شيريندخت دقيقيان
اعتماد: سبكشناسي آثار موسيقيدانان ايراني به جهت نسبتي كه با روند تاريخي موسيقي در اين سرزمين دارد، نوعا از زاويه تاريخ موسيقي هم قابل بررسي است؛ اينكه تشابهات و تمايزات سبك يك خواننده يا آهنگساز با متاخرينش چيست، موضوعي است كه براي نور تاباندن به وجوه خلاقه كار و نوآوريهاي آن موسيقيدان و بازشناسي آنچه او به امكانات موسيقي سرزمينش افزوده، امري ضروري به نظر ميرسد. آنچه ميخوانيد گفتوگويي است كه شيريندخت دقيقيان با احمد كاظمي موسوي، پژوهشگر تاريخ در باب موسيقي محمدرضا شجريان از منظر تاريخ موسيقي انجام داده. كاظمي موسوي، متولد 1318 در شهر رشت، نويسنده، تاريخ شناس و پژوهشگر تاريخ است كه كتابهايي در حوزه تاريخ ايران و اسلام دارد و البته مقالات متعددي از او در اين زمينه منتشر شده است.
شما به عنوان يك محقق تاريخ و نيز آشنا با دستگاههاي موسيقي تفاوت سبك استاد شجريان با پيشينيان او و نكات خلاق و نوآورانهاي كه او به موسيقي ايراني افزود را چگونه ارزيابي ميكنيد؟
درباره سبك كار و آواز شجريان سخن بسيار گفته شده. چيزي كه من در اينجا ميتوانم بر آن تاكيد كنم، اين است كه آواز شجريان بمخواني و گردش در گوشه و پردههاي موسيقي ايراني را به اوج تازهاي رساند. محمدرضا شجريان با وجود داشتن وسعت و قدرت صدا، بمخواني و تحرير لطيف با جملهبنديهاي جديد را چنان رونق بخشيد كه بايد او را پايهگذار دور تازه بمخواني با تحريرهاي معنا آفرين بناميم. مهمتر اينكه او با اين كار آواز سنتي ايران را از چنگ چهچهههاي ناهنجار و خروشهاي نمايشي درآورد و معنا آفريني و سوز دل را جانشين آنها كرد. اين كارِ سادهاي نبود. كسي كه «ربّنا» را به دليل همان مفهوم «ربّنا» و لازمه معنايياش سراسر در اوج خواند، در ديگر آثارش ميبينيم كه چگونه با زمزمههاي روح نواز آغاز كلام ميكند و به اقتضاي مفاهيم شعرش رفته رفته به اوج ميرود. چهچهه را نه تنها به حداقل ميرساند، بلكه در بسياري موارد آن را مبدل به گونهاي از تحرير ميكند. به گفته خود شجريان: «شعر نبايد در لابهلاي چهچهه گرفتار شود.» البته فراموش نميكنيم كه توجه به بمخواني و اينگونه تلحين با آوازهاي غلامحسين بنان شروع شده بود اما بلوغي كه در آواز شجريان مييابد آن را مبدل به يك سبك جديد ميكند. گفتني است كه بسياري از خوانندگان پيشين چون بنان و حسين قوامي نيز چهچهههاي نفسگير را كنار گذاشته و دستكم آن را به كوچه باغيهاي بيات تهران سپرده بودند.
ويژگي ديگر كار شجريان پردهگرداني، گردشهاي هنرمندانه او در گوشههاي موسيقي ايراني است كه به كار او غناي بيشتري بخشيده است. او از نخستين كساني است كه دو دستگاه نوا و راست پنجگاه را با ساز محمدرضا لطفي با استادي تمام خواند. احاطهاش بر مايههاي موسيقي به حدي بود كه مركبخواني يا مدلاسيون ايراني در آواز را به اوج تازهاي رساند. گويي او با مايههاي موسيقي ايراني همزيستي و پيوندي سخت ديرينه داشته است كه يافتن جملههاي تازه در گوشه و كنار موسيقي و شعر برايش اينچنين آسان مينمود. او بر چند شعر نو با سبكي متفاوت آهنگين خواند، اما باز در همان مايههاي دل آشنايش فراز و فرود داشت.
