زبانِ مادري
جواد ماهر
دانشآموزان، شعر محلي دوست دارند. به اين دليل ساده كه به لهجهاي است كه خود، خانواده و دوستانشان با آن سخن ميگويند. شعر و ادبيات محلي، واژههاي ناب و اصيلي دارد كه به چشم محليها آشناست. محليها اين واژهها و معاني و مثلها را در زبان رسمي و كتابها و رسانهها نمييابند. من سالهاست براي دانشآموزانم و والدينشان شعر محلي ميخوانم و كتابِ ادبيات محلي ميبرم. به استقبال فريادها و آوازهاي محلي آنها ميروم. فريادهايي كه گاه خجالت ميكشند بخوانند ولي با خواهش و اصرار ميخوانند. اين خجالت و اكراه از زبان بومي دلايلي دارد. اينكه ما معلمها هستيم كه روي خوش به زبان و فرهنگ بومي نشان نميدهيم. يا به خاطر اينكه به زبان و ادبيات بومي مسلط نيستيم و نميتوانيم شعر و داستان بومي بخوانيم. يا اينكه چون آموزش و پرورش رسمي به زبان و ادبيات بومي نپرداخته ما هم نميپردازيم. نتيجه اين شده كه زبان و ادبيات بومي با ميزان سواد رابطه معكوس يافته. دانشآموزان و والديني با مدرك تحصيلي پايينتر بر زبان بومي مسلطترند تا تحصيلكردهها. اين باعث شده زبان و فرهنگ بومي ضعيف شود و مورد هجمه قرار گيرد و به چشم حقارت نگريسته شود. تا آن جا كه مورد استفاده لودگي و مسخره بازي قرار گيرد. نمونهاش در سريال «پايتخت ». طنز و خنده بد نيست. استفاده از قابليت زبان و زبانهاي بومي هم براي طنز بد نيست. اما اكنون اين كار به ضرر زبانهاي بومي تمام شده است. مجموع اين كارها مظلوميت زبانهاي بومي را به دنبال داشته است. اعتماد به نفس بوميها را خدشهدار كرده و باعث شده دانشآموز من شرم كند به زبان محلياش حرف بزند و شعر و داستان و فرياد بخواند چه رسد به اينكه از او انتظار داشته باشم دست به آفرينش هنري در زبانِ مادرياش بزند. يكي از علاقههاي قديمي من، قدم زدن روي جدولِ كنار خيابان است. يك قسمتِ خيابانِ محله ما جدولهاي بلند و مرغوبي دارد كه ميتوان روي آن قدم زد. تازگي روي جدول كه قدم ميزنم كمي زانوي پاي چپم درد ميگيرد. ولي زود خوب ميشود. تا ميبيند فكرِ پيري و درد و قدم نزدن روي جدول ميافتم، خوب ميشود. پيش ترها اين قسمتِ خيابان خلوت بود. ولي حالا يك اداره اطلاعات و يك درمانگاه و يك فروشگاهِ بزرگ ساختهاند كه حواس آدم پرت ميشود. آدم خوب است روي جدول، بيحواس پرتي قدم بزند. اگر قرار باشد زانويش درد كند و بيماري مردم و گراني مغازهها را ببيند، كه ميافتد توي جوي آب.