ريشه شكست قيامهاي دموكراتيك خاورميانه را
بايد در اروپا جست و جو كرد
بهار عربي، زمستان اروپايي
ترجمه: هديه عابدي
10 سال از آغاز قيامهاي انقلابي كشورهاي عربي كه به «بهار عربي» معروف شدند،گذشته و اكنون بسياري از مردم منطقه معتقدند شايد بعد از پشت سر گذاشتن تمامي اين اتفاقات دوباره به نقطه اول بازگشتهاند. مثلا اولين بار در 25 ژانويه 2011 اعتراضات مصر آغاز شد اما در كمتر از دو سال شاهد شكست تجربه دموكراسي خود بود و در كشوري مانند تونس كه اولين شورشها در آن صورت گرفت شايد مردم تا حد خيلي كمي به دموكراسي نزديك شدند اما كمي آن طرفتر همسايهشان ليبي درگير جنگ داخلي شد، درست مانند سوريه و يمن. شايد برخي اين موضوع را «آنچه معمولا در خاورميانه رخ ميدهد» بدانند. اما به شكل ديگري هم ميتوان به موضوع نگاه كرد؛ روشي كه به طرزي عجيب و غيرممكن با اروپا و تاريخ استعمارگر آن همچنين سياست خارجي امروز آن عجين شده است. قيام كشورهاي عربي به طور خاص نتيجه شكست اوليه طبقه حاكم منطقه در دوره پسا استعمار بود،كساني كه سعي داشتند ساختارهاي حكومتي اين كشورها را از بين ببرند، چيزي كه اروپاييان پس از دوران استعمار آن را پشت سر گذاشته بودند. ساختارهاي حكومتي كشورهاي مستعمره مشخصا در جهت منافع كشورهاي منتخب اروپايي طراحي شده بود تا راحتتر بتوانند جمعيت بدون قدرت و اعتماد به نفس اين كشورها را كنترل كنند. با اين حال حتي پس از خروج كشورهاي استعمارگر نيز اين سيستم نابود نميشد و حتي براي خدمت به مردم تازه رهايي يافته تغيير شكل نميداد. در نتيجه بسياري از اين ساختارها، شيوه حكومت آنها و بسياري از قوانين و سيستمهاي كنترلي به همان شكلي كه در دوران استعمار طراحي شده بودند، باقي ميمانند؛ نه براي توانمندسازي آن كشور بلكه صرفا براي اطمينان از روند كنترل. بسياري از غربيها رابطه ميان رهبران جهان عرب و مردمشان را نوعي استبداد خارجي ميدانند. در واقع آنها- و البته بسياري از اروپاييان- ميراثدار قوانين استعماري هستند.
علاوه بر ساختارهاي دولتي فرسوده جهان عرب، عامل مهم ديگري نيز در پيدايش اين قيامها نقش داشت و آن چيزي نبود جز جمعيتشناسي. سيستمهاي استعمارگر به طور ويژه براي حكومت بر قشر خاصي از مردم طراحي شدهاند، آن هم به طرزي بد. آنها به هيچ عنوان براي همگام شدن با تغييرات جمعيتي به وجود نيامدهاند و در طول 20 سال گذشته اين منطقه(جهان عرب) شاهد يك تحول جمعيتي در سطوح وسيع بوده است، تحولي كه حتي قويترين سيستمهاي دولتي و حكومتي براي هماهنگي با آن دچار مشكل ميشدند.
سيستمهاي مستعمراتي از نظر ساختاري به گونهاي طراحي شده بودند كه از توزيع ثروت به نفع اقشار رده بالاي جامعه اطمينان حاصل شود و در اين راه موفق عمل ميكردند؛ يعني حتي با افزايش ميزان جمعيت، طبقه حاكم روز به روز ثروتمندتر شده و در نتيجه اكثريت جامعه رو به رشد فقيرتر ميشد. اين اتفاق در تركيب با فشارهاي استبدادي طبقه حاكم در دوره پسااستعمار فاجعه به بار آورد. آنها معتقد بودند كه تلاش براي رسيدن به آزادي سياسي بيفايده است چراكه ما حافظ شما در برابر تروريسم و بينظمي هستيم.
تا حد زيادي از قيامهاي عربي به عنوان سوپاپ اطمينان استفاده ميشد. فشارها رو به افزايش بود و اين قيامها ميتوانستند به سادگي يك روش نسبتا آسان براي فشردن دكمه تنظيم مجدد باشند. حتي كوچكترين اتفاق در مسير اجراي اصلاحات ميتوانست اين مستبدان را به عنوان قهرمان مردم در تاريخ ثبت كند. اما مستبدين و ديكتاتورها در عوض روش ديگري را انتخاب كردند. وقتي به نتيجه اين قيامها نگاه ميكنيم نبايد معترضان انقلابي را مقصر آشفتگيها بدانيم.آنها هيچ وقت در موضع اقتدار نبودهاند كه بتوانند قاطعانه نتيجه را از يك طرف به ديگري منتقل كنند. مقصر اصلي افرادي مانند حسني مبارك مصر و معمر قذافي ليبي هستند. از بين تمامي كساني كه ميتوانستند تصميمهاي حياتي بگيرند آنها بيشترين تاثيرگذاري را داشتهاند. با فرارسيدن دهمين سالگرد قيام كشورهاي عربي موسوم به بهار عربي وقت آن رسيده كه بپرسيم: بهترين راه پيشرفت چيست؟
اين منطقه از نظر ژئوپليتيكي بسيار حايز اهميت است خصوصا به دليل داشتن همسايگان اروپايي. خاورميانه كه اكنون درگير جنگهاي داخلي مختلف است در حال حاضر دو رقابت بينالمللي مهم را از سر ميگذراند كه آثار مرگبار و بيثباتكنندهاي دارند. اختلافات منطقهاي ايران و عربستان مدتهاست كه جريان دارد و اين به هيچوجه به نفع مردم يمن، عراق يا لبنان نيست.كشمكش بعدي كمي جديدتر است. مصر، عربستان و امارات از يك سو به دنبال حفظ شرايط كنوني هستند. آنها در تلاشند تا جلوي نفوذ نيروهاي اسلامگراي اخوانالمسلمين را بگيرند و قدرت خود را در منطقه افزايش دهند. اما در مقابل آنها ائتلافي ميان تركيه و قطر شكل گرفته كه آنها نيز همين هدف را دارند. اكنون چه بايد كرد؟ پاسخ اين سوال در بخش ديگري از تاريخ معاصر اروپا نهفته است: ايجاد يك نظم بينالمللي جديد مبتني بر قاعده.
متاسفانه عناصر اصلي بلوك غرب به ويژه در روابط خود با منطقه هيچ مشكلي با ناديده گرفتن قانون بينالملل در مواقع لزوم نداشتهاند. اين مساله در خيلي جاها از جمله يمن ديده ميشود حتي اگر دولت بايدن قول تغيير رابطه با عربستان را داده باشد. اين مساله در مورد روابط اروپا با كشورهايي چون سوريه و عراق نيز صدق ميكند؛ همچنين در روابط با ليبي، جايي كه ايتاليا و فرانسه بازيگران اصلي هستند. براي ما در اروپا و به طور كلي غربيها راحت است كه براي وضعيت جهان عرب تاسف بخوريم. اما در صورتي كه خود نتوانيم در روابط و تعاملاتمان با نخبگان سياسي منطقه از قوانين بينالملل پيروي كنيم، مقصر اصلي خودمان خواهيم بود.منبع: پوليتيكو