امريكا، چين و روسيه به دنبال سلطه بر جهان
امپرياليسم هنوز زنده است
مترجم: هديه عابدي
شايد پذيرفتن اين مساله سخت باشد اما با ورود به عصر رقابت ميان قدرتهاي بزرگ، مشاهده ميكنيم كه امپرياليسم در پس پرده نقش بسيار مهمي در ژئوپليتيك ايفا ميكند.
ديويد كاپلان، فيلسوف امريكايي در مقالهاي در پايگاه خبري تحليلي «نشنال اينترست» مينويسد: در طول تاريخ هيچگاه امپراليسم به اندازه امروز محكوم نبوده است. شايد امروز در امريكا هر نوع نژادپرستي را با سر و صداي زياد محكوم كنند اما استعمارگري اروپا هنوز در حافظه جمعي صدها ميليون قرباني و نوادگان آنها باقي مانده است. به عبارت ديگر، امپراتوري به خوبي چهره تاريخي و جهاني نژادپرستي را نشان ميدهد. شايد اينطور به نظر برسد كه امپراتوري ديگر جايي در جهان امروزي ندارد و ديگر هيچ فرهنگي نميتواند ديگر فرهنگها را به عنوان قلمروي خارجي و اختصاصي خود ببيند اما آيا واقعا امپراتوريها مربوط به دوران سياه گذشته هستند؟ رسما بله، هيچ مقام دولتي در هيچ جاي دنيا جرات نميكند سياست خارجي كشور خود را امپرياليستي بخواند. اما در عمل به ويژه با ورود به عصر رقابت ميان قدرتهاي بزرگ جهان، امپراليسم روزبهروز بيشتر بر ژئوپليتيك جهان تاثير ميگذارد و در پس پرده، آن را شكل ميدهد حتي اگر پذيرفتن اين مساله برايمان دشوار باشد. جان داروين، استاد بازنشسته دانشگاه آكسفورد ميگويد از آنجايي كه منابع طبيعي و امتيازات جغرافيايي به مساوات تقسيم و توزيع نشدهاند و اين مساله تشكيل كشورها براساس قوميت را دشوار كرده است، امپراتوريها در طول تاريخ به تقسيمبندي سياسي پيشفرض تبديل شدهاند چراكه در امپراتوريها مردماني با فرهنگهاي مختلف تحت لواي يك فرمانده واحد زندگي ميكنند. لو گوانژونگ، مورخ چيني قرن چهاردهم ميگويد، امپراتوريها به عنوان راهكاري براي رفع آشوب و هرج و مرج به وجود ميآيند و به ما اجازه ميدهند، نظم را در سرزمينهاي خود حكمفرما كنيم.
شايد فكر كنيد اين نظريات كهنه شدهاند اما كافي است با چشمان باز نگاهي به جهان امروز داشته باشيد.
زورآزماييهاي فرامرزي چين، روسيه و امريكا - 3 قدرت اصلي كه به دنبال سلطه بر جهان هستند- همگي در ذات خود امپراليستي هستند حتي اگر اسمشان چيز ديگري باشد. پروژه چين با عنوان جاده ابريشم جديد (ابتكار «يك كمربند، يك جاده») درواقع همان طرح «شركت هند شرقي بريتانيا» است كه به صورت معكوس اجرا ميشود: يعني به جاي غرب به شرق از شرق به غرب امتداد مييابد. شبكه جادهاي، ريلي، خط لوله و بنادر پروژه جاده ابريشم جديد كه قرار است در سراسر منطقه اوراسيا ساخته شود تماما با منطق ژئوپليتيكي، تجارتي و نظامي- به عبارت ديگر با منطق امپراليستي- طراحي شده و از مسيرهاي امپراتوري سلسلههاي تانگ و مينگ در قرون وسطا پيروي ميكند. تلاش روسيه براي تضعيف كشورهاي همسايه و نزديك به خود- از كشورهاي حوزه درياي بالتيك و بلاروس گرفته تا منطقه بالكان، اوكراين و شام- تلاشي آشكار براي بازسازي خطوط مرزي امپراتوري شوروي و مناطق تحت سيطره آن است. در اين بين ايالات متحده نيز در اروپا و شرق دور براي خود ائتلافهايي هر چند شكننده به وجود آورده و چندين دهه است كه اين ساختار را حفظ كرده است. البته امريكا در خاورميانه و ديگر نقاط جهان نيز پايگاه نظامي دارد. از نظر چالشها و شكستها امريكا در وضعيتي شبه امپرياليستي قرار دارد و آن را تنها ميتوان با ديگر امپراتوريهاي جهان امروز مثل انگليس و فرانسه مقايسه كرد.
يكي از مولفههاي اصلي امپرياليسم، نابرابري گسترده در توزيع جهاني قدرت است. اين مساله به خوبي در عصر حاضر مشاهده ميشود. امريكا و چين به معناي واقعي كلمه براي سلطه بر جهان با هم رقابت ميكنند و روسيه نيز با فاصلهاي نه چندان زياد به دنبال آنهاست. تقريبا همه كشورهاي جهان حداقل به واسطه رقابت بر سر شبكه 5G در اين بازي حضور دارند. از اين منظر ميتوان آن را با جنگ سرد مقايسه كرد. يادمان نرود پس از فروپاشي امپراتوريهاي انگليس و فرانسه در اواسط جنگ سرد رقابت ميان امريكا و شوروي به سرعت از سطح اروپا فراتر رفت و به كل جهان كشيده شد. در آن زمان مستعمرات تازه استقلاليافته آفريقا و آسيا به گزينههاي جذابي تبديل شدند كه امريكا و شوروي براي به دست آوردنشان با يكديگر رقابت ميكردند. در واقع يك نوع رقابت امپرياليستي كه ميان فرانسه و انگليس در جريان بود جاي خود را به نوع ديگري با حضور امريكا و شوروي داد.
امريكا و شوروي هر دو ميخواستند، جهان را بر پايه نظام ارزشي خود بنا كنند. اما چين به دنبال بهرهبرداري اقتصادي و بازارهاي جديد است و برايش مهم نيست كشورهاي هدف با چه ساختار حكومتي اداره ميشوند. از اين رو ميتوان گفت، چين امپراليسم را به حالت كلاسيك خود بازگردانده است.
حتي قدرتهاي ثانويه جهان امروز نيز نياكاني داشتهاند كه امپراليست بودهاند. مليگرايان هندوي هند سلسلههاي ناندا، مائوريان و ديگر سلسلههاي امپرياليستي باستاني را كه روزگاري مرزهاي كنوني هند را تا افغانستان، پاكستان، بنگلادش، سريلانكا و نپال امتداد داده بودند، ستايش ميكنند. ايران نيز گستره نفوذ و قدرت خود را به مناطقي كشانده كه هزاران سال زير سلطه امپراتوري پارس قرار داشته است. نقشه نفوذ ايران در منطقه بسيار شبيه به مرزهاي جغرافيايي امپراتوري هخامنشيان، ساسانيان و صفويان است؛ روزگاري كه مردمان فلات ايران به دنبال سلطه بر اعراب و ديگر قوميتهاي منطقه خاورميانه بودند. در تركيه نيز رجب طيب اردوغان سياست خارجي نئوعثماني را دنبال كرده و تلاش ميكند قدرت اقتصادي، ديپلماتيك و نظامي خود را در منطقه بالكان و در سراسر جهان عرب به ويژه در امتداد مرزهاي تركيه با سوريه و عراق تثبيت كند. اردوغان حتي از پيمان لوزان 1923 نيز كه مرزهاي پسا امپرياليستي تركيه را تعيين كرده، انتقاد ميكند و ميگويد اين توافق، كشور تركيه را بسيار كوچك كرده است. هيچ يك از اين كشورها از گذشته امپرياليستي خود متاسف نيستند.
گاي فرهوفشتات، نخستوزير اسبق بلژيك و يكي از برجستهترين اعضاي پارلمان اتحاديه اروپا، سال گذشته در سخنرانياي در انگليس گفت: جهان فردا جهاني نيست كه نظم آن برمبناي كشورها باشد بلكه نظم آن را امپراتوريها تعيين ميكند. بنابراين در اروپا نيز هيچ يك از كشورها خارج از دايره
شبهامپرياليستي اتحاديه اروپا قرار نميگيرند. بسته حمايتي 857 ميليارد دلاري كه كشورهاي شمال اروپا به ويژه آلمان اخيرا در اختيار كشورهاي جنوب اروپا قرار دادند به ايتاليا و ديگر كشورها اجازه ميدهد در منطقه يورو باقي بمانند و همچنان از كالاهاي مصرفي آلماني استفاده كنند: اين نوع ديگري از پروژه جاده ابريشم چين است كه در آن پكن به كشورها پول قرض ميدهد تا براي توسعه بنادر و زيرساختهايشان هزينه كنند اما در عين حال براي ساخت آنها از كارگرها و شركتهاي چيني بهره ميبرند. با اين كار، قدرتهاي امپرياليستي اقتصادهاي داخلي خود را بينالمللي ميكنند. اگر جو بايدن رييسجمهور امريكا شود، واقعيت امپرياليستي جهان امروز بيش از پيش آشكار ميشود. دونالد ترامپ رييسجمهور فعلي امريكا يك مليگرا با رگههاي انزواطلبي است و كاملا در مقابل امپراليسم قرار دارد. او نسبت به ائتلافهاي امريكا و ديگر تعهدات نظامي و ديپلماتيك اين كشور در خارج به ويژه در منطقه خاورميانه بزرگ ابراز انزجار كرده است اما بايدن قصد دارد بار ديگر ائتلاف امريكا با متحدانش را احيا كند. اگر بايدن رييسجمهور شود بار ديگر شاهد گسترش نقشآفريني امريكا در جهان با هدف نشر ارزشهاي امريكايي خواهيم بود؛ مسالهاي كه اوج آن را در جنگهاي عراق و افغانستان شاهد بوديم. سياست خارجي بايدن، درست مثل باراك اوباما، تقويت ساختارهاي ائتلافي امريكا و تعهدات اين كشور در ديگر كشورهاست. ماهيت اين سياست امپرياليستي است هر چند كه طرفداران آن واژه امپرياليسم را تقبيح ميكنند. نتيجه اين سياست همان ساختار بينالمللي است كه امريكا پس از جنگ جهاني دوم به وجود آورده بود. نكته مهم اين است كه به جاي تقبيح امپرياليسم بايد اين واقعيت را بپذيريم كه امپرياليسم رايجترين شكل نظم سياسي در طول تاريخ بشر بوده و به شكلهاي مختلفي خود را نشان داده است. نبايد خودمان را گول بزنيم؛ ما ميدانيم كه بودهايم و در سراسر جهان چه كارهايي كردهايم. در عين حال نبايد هم نسبت به استفاده از اين واژه اينقدر حساسيت به خرج دهيم. براي گذر از امپراتوري بايد بتوانيم دست از اهريمنسازي آن برداريم و خودمان و جهانمان را بهتر بشناسيم.
به عبارت ديگر ما همواره در عصر امپرياليستي زيستهايم. نكته اينجاست كه آنقدر امپرياليسم را منحصرا به استعمارگري اروپاي مدرن ربط دادهايم كه يادمان رفته امپرياليسم مترادف غرب نيست. پروژه جاده ابريشم جديد چين بارزترين عنصر امپرياليستي است كه در عصر پسامدرن مشاهده ميكنيم. امريكا براي مقابله موفق با چالش جاده ابريشم بايد به راهبردهاي كلان ديگري چون همكاري ترانسپاسيفيك و شراكت دوباره با اروپا روي بياورد. اين دو راهبرد همان زندگياي است كه غرب پس از مرگ امپرياليسم تجربه ميكند.
بايد اين را نيز بدانيم كه عصر جديد امپرياليستي و رقابت ميان قدرتهاي بزرگ مصادف شده با عصر اهريمنهاي جهاني مثل بيماريهاي همهگير، جنگهاي سايبري، موجهاي موقت هرج و مرج در بخشهايي از جهان. اينها همگي نشان ميدهند، جهان امروز تا چه حد به هم پيوسته و در هم تنيده شده است. بنابراين شانس چين، روسيه و امريكا براي سلطه بر جهان كاملا به توانايي آنها در گذر از اين مسير پرپيچ و خم بستگي دارد. ديگر گذشت آن روزها كه قلمروي امپراتوريها آنقدر وسيع بود كه دههها و حتي قرنها طول ميكشيد تا يك امپراتوري سقوط كند چراكه امنيت در مناطق تحت سيطره آن بهتدريج از بين ميرفت. امروزه براي بقا بايد در كوتاهترين زمان ممكن واكنش نشان داد و براي جلوگيري از نابودي اعتبار و قدرت يك دولت اقدام كرد.
در گذشته امپراتوريها اغلب به دلايل داخلي ازجمله اختلاف لاينحل ميان نخبگان به فروپاشي ميرسيدند. اين مساله در عصر امروز نيز صدق ميكند. براي مثال اينكه اختلافات داخلي چين نسبت به آنچه در امريكا ميگذرد بيسروصداتر است، معنايش اين نيست كه شدت آن از امريكا كمتر است. در مورد روسيه نيز سوال اينجاست: آيا اصلا ساختار سياسي وجود دارد كه بتواند ولاديمير پوتين را كنار بگذارد؟ شايد همه ما امپراتوري را تقبيح كنيم. اما درسهايي كه از تاريخ امپرياليستي گرفتهايم هيچگاه مثل دهههاي نخست و مياني قرن بيست و يكم به واقعيت روز نزديك نبوده است.