نگاهي به فيلم سرزمين تابستاني ، ساخته جسيكا سوئل
داستانها بايد از جايي بيرون بيايند
ياسمن اسمعيلزادگان
داستان «Summerland»، ساخته «جسيكا سوئل»، كارگردان و نمايشنامهنويس تئاتري، در سال ۱۹۷۵ شروع ميشود و با كاراكتر آليس لم، مواجه ميشويم كه در عرض چندثانيه با شخصيت او آشنا ميشويم. كاراكتري تنها و بيحوصله كه غرق نوشتن با ماشين تحرير است و تمام حواسش به كارش است، علاقهاي به كودكان ندارد و آنها را از خودش دور ميكند. كمي بعد اما صحنه كات ميخورد به حدود ۳۰سال قبل و اينبار با آليس جوان (جما آرترتون) مواجه ميشويم كه همچنان مشغول نوشتن است و باز هم سر كودكاني كه سر به سرش ميگذارند، فرياد ميكشد و آنها را دور ميكند و اينگونه با فيلمي كاراكتر محور مواجه ميشويم كه داستانش روي كاراكتر آليس و شناساندن او ميچرخد، قهرماني كه زندگي خود را وقف نوشتن كرده.
جريانات اصلي فيلم در دوره جنگ جهاني دوم و اما در حومه يك دهكده ساحلي كوچك در كنت و در نزديكي لندن، با طبيعتي زيبا، تپههاي شني، اقيانوس بيكران كه گويي از خطر و آشوب جنگ به دور است، ميگذرد. فيلم از ابتدا به زندگي كاراكتر آليس نويسندهاي كه تنها، در اين دهكده، در كلبهاي رو به آب زندگي ميكند ميپردازد، نويسندهاي انزواطلب و عصباني كه روي «پاياننامههاي آكادميك» با موضوع اساطير و فرهنگ فولكلور كار ميكند و پديده جادويي را با عنوان «جزيره در آسمان» بررسي ميكند، جزيرهاي با قلعهاي با شكوه كه در هوا معلق است، شايد شبيه به باغهاي معلق بابل.
آن طرفتر و در دل اين دهكده اما اهالي به نظر ميرسد نسبت به آليس و شيوه زندگي مستقلانه و بيپرواي او بياعتماد هستند و كمي از او ميترسند و كودكان هم او را به دليل رفتارهاي عجيبش جادوگر يا جاسوس آلمانها صدا ميزنند. اما كنش اصلي جايي آغاز ميشود كه ورود كاراكتر فرانك (لوكاس باند) به داستان، پسر بچهاي (در آن دوره، به دليل بمباران، بچهها را از لندن به نقاط ديگر منتقل ميكردند) كه بايد براي يك هفته پيش آليس بماند و آليس از او نگهداري كند تا تكليف پدر و مادرش در اوضاع بحراني جنگ مشخص شود، زندگي او را دستخوش تغييرات ميكند.
سينمايي «Summerland» با نشان دادن نويسندهاي تنها و انزوا طلب و مسير فكري و جزييات زندگي او، شكلي از نوستالژي را ارايه ميدهد كه بسياري از مخاطبان را به مسالهاي نزديك ميكند كه باعث تسكين دادن آنها ميشود. كاراكتري كه در اوج جنگ، در خلوت خودش است و با كسي كاري ندارد و دوست ندارد كسي برايش دردسر درست كند و آرامشش را برهم زند و مخاطب هم او را فقط در كلبهاي زيبا در ساحل كنت پيدا ميكند كه براي رسيدن به آنچه ميخواهد تلاش ميكند. بديهي است چنين كاراكتري از حضور غريبه كوچك و مزاحمي به نام فرانك كه از لندن آمده خوشحال نشود و مدام احساس خطر كند، اما اين نقطه از زندگي و اين رو در رويي و فيالواقع به اجبار قبول كردن فرانك، نقطه تغيير در زندگي او ميشود و ارتباط دوستانه بين اين دو آرام آرام رشد ميكند و آليس، احساس محبتي را كه طولاني مدت در خود سركوب كرده بود، دوباره زنده ميكند و سرد بودن او، با شور و شوق و مهرباني فرانك از ميان ميرود. آليسي كه در ابتدا از حضور يك غريبه وحشت دارد و او را به خاطر دست زدن به وسايلش سرزنش ميكند، به مرور احساسات مادرانه در او شكل ميگيرد و نگرشش به زندگي تغيير ميكند.
فيالواقع حضور فرانك، در اين كلبه سرد و مطرود، باعث شكلگيري گفتوگو ميشود. گفتوگوهايي زيبا از هر آنچه آليس تا به حال ميخواست بگويد ولي نميتوانست، از سرزمين هميشه تابستان، از داستانهاي پريان، از جزيره معلق، از اسطورهها و افسانههاي فرهنگي و الخ و بيان اين خيالات و هر آنچه در ذهن آليس ميگذرد، پلي محكم را بين او و فرانك به وجود ميآورد و فيلم را بدل به روايتي تماشايي و دوستانه ميكند و آنها با هم شروع به تعقيب قلعهها در آسمان ميكنند. سرابهاي شيريني كه از تخيل آليس و فرانك شكل ميگيرد، به نظر ميرسد پيوندي بين اين جهان و جهان ديگر است، جهاني پر از عشق و مهرباني كه گويي قلمروي افسون شده آليس و فرانك در اوج جنگ باشد.
ناگفته نماند كه قابهاي «Summerland» به زيبايي تمام توسط لوري رز به تصوير آمدهاند. فيلمبرداري كه به ريزترين جزييات هم اهميت ميدهد و جهاني عجيب و غريب، روياگون را رقم ميزند كه در آن احتمال معجزات رستگاري كمكم، گوشههاي تاريك تنهايي را روشن و مخاطب را تا انتها با اين كلاسيك ساده همراه ميكند.
در نهايت ميتوان گفت، «Summerland» يك فيلم دوست داشتني، اميدواركننده و نسبتا جادويي است. اولين فيلم سينمايي جسيكا سوئل، شبيه به يك معجون مقوي و اسرارآميز است كه در مواقع آشفتگي، ناراحتي و شكست حالمان را خوب ميكند.يك داستان از عشق، احساس و محبت راستين كه با ذكاوت و جذابيت بيان ميشود، به آرامي در يك رئاليسم جادويي كوچك حركت ميكند و خستگي و فرسودگي را از تن و جان مخاطب جهان ويروس زده، ميزدايد.