گويا و خموش
محمد خيرآبادي
كتاب رفيقي است كه همراهيمان ميكند و كنارمان مينشيند. با ما حرف ميزند اما صدايش در نميآيد. گوياست اما خموش. مثل همان كوزههاي كارگاه كوزهگري كه خيام از آنها سخن ميگويد و از زبان حال آنها ميفهمد كه پرسششان چيست. در واقع «كو كوزهگر و كوزهخر و كوزهفروش؟» پرسشهاي خود خيام است كه او از در و ديوار و كوزه و محيط پيرامون خود ميشنود.كتاب هم براي ما همينطور است. ما را در خود بازتاب ميدهد و ما در واقع دغدغههاي خود را در كتابها ميجوييم و مييابيم. در زندگي گاهي چيزهايي پيدا ميشود كه آدم با ديدن و درك كردن آنها احساس ميكند، كشف بزرگي انجام داده و ميخواهد هر چه بيشتر به عمق اين كشف پي ببرد. اگر سوژه، يك انسان باشد، آدم ميخواهد هر روز همنشين او باشد. اگر نويسنده باشد، ميخواهد ته آثارش را درآورد. اگر يك تصوير است هر روز براي ديدنش لحظهشماري ميكند. اگر يك قطعه موسيقي است، آن را چندين و چند بار گوش ميدهد. آدم وقتي چيزي را كشف كرد شامهاش تيزتر ميشود و همه جا دنبال مانند آن ميگردد. لذت كشف يك لذت لحظهاي و زودگذر نيست. مسير آدم را تغيير ميدهد. مزهاش كه زير دندان بيايد دنيا را در نگاهمان رنگي ديگر ميزند و به يكباره معنا و مفهومي جديد به زندگي اضافه ميكند. بعضي كتابها را هر بار كه بخواني نكتهاي جديد و نگاهي نو در آن كشف ميكني.كتابهايي وجود دارند كه هنرمندانه چهرهاي از ما را لابهلاي كلمات خود تصوير ميكنند. بعضي از آنها ما را به جهاني موازي ميبرند كه مرز ميان واقعيت و خيال، تاريخ و اسطوره و ذهن و جسم از ميان رفته و تجربههايي يگانه نصيبمان ميكنند. بعضي كتابها مسائلي را كه شايد احساسشان كردهايم و در پستوي ذهنمان حضور دارند، بيرون ميكشند و با وضوح و شفافيت بالا دوباره به آستانه احساس و ادراك ما ميرسانند. دوباره ما را به انديشه وا ميدارند و دوباره ما را تكان ميدهند.كتابها مانع سكون آدمياند. كتابها اين خالقان لحظات ناب و تكرارنشدني از نسخه خطي به چاپي و از نسخه كاغذي به نسخه الكترونيك تبديل ميشوند اما هنوز يار مهربان، بيزبان و خوشبيان ما ميمانند.