شخصا هزينهها را تقبل ميكرديم؛ در مثال دوم هزينه دگماتيسم بر دوش مردم است. كسي مخالف آرمان من رييسجمهور نيست، ولي روش در پيش گرفته شده من؛ تنها روش يكتاي رساندن مردم به سعادت نيست. هر روش غيرمتقلبانه و واجد شرايط اخلاق و وجدان جامعه كه هزينه كمتري براي مردم داشته باشد، ميتواند روش رسيدن مردم به سعادت باشد. دگماتيسم در واقع لجاجت بر روش است نه آرمان. اين دقت در معناي آرمان و روش و تغيير معنادهي شايد بتواند «دستگاه ارزشساز» ما را متحول كند به شكلي كه آرمانها فراموش نشود، ولي دچار دگماتيسم در «روش» رسيدن به «آرمانها» نشويم.