شجريان چه دستاوردهايي براي برنامه گلها داشت كه كار او را متمايز ميكرد؟ مانند قطعههاي «داروك»، «در اين سراي بيكسي» و...؟
حضور شجريان در برنامه گلها را بهتر است در دو دوره ببينيم. نخست كشف و معرفي او توسط داوود پيرنياست كه بيشتر از چند ماه طول نكشيد. در زمستان 1345 كارشكنيها و تنگنظريهاي مرسوم زمانه پيرنيا را وادار به رها كردن گلهاي دست پروردهاش كرد و شجريان ناگزير سر و كارش در گلها بيشتر با محمد ميرنقيبي، سرپرست جديد برنامه و نوازندگاني چون استاد احمد عبادي بود. در اين دوره بود كه شجريان آموزش رديفهاي موسيقي را نزد استاداني چون نورعلي برومند و عبدالله دوامي به كمال رساند. دور دوم از دهه 1350 شروع ميشود كه هوشنگ ابتهاج سرپرست واحد موسيقي راديو شد و دور جديدي از گلها را به نام گلهاي تازه و گلچين هفته بنا نهاد و شجريان در آنها شركت شاخصتري يافت. افزون بر اركستر گلها دو گروه موسيقي جديد به نامهاي «شيدا» و «عارف» كه اولي توسط محمدرضا لطفي و دومي به وسيله پرويز مشكاتيان در دهه 1350 تشكيل شده بودند، همكاري خود را با راديو با خوانندگي شجريان آغاز كردند. شجريان يكي از پربارترين دورههاي كار خود با همكاري اين گروهها به اضافه برنامه گلها و اركستر مركز حفظ و اشاعه موسيقي ملي به سرپرستي فرامرز پايور را به ثمر نشاند. در دورههاي پس از انقلاب كه ديگر گلي در گلها شكفته نشد، شجريان با همكاري لطفي، سپس حسين عليزاده و كيهان كلهر و نهايتا مجيد درخشاني كارهاي درخشاني ارايه كرد. البته بر اين دورهها بايد كاركرد روزهاي انزوا يعني آواز انفرادي شجريان با يك يا دو ساز را بيفزاييم. چندين همايون مثنوي و مناجات ربّنا رهاورد اين ايامند. اما درباره دو تصنيف «دروك» و «ايران اي سراي اميد» كه نام برديد، بايد عرض كنم كه اين دو آهنگ بيرون از برنامه گلها توسط گروه محمدرضا لطفي انجام شد. شاعران اين دو تصنيف البته نوپرداز بودند. شجريان روي شعر «پركن پياله را» از فريدون مشيري با آهنگ ماهور زيباي فريدون شهبازيان اجرا كرد. سالها بعد «زمستان» اخوان ثالث را با گروه حسين عليزاده خواند و تسلط خود در به آواز درآوردن شعر نو نشان داد. البته اجراي «زمستان» از دكلمه بيشتر از آهنگ كمك ميگيرد. سپس شعر «خانهام ابريست» از نيما يوشيج را به همان سبك با مجيد درخشاني ميخواند. همه اينها نشانههاي از نوگرايي او را با خود به همراه دارند.
فضاي پس از انقلاب با شور و شوق و سرودهاي انقلابي همراه بود و شجريان با «ايران اي سراي اميد»، «برادر» و ديگر كارهاي به ياد ماندني پيشتاز فضا بود؛ اما فضاي آزاد و شادمانه پس از چند ماه رنگ باخت. آيا پس از آن، تغيير سبكي در كارهاي شجريان مشاهده ميشود؟ فرقي هست ميان «ايران اي سراي اميد» با -مثلا- آن اجراي شجريان از حافظ، يعني «شهر ياران بود و خاك مهربانان اين ديار/ مهرباني كي سر آمد شهرياران را چه شد؟» آيا حال و هواي هنر شجريان در بزنگاههاي خاص تاريخي مانند دهه شصت و هشتاد تغيير كرد؟
فضاي موسيقي شجريان، نوع اشعار و ترانههايي كه خوانده، طبيعتا به اقتضاي وضع زمان تغيير كرده است و اين تغييرها منحصر به سالهاي 1357 و دهههاي شصت و هشتاد نيستند. براي شناختن چگونگي اين تغييرها ما بايد چند ويژگي از شخصيت و كاركرد شجريان را بهتر بشناسيم. نخست آنكه شجريان ازجمله افرادي است كه در عين گام نهادن در وادي سياست، در واقع سياسي نيستند. نه به اين معنا كه به طور سازماني سياسي نيستند، بلكه جهان فكري و هنريشان چنان غرقه در فضاي خود پروردهشان است كه مجال ورود به دنياي سياست جز گام زدن در باريكههاي اطرافش را به آنها نميدهد. اگر بخواهيم مقايسهاي – اگر چه با چند فارق - در اينجا بنماييم بايد نگاهي بيندازيم به چگونگي حضور سياسي حافظ در اشعارش. در نزديك به 500 قطعه شعري كه از حافظ به جاي مانده، ما غريو وانفساي او را از وضع زمانهاش از گوشه و كنار اشعارش ميشنويم. با اين همه باز ميبينيم حافظ چنان در عشق و رندياش غرق است كه سياسي نميتواند بوده باشد و در نهايت ميرسيم به اين بيتش كه «غمخوار خويش باش غم روزگار چيست». شجريان البته تصنيفهايي چون «ايران اي سراي اميد» را در بدو انقلاب خواند و در خواندنش شكوه آهنگ ماهور را در پرتو خورشيد انقلاب قرار داد. اما او اوج دادن به صدايش در فراز و فرودهاي ماهور را وظيفه هنرياش ميديد. سوال اصلي را بايد از سراينده اين شعر سرودگونه يعني از آقاي هوشنگ ابتهاج پرسيد كه خود به هنگام پخش اين شعر و آهنگ به زندان افتاده بود. چهار سال بعد شجريان «ياران را چه شد» را با سنتور استادانه مشكاتيان در بيداد همايون خواند. در اينجا انتخاب شعر و آواز با خودش بود. او نواي «ياري اندر كس نميبينم ياران را چه شد» را از بيداد شروع ميكند تا بانگ «مهرباني كي سرآمد شهرياران را چه شد» در عشّاق همايون سردهد. در پايان نيز تصنيف «روز وصل دوستداران ياد باد، ياد باد آن روزگاران ياد باد» را چاشني آواز خود ميسازد. 30 سال پس از انقلاب، شجريان آهنگ «تفنگت را زمين بگذار» پس از جريان سبز تابستان 1388 در دشتي ميخواند. فرود آمدن از فرّ و شكوه ماهور به غمگساري دشتي خود گوياي فروكش كردن جنبش در جامعه است؛ ديگر لازم نيست از سادهگرايي شعر فريدون مشيري در اين آهنگ در برابر پرادعايي شعر هوشنگ ابتهاج در قطعه «ايران اي سراي اميد» سخن بگوييم. دوم، شجريان با آنكه وابستگي حتي گرايش ويژهاي به گروه و مكتبي نداشت، نسبت به تجدد يا مدرنيتهاي كه در جهان امروز مطرح است نسبتا وفادار بود. البته اين وفاداري را به بهاي حمله و اهانت به گروه و مسلكي نميخواست. او با آنكه زيرساخت تربيتي و آموزشي ديني و اسلامي داشت، كمتر پيرايه اسلام را شعار زندگي و راهكار خوانندگياش قرار نداد، بلكه به صورت همان معلم مدرسه دهه 1340 - كه انديشه فراگير زمان هنوز تجدد بود - باقي ماند. او مناجات «ربّنا» را، همانطور كه خود بارها گفت، در رعايت كسي جز پدر ديندارش نخواند و از آميختگي تلاوت قرآن با عشوه و ترنم موسيقي- (كاري كه در موسيقيهاي ترك و عرب بسيار شده) - پرهيز داشت. با آنكه اهل «غناء» به مفهومي كه در فقه آمده نبود، از خواندن تصنيفهاي پر ترنّم شيدا و درويش و غيره، نيز ابا نداشت؛ چون اين گونه ترنم را هماورد موسيقي اندوهگسار سنتي ميديد. به عنوان جمله معترضه اضافه كنم كه «غناء در فقه» را ابوحامد محمد غزالي - مرگ 505 هجري - در كتاب «كيمياي سعادت» به خوبي حلاجي كرده است. غزالي فقيه شافعي صاحب فتوا، نه تنها موسيقي تجويز ميكند بلكه براي تفهيم معنويتي كه موسيقي ميتواند به بار آورد، «همه عقلاي عالم» را به ياري ميطلبد. در اين باره ميتوانيم به باب سماعِ «كيمياي سعادت» نگاه كنيم.
آيا موسيقي شجريان را ميتوان مانند هواسنجي هنري دانست براي وضعيت روحي مردم ما، شرايط اجتماعي و تغييرات فضاي همگاني؟
همين طور است. نبض هنر اغلب در خواستها و روندهاي جامعه ميتپد. شجريان هم مانند ديگر هنرمندان اصيل خواسته يا ناخواسته آينهدار تب و تابهاي مردم خودشان ميشوند. او موسيقي سنتي ايران را در سطح والايي كه مكتب كلنل وزيري، شامل ابوالحسن صبا و روحالله خالقي و برنامه گلها پيشنهاد ميكردند، نگه داشت. با اين همه به ترانههاي محلي و بومي خوانيهاي قديمي نيز توجه داشت. او از كار خوب سيما بينا در گردآوري يعني نگارش و خواندن بخش مهمي از ترانههاي محلي ايران چندين بار تقدير كرد. او از هر جهت هنرمندي مردمي بود و هر جنبه از رفتارهاي بومي ايران برايش معناي والايي داشت. زمزمهها، در واقع راز و نيازهاي، او را با ترانههاي بابا طاهر هنوز در گوش داريم. با اين همه سطح كارش را به خاطر عوامگرايي يا درآمد مالي پايين نميآورد. او هيچ وقت تنگناهاي مالي را بهانهاي براي پولسازي و شهرتآفريني قرار نداد.
شناخت او از ادبيات و خاصه شعر چه اندازه بود و چه نسبتي بين اين شناخت و نوآوريهاي او وجود دارد؟
شجريان با آنكه تحصيلات دانشگاهي نداشت آگاهي خوبي از شعر فارسي و تجويد در قرائت آيات عربي داشت. او در مناجات «ربّنا» دست به كار تازهاي در برگزيدن آيات مناسب در مخاطبه با پروردگار زد. او مانند موذنزاده اردبيلي به قرائت بخشي از دعاي «افتتاح» كه مخصوص ماه رمضان است، اكتفا نكرد. بلكه نخست آيه 8 سوره آلعمران را در آهنگ سهگاه به خروش در آورد: «خدايا! دلهاي ما را كه خود رهنمونش شدي به سوي ديگر مگردان و مهرت را به ما ارزانيدار چون تويي بخشنده.» (ربنّا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا وهب لنا من لدنك رحمة إنك انت الوهّاب.) رعايت تجويد عربي را تا آنجا كه ممكن بود ميكند، غين فارسي را روي قاف عربي قلوبنا به خوبي ميغلتاند. اي كوتاه و در عين حال كشدار عربي را همه جا رعايت ميكند. آنگاه بخشي از آيه 109 سوره المومنون، سپس آيه 10 سوره كهف را با گرايشي به مايه افشاري تلاوت ميكند: «پروردگارا! رحمتي از سوي خود به ما ارزانيدار و زمينه پيشرفت كار ما را فراهم كن.» (ربّنا آتنا من لدنك رحمه و هييء لنا من أمرنا رشداً.) در پايان، بخش آخر آيه 250 سوره بقره را با سوز بيشتري ميخواند: «پروردگارا! ما را از شكيبايي سرشار كن و گامهاي ما را استوار بدار و ما را بر كافران پيروز گردان.» (ربّنا أفرغ علينا صبراً و ثبّت أقدامنا و انصرنا علي القوم الكافرين.) شجريان هر چند همه آموختههاي قرآني خود را پيوسته در سايه باورداشتش به تجدد و پيشرفت قرار ميداد، با خواندن ربّنا به اين سوز و سبك، همصدايياش را با مردمي كه در جستوجوي معنويت در وادي ديانت هستند، نشان داد.
در هر كشور ديگري كه داراي مناسبت آزاد و تبادل هنري با دنيا ست، درگذشت هنرمندي با اين جايگاه، بازتاب گستردهاي در رسانههاي دنيا پيدا ميكرد. متاسفانه در مورد شجريان چنين نيست. جامعه ايرانيان خارج از كشور چه وظيفهاي در قبال اين موضوع دارند؟
تا آنجايي كه من اطلاع دارم از درگذشت شجريان در كشورهاي عربي و سرزمين آشنا به فرهنگ فارسي يادآوريهاي خوبي شد. بسياري از رسانه غربي نيز خبر درگذشت و جايگاه او را در ميان مردم ايران درج و نشر كردند. منتها جاي آن داشت كه شجريان بتواند ارتباط قرآني خود را با جامع الازهر و ديگر مراكز مربوطه در مصر يا اردن و مراكش گسترش دهد و ظاهرا اين كار بدون همراهي دولت ممكن نميشد. ميدانيم كه ايران با بسياري از اين ممالك در حال قطع رابطه است. البته شجريان در مراكش برنامهاي با همراهي حسين عليزاده و با همكاري مهرجان موسيقي فارس در سال 1381 اجرا كرد اما اين براي شناساندن ارتباط موسيقايي تاريخي ايران و عرب كافي نبود. در جهان غرب شجريان به علت ناآشنايي با زبانهاي اروپايي جز در ميان فارسيزبانان امكان ورود نداشت. ايرانيان مقيم امريكا و اروپا در جاي خود پذيراي خوبي از هنر آواز شجريان در سه دهه اخير بودهاند. آقاي دكتر عباس ميلاني برنامه و مصاحبههاي گرانباري براي او در دانشگاه استنفورد در سال 2010 ترتيب داد. به نظرم بهترين راه براي فراهم كردن مجالي جهت بازپرداخت ميراث شجريان، دعوت از شاگردان قابل اوست. شجريان شاگردان بسيار خوبي تربيت كرده كه از قابليت بازپروردن پيامي كه شيوه خوانندگي وموسيقيشناسي او داشت، برخوردارند. هماكنون بريدهاي از نوار آواز خانم غزاله فيلينژاد، شاگرد استاد شجريان برايم ارسال شده كه چند گوشه از بيات ترك را با همان لطف و زيبايي استادش روي شعر حافظ ميخواند: «غلام چشم آن تركم كه در خواب خوش مستي / نگارين گلشنش روي ست مشكين سايبان ابرو.» در بسياري از شهرهاي اروپا و امريكا ايرانياني هستند كه چم و خم دعوت و آوردن هنرمندان را تجربه كردهاند منتها گاه انگيزه مالي نقش مهمتر از هنر افراد را بازي ميكند.