نگاهي به فيلم ابلق به كارگرداني نرگس آبيار
عليه زنان
احسان آجورلو
جامعهشناسي هنر دو رويكرد نسبت به اثر هنري دارد؛ رويكرد بازتابي و شكلدهي، در رويكرد بازتابي اثر هنري به مثابه يك آينه وضعيت اجتماعي جامعه را بازتاب ميدهد. در رويكرد دوم، اثر هنري با تزريق هژموني، يك ايدئولوژي را به جامعه منتقل ميكند. البته در رويكرد بازتابي نيز اثر هنري، بازتابدهنده ايدئولوژي حاكم بر جامعه است. بنابراين رويكرد بازتابي تنها در مواردي كه ديدگاه انتقادي داشته باشد داراي وجه اثر انتقادي ميشود، در غير اين صورت ميتوان آن را در دسته تحكيم ايدئولوژي طبقهبندي كرد. با چنين ديدگاهي است كه فيلم ابلق نه تنها در دسته آثار انتقادي و پيشرو جاي نميگيرد بلكه دقيقا در نقطه مقابل آن به ايدئولوژي حاكم دامن ميزند. موضوع فيلم درباره تجاوز به حريم خصوصي است. اما درنهايت متجاوز نه كيفر اعمال خويش را ميبيند و نه ضربهاي به وجه او وارد ميشود. او كماكان به مسير خود ادامه ميدهد تا در اين مسير چند زن ديگر را طعمه خود كند. پرسشي كه ميتوان در اين باره از اثر داشت اين است كه ساخت اين فيلم چه ديدگاهي را به وضعيت حاكم افزود؟ يا چه چالشي براي وضعيت حاكم به وجود آورد؟ پاسخ آشكار است. هيچ. تمام مخاطبان اين وضعيت و تبعيض عليه زنان در موقعيتهاي اجتماعي سخت را ميدانند. زن همواره بايد از حقوق ناچيز خود در جامعه گذشت كند كه منجر به يك اتفاق بزرگتر نشود. اين گوشهاي از وضعيت حاكم است. فيلم نيز دقيقا همين وضعيت را تصوير ميكند. اما آيا اين تصوير قرار است تغييري ايجاد كند؟ آيا توان ايجاد تغيير را دارد؟ آيا راهكاري براي تغيير ارايه ميدهد؟ و پرسش بنيادينتر اينكه آيا مسير صحيحي را براي بيان اين معضل انتخاب ميكند؟ در پيمودن اين مسير دچار اشتباه نميشود؟ پرسشها درباره ابلق پاياني ندارد. اما مسيري كه ابلق طي ميكند جالب است. اين ميزان از سردرگمي و اطناب كلام در داستان براي اين است كه نويسنده و كارگردان براي پرسشهاي فوق هيچ پاسخي ندارد و حتي براي پاسخ به آن تداركي نيز نديده است. داستان داراي يك پرولوگ طولاني و بيدليل است كه هيچ يك از كاشتهاي اين پرولوگ در ادامه داستان استفاده نميشود. حدود يك ساعت ابتدايي داستان مخاطب تنها درگير دختربچه داستان است كه چرا نميتواند صحبت كند. تمركز بر اين موضوع به قدري زياد است كه مخاطب با خود ميانديشد قصه اصلي بايد در مورد دختربچه داستان باشد. اما تازه در دقيقه 65 داستان شروع ميشود. حادثه محرك داستان در دقيقه 70 با صحبت بين جلال و مليحه اتفاق ميافتد و فيلم در همان دقيقه 90 پايان ميپذيرد. پاشنه آشيل فيلم نيز در همين مورد نهفته است. به صورت كلي ايده فيلم ابلق ايده فيلم بلند نيست. نهايت كشش داستان همان 20 دقيقه است كه به اتمام ميرسد و قبل و بعد آن تنها اطناب كلام و توضيحاتي است كه هيچ ارزش اطلاعاتي و پيگيري ندارد. به طور مثال صحنه تعقيب و گريز چندين دقيقهاي ابتداي فيلم اگر به كل حذف شود نه ضربهاي به داستان وارد ميشود و نه حتي در ريتم فيلم خللي ايجاد ميشود. مانند اين صحنه در ابلق بسيار زياد است. بنابراين كارگردان براي پر كردن اين خلع دست به اطواري كودكانه ميزند. دكوپاژ عجيب و بيمنطق كه نه ديناميك صحنهها در آن رعايت ميشود و نه حتي لنزها و قاببنديها در توالي يكديگر نظم مشخصي براي القاي معني و اتمسفر مييابند. فيلمبرداري نيز به همين ميزان برخاسته از آشفتگي و بههمريختگي دكوپاژ تصاويري بيمنطق و عجيب را ارايه ميدهد. از سوي ديگر تاكيد بر جزييات يك محله حاشيهنشين براي ساخت اتمسفر آنقدر تصنعي و اگزوتيك است كه نه تنها كمكي براي درك اتمسفر نميكند بلكه تنها باعث ميشود مخاطب داستان اصلي را هم از دست بدهد. رويكرد توريستي و كارت پستالي به محله حاشيهنشين با آن صحنههاي شهربازي بالاي اين محله به قدري در سينماي ايران استفاده شده است كه ديگر حتي به عنوان تصوير جعلي از اين محلات را هم نميتوان به آن اطلاق كرد بلكه بيشتر به تصاوير آرشيوي ميماند كه تنها مخاطب را به ياد فيلمهاي پيشين در اين محلات مياندازد. در ادامه همين رويكرد به محلات است كه چندينبار به مدت طولاني و آزاردهنده شاهد فريادهاي بيدليل شخصيتها و درگيري تهي از هر گونه امر دراماتيك آنان هستيم. فريادهايي كه حتي ديگر مخاطب را هم مرعوب نميكنند. تمام اين نكات در كنار هم جمع ميشوند تا نويسنده بخواهد حرف خود را كه همان تحكيم ايدئولوژي مردسالارانه است، بيان كند. اينكه زن حتي اگر مورد تجاوز قرار گيرد بايد سكوت اختيار كند تا مبادا مانند همان جنجالي كه شاهد بوديم اتفاق بيفتد و مردي كشته شود و مردي ديگر قصاص. در معادله فيلم ابلق زن نه تنها جايگاهي ندارد بلكه سلب حضور هم ميشود. زن فردي حسود است كه اجازه ندارد حتي در خانه و محل زندگي خود امنيت داشته باشد. تمام زنان فيلم ابلق اين موقعيت را دارند. زماني كه در آن گعده شبانه اعتراف ميكنند كه مورد تعرض بودهاند اما جلال به طيب خاطر به زندگي در آن محله ادامه ميدهد و به تعرض خود ادامه خواهد داد. بنابراين فيلم بيