نگاهي به كتاب «خروج، اعتراض، دولت»
نارضايتي و خروج
آويده علم جميلي
«خروج، اعتراض، دولت» نوشته آلبرت هيرشمن با ترجمهاي از محمدرضا فرهاديپور، به تازگي به همت نشر پگاه روزگار نو منتشر شده است. عنوان اين كتاب، از يكي از مقالات هيرشمن انتخاب شده است. در مقدمه، جرمي آدلمن يكي از سه گردآوردنده كتاب «نوشتههاي اساسي آلبرت هيرشمن» مقدمهاي بر «خروج، اعتراض، دولت» نوشته كه معتقد است مقالات هيرشمن قالبي هنري دارد و هر كلمهاي كه به كار رفته، به مانند متغيرهاي رياضي براي يك معادله، براي هيرشمن اهميت دارند. هيرشمن، اقتصاددان نامآشنايي است كه عمده مباحث مورد بررسياش، اقتصاد توسعه و رابطه دولت و ملت است. او در مطالعاتش نشان داده كه تصميمسازان تا چه اندازه ميتوانند بر مشكلات اقتصادي و كاهش رفاه تاثيرگذار باشند و حتي باعث خروج افراد به خصوص آنهايي كه معترض وضع موجود هستند، شوند. به اعتقاد اين اقتصاددان در صورت «خروج» افراد معترض، عملا امكان بهبود شرايط از بين ميرود چرا كه افراد در صورتي دست به خروج از بنگاه، سيستم يا كشوري ميزنند كه تمام درها را بسته ببينند. اين نظريه، نقطهعطف تئوريهاي او در اقتصاد توسعه بود. كتاب «خروج، اعتراض، دولت» مشتمل بر 5 مقاله مهم او شامل «عقايد متعصب و دموكراسي»، «خطابه ارتجاع»، «خروج، اعتراض و دولت»، «اخلاق و علوم اجتماعي؛ يك تنش ديرپا» و«تضادهاي اجتماعي در حكم اركان جامعه دموكراتيك بازار» است. او در مقاله اول اين موضوع را مطرح كرده كه آيا اساسا ابراز عقيده كار درستي است؟ براي توضيح بهتر اين سوال، فرض كنيد در كشوري، تنها توان مالي افراد براي خريد كالا و خدمات مورد توجه سياستگذاران و تصميمسازان است و به باقي ابعاد زندگي مانند حق ابراز عقيده، آزادي پيش و پس از بيان توجهي نميشود. در اين صورت افراد چقدر از زندگي در آن جامعه لذت ميبرند؟ پاسخ اين قبيل سوالات را بايد اقتصاددانان و مشاوران اقتصادي سياستمداران بدهند چرا كه ميتوانند بر كيفيت تصميم تاثير بگذارند. او در بخش ديگري از اين مقاله با توسل به نقل قولي از چخوف، اهميت ابراز عقيده را بيان ميكند و مينويسد: «ابراز عقيده نكردن همرديف است با نداشتن فرديت و شخصيت و هويت و منش و خويشتن و خويش. و كسي كه نتواند خويشتن خويش را داشته باشد به سختي ميتواند عزت نفس داشته باشد. پس ابراز عقيده نكردن نشانه نقصي پايهاي و مخمصهاي وخيم است.»
فصل بعدي خطابه ارتجاع نام دارد. ايده اصلي نگارش اين مقاله به انتخابات 1988 امريكا بازميگردد؛ جايي كه نامزد جمهوريخواه بوش، رقيب خود مايكل دوكاكيس را به ليبرال بودن متهم كرد. نكته اين است كه دوكاكيس مبلغ آزاديهاي مدني در امريكا بود كه در اين انتخابات شكست خورد. هيرشمن پس از نتيجه، در مقالهاي به نئومحافظهكاران تاخت كه چرا با محافظان اصلاحات به صورت مستقيم مبارزه نميكنند و هر صحبت آنها را به معني جانبداري از سرمايهداري تلقي ميكنند. او در اين مقاله بود كه از اثر تز انحراف رونمايي كرد. اين اثر را از قانون سوم نيوتن الهام گرفته كه هر كنشي، واكنشي خواهد داشت. بدان معنا كه يك حركت سياسي ميتواند اهداف اوليهاش را محقق نكند و هزينههاي پيشبيني نشدهاي ايجاد كند چرا كه توسط برخي كمارزش جلوه داده و حتي جلوي آن گرفته ميشود. به باور هيرشمن تز اثر انحراف ابتدا در پي انقلاب فرانسه رخ داد؛ جايي كه شعارهاي آزادي، برادري و برابري به ديكتاتوري كميته ملي نجات بدل شد.
اما مقاله سوم كه عنوان كتاب از آن برگرفته شده، نگاهي است به گوناگوني رفتار افراد در جامعه. به اعتقاد هيرشمن دو نوع واكنش فعالانه به ناخشنودي در سازمانها وجود دارد كه افراد انجام ميدهند؛ يا به بهتر شدن شرايط اميدوارند و اعتراض ميكنند يا هيچ آيندهاي نميبينند و از آن سازمان خارج ميشوند. هرچند اقتصاددانان به خروج نيروي كار و سرمايههاي انساني توجهات ويژهاي داشتند اما نپرداختن به موضوع مهمي مانند اعتراض، ميتواند كار را براي پيشبيني آينده اقتصادي يك كشور دشوار كند. به باور او خروج تنها محدود به انسانها نميشود بلكه به سرمايه نيز اطلاق ميشود. هيرشمن معتقد است هر زمان گزينه خروج وجود داشته باشد، مجال كمتري براي اعتراض پيش خواهد آمد.
مقاله چهارم به بررسي اخلاق و علوم اجتماعي ميپردازد. با وجود اينكه هيرشمن را بيشتر به عنوان اقتصاددان ميشناسند، اما اين مقاله نشان ميدهد در حوزههاي ديگري نيز دست به قلم است. سوال اصلي اين مقاله آن است كه ملاحظات و نگرانيهاي اخلاقي در علم اقتصاد چه نقشي دارند؟ يا به صورت كليتر در مورد مشكل اخلاق در علوم اجتماعي چه ميتوان گفت؟ به باور او بايد حركتي از «بايد» به «هست» در علم اقتصاد هم رخ دهد، چرا كه تغييراتي در بخشهاي مختلف رخ ميدهد كه ضرورت بازنگري اخلاقي را ايجاد ميكند. به باور او براي حل مشكلات مربوط به اقتصاد خرد و كلان تعقيب منفعت شخصي خالص از سوي هر يك از اعضاي جامعه به وضوح ناكافي است.
مقاله آخر بررسي اين موضوع است كه جوامع ليبرال تا چه ميزان به همبستگي اجتماعي نياز دارند؟ هيرشمن اين مقاله را پس از رويارويي با يكي از بزرگترين رخدادهاي قرن؛ فرو ريختن ديوار برلين نوشته است. طي چند سال اتفاقاتي افتاد كه برخي را به اين باور رسانيد كه دموكراسي در حال رقيق شدن است زيرا جوامع همبستگيهاي اجتماعيشان را از دست دادهاند. او در پايان اين بخش اين پرسش را مطرح ميكند كه آيا همبستگيهاي اجتماعي به صورت خودجوش ايجاد ميشوند؟ به اعتقاد او همبستگي اجتماعي به ويژه در جوامعي كه مشكلات فراوان است به مثابه خدايي مشكلگشا تقاضا ميشود. اما آنچه اين جوامع نياز دارند، كارآفريني سياسي، ابتكار و شكيبايي است.