تكرار مكررات
محسن آزموده
مشهور است كه سنت فلسفه موسوم به اسلامي را ميتوان در سه جريان يا نحله يا مكتب فلسفي با سه چهره شاخص خلاصه كرد: حكمت مشاء با ابنسينا، حكمت اشراق با سهروردي و حكمت متعاليه با ملاصدرا. البته شكي نيست كه در اين منظومه ستارههاي پر نور ديگري همچون كندي، فارابي، خواجه نصيرالدين طوسي، ابن رشد، ميرداماد، رازي، فخر رازي، غزالي، حاج ملاهادي سبزواري و علامه طباطبايي هم ميدرخشند، اما بهرغم اين كثرت اسامي، اصليترين گرايشهاي فلسفي در تاريخ فلسفه و حكمت ما آن سه جريان مذكور هستند، تازه اگر بتوان بهطور دقيق و اصولي نشان داد كه آن سه جريان، بهطور اساسي از يكديگر متمايزند و با يكديگر تفاوتهاي مبنايي دارند، بهخصوص كه برخي معتقدند كل اين سه جريان را ميتوان ذيل قرائتي خاص از تفكر نوافلاطوني صورتبندي كرد و كليت اين سنت، با همه اختلافنظرهاي ادعايي و تفاوتها در جزييات و مسائل ريز و درشت، اختلاف مبنايي با يكديگر ندارند، برخلاف جريان فلسفه در خاستگاهش يعني غرب كه در آن شاهد ظهور و بروز كثيري از جريانهاي فلسفي هستيم كه برخي از اساس با يكديگر تعارضهاي بنيادي دارند.
همچنين مشهور است در تاريخ حكمت و فلسفه در حوزه تمدني ما، بعد از ملاصدرا در قرن يازدهم، هيچ نحله يا مكتب يا جريان فلسفي نويي ظهور نكرده و فيلسوفان و حكما، صرفا مشغول شرح و تعليقه و حاشيهنويسي بر آثار پيشينيان هستند. شروح و حاشيههاي فراواني بر آثار بزرگي چون شفا و اشارات ابنسينا و حكمت الاشراق سهروردي و اسفار ملاصدرا نوشته شده و بزرگترين اساتيد و انديشمندان، در سيصد، چهارصد سال اخير، مهمترين آثارشان در اصل شرح و بسط كتابهاي مذكور بوده است. البته اين سخن به آن معنا نيست كه در مطاوي آثار متاخران، هيچ نكته بديع و جديدي عرضه نشده و آنها مطابق النعل بالنعل به تكرار سخن گذشتگان پرداختهاند، بلكه بحث بر سر آن است كه اين نوآوريها يا آنقدر جزيي و تخصصي بوده كه به شكلگيري يك نحله يا جريان يا فلسفه متفاوت منجر نشده يا اين سخنان نو، آنقدر با تعارف و در عبارات متكلف و پوشيده بيان شده كه كمتر كسي متوجه شده كه مثلا فلان شارح، در واقع به نحو بنيادين با متفكر پيش از خودش متفاوت است و حرف و سخن تازهاي مطرح ميكند.
حدود يكصد سال است كه بادهاي غربي به اين سرزمين فكري با مختصات مذكور وزيدن گرفته و فضاي فكر فلسفي در ايران با مفاهيم و انديشههايي متفاوت و نو آشنا شده است. سرچشمههاي اين مواجهه با امر نو را بعضا تا عصر ناصري پيگيري ميكنند، اما تنها از زمان نگارش كتاب مهم سير حكمت در اروپاي محمدعلي فروغي است كه تا حدي بهطور جدي برخي ايدهها و انديشههاي فلسفي جديد در جامعه ما مطرح شده. البته با نگاه سختگيرانهتر، ميتوان گفت تا سالهاي آغازين دهه هفتاد، شمار آثار ترجمهاي و تاليفي در حوزه فلسفه غرب به زبان فارسي، بسيار اندك بود، به گونهاي كه يك متعاطي فلسفه غرب ميتوانست در عرض يكي، دو سال مجموعه اين آثار را بخواند، كتابهايي تاليفي يا ترجمهاي عمدتا با موضوع تاريخ فلسفه غرب يا در شرح انديشههاي برخي فلاسفه بزرگ.
از حدود سه دهه پيش تا به امروز، به صورت كاملا خودجوش و بدون آنكه بنيانگذاري بيت الحكمه تاسيس كند، روند ترجمه آثار متعدد در حوزه فلسفه غرب حدت و شدتي بيسابقه يافته است، به گونهاي كه در پايان سده چهاردهم خورشيدي، ميتوانيم ادعا كنيم كه هزاران كتاب و مقاله و پاياننامه و گفتار و نوشتار، در فارسي در زمينه فلسفه غرب وجود دارد، هزاران دانشآموخته فلسفه غرب در ايران كار و زندگي ميكنند و صدها استاد فلسفه در دانشكدهها و گروههاي فلسفي سراسر كشور، به تدريس و تحقيق و نگارش و ترجمه و راهنمايي پاياننامه و... مشغولند. درباره عمده گرايشها و جريانهاي متكثر و متنوع فلسفي، كتابها و مقالات و درسگفتارهايي به فارسي موجود است و هر سال در دانشكدهها شاهد نگارش پاياننامهها و رسالههاي فراواني درباره انديشهها و فلسفههاي متفكراني چون هايدگر و كانت و هگل و نيچه و كواين و ويتگنشتاين و ديويدسون و... هستيم. از قضا بسياري از اين آثار، كتابها و مقالات دقيق و عميقي هستند و با مطالعه آنها درمييابيم كه نويسندگان به خوبي به آثار متفكران مورد بحثشان آگاهند و آنها را ميشناسند.
اما مساله مهمتر آن است كه عمده اين آثار از شرح و تفسير فراتر نميرود و مشابه همان حاشيهنويسي و تعليقهنويسي رايج در سنت فكري پيشين است. هراس از نوآوري و سخن تازه بهطور ريشهاي در نظام آموزشي ما بازتوليد ميشود و پژوهشگران جوان همواره نگرانند كه توسط ديگران مورد طعن و طرد و تحقير قرار بگيرند و به اين متهم شوند كه مثلا هگل يا فوكو يا ... را نشناختهاند، در نتيجه عمده آثار تاليفي، در حد شروحي «وفادار» باقي ميماند و نوآوريهاي احتمالي (اگر باشد و اگر كسي بهرغم همه تحقيرها و توهينها به چنين كاري جسارت كند) آنقدر تخصصي و جزيي است كه اصلا به چشم نميآيد. اگر تا ديروز، اين پاسبانان و نگهبانان سنت حكمي بودند كه هرگونه سخن نويي را منع و طرد ميكردند و گوينده را به ناداني يا غرضورزي متهم ميكردند، اكنون اين وظيفه به عهده مدعيان فلسفههاي جديد است كه هر يك خود را متخصص يك يا چند چهره يا جريان فكري و فلسفي معرفي ميكنند و با هر كس كه جرات كند و بخواهد حرف تازهاي بزند، چنان تند و سخت برخورد ميكنند كه حاصل از دست رفتن اعتماد به نفس ذهنهاي جوان و واداشتن ايشان به تكرار مكررات است، شروحي بر مثلا هايدگر و ويتگنشتاين در مضاميني شديدا انتزاعي كه اگر ترجمههاي آنها به زبان اصلي به خود آن فيلسوفان عرضه ميشد، احتمالا تنها سري تكان ميدادند و ميگفتند: عجب! اين فارسي زبان چقدر خوب به آنچه ما سالهاست گفتهايم، نزديك شده! والسلام!