به بهانه حضور دوباره و با اميد به تداوم كار اين آقاي خاص
چهره قريبيان كاملا فرامرزي است
فاروق مظلومي
با ديدنش در يك جمع خصوصي كه به خاطر شرايط كرونا در فضاي باز برگزار ميشود، پرتاب ميشوم به دهه شصت. روبوسي نميكنيم ولي روي باز و خوشش به هزار بوسه لاجرم ميارزد. دهه شصت به خاطر جنگ و رويدادهاي سياسي 10 سال نبود. ميشود جنگ هشتساله ما را جنگ جهاني سوم ناميد. تمام جهان يك طرف بود و ما يك طرف. نه يك دهه كه صد سال بر ما گذشت. ابرها و آسمان گرفته بودند و روياها با صداي گلولههاي ضدهوايي ناتمام ميماندند. من هرگز به مدرسههاي عبوس دهه شصت عادت نكردم و به همين دليل خيلي از كلاسهاي من در سينماهاي شهرمان برگزار ميشد. خوي در دهه شصت سه سينماي فعال داشت در صورتي كه شهرهاي بزرگتر از خوي يا سينما نداشتند يا حداكثر يك سينما داشتند. خوي علاوه بر سينما بازيگرهاي خوبي هم دارد. هادي حجازيفر كه اين روزها خوب ميدرخشد خويي است. بهروز وثوقي هم متولد خوي است. حالا با همبازي بهروز وثوقي در فيلم گوزنها صحبت ميكنم. آنها كه يادشان است ميگويند بازياش بيشتر مورد توجه قرار گرفت و بعد از اكران فيلم مردم او را روي دست بردند. ياد فيلم «پايگاه جهنمي» افتادهام كه سال شصت و سه بعد از ديدنش در سينما آسياي خوي با حس قهرماني از سينما خارج شدم. جمشيد هاشمپور هم كه آن روزها به او جمشيد آريا ميگفتند از قهرمانهاي فيلم پايگاه جهنمي بود. هرگز سانسور كلمه آريا را نفهميدم. ناسلامتي همه ما آريايي هستيم. خلاصه من و آقاي قريبيان و آقاي آريا همه عراقيها را شكست داديم. آخ كه چقدر محتاج اين همزادپنداري بودم. ما به انبوهي از اميدواري اين فيلمها كه فرامرز قريبيان مرد اول آنها بود، نياز داشتيم. حالا فرامرز قريبيان از خاطرات «پايگاه جهنمي» ميگويد. از آمادگي بدني آقاي آرياي ما و هاشمپور نسل جديد تعريف ميكند. فرامرز قريبيان آقاي خاص سينماي ايران است. نه به خاطر اينكه در گرفتن سيمرغ بلورين هتتريك كرده يا اينكه در بيش از صد فيلم و سريال بازي كرده است؛ خاص است چون ميتواند با ريش در نقش قيس بن مسهر بدرخشد و بدون ريش كاريزماي بازيگران سينماي كلاسيك هاليوود را در يك فيلم ايراني تزريق كند. بله حق با شماست چهره قريبيان كاملا فرامرزي است. خاص است چون در هيچ حلقه چهار نفره يا پنج نفره از بازيگرهاي همسنش كه در سينماي ايران مد است، نبوده و هرگز سينما را فداي كار با يك گروه مشخص نكرده است. سال 81 وقتي قريبيان در اولين فيلم بلند سينمايي - رقص در غبار - نقشآفريني كرد من تمام نقشهاي ديگرش را و حتي نامش را فراموش كردم. او فقط يك مرد مارگير بود. وقتي يك بازيگر ميتواند از چنگ حافظه بينندهاي مثل من كه دهه شصت به لطف مدرسه فيلمهايش را چندين بار ديده بودم، بگريزد يعني كارش را بلد است. سال بعد در فيلم «شهر زيبا» از اصغر فرهادي، قريبيان رويي ديگر از توانايياش در فيگورشناسي نقش را با بازي در نقش يك مرد شكستهبند سوگوار نشان داد. اما بايد از خودمان بپرسيم چرا قريبيان در اوج تجربه و با داشتن آمادگي بدني عالي در دهه هشتم زندگياش از سينما خداحافظي ميكند. سينماي ما سينماي گوش است تا چشم. فيلمنامهها بيشتر متكي به قصه هستند تا ادبيات. اين سينما جرات و بضاعت تصويرپروري ندارد و به تصويرها و فيگورهاي تكراري و عموما طنز خود بسنده ميكند و بازيگراني با سطح و سابقه آقاي قريبيان سالهاست كه از دوران مشق كردن عبور كردهاند و تن به بازي در كاراكترهاي نخنما نميدهند. نكته ديگر ساختار و روابط بسيار مبهم و پيچيده صنفي در بدنه سينماي ايران است كه كار را براي هنرمندهاي مستقل سخت ميكند و اما رسانهها و جامعه نشر ايران هم در ثبت و مستند كردن تجربيات هنرمنداني مثل آقاي قريبيان اهمال ميكنند. مگر نه اينكه بيش از نيم قرن حضور مستمر و حرفهاي در متن سينماي ايران سرمايه و ميراث فرهنگي است. حواسمان به آقاي خاص و افراد خاص سينما باشد. آنها را همه جا نميشود ديد. بايد گشت و پيدايشان كرد .
اين سينما جرات و بضاعت تصويرپروري ندارد و به تصويرها و فيگورهاي تكراري و عموما طنز خود بسنده ميكند و بازيگراني با سطح و سابقه آقاي قريبيان سالهاست كه از دوران مشق كردن عبور كردهاند و تن به بازي در كاراكترهاي نخنما نميدهند.
حواسمان به آقاي خاص و افراد خاص سينما باشد. آنها را همه جا نميشود ديد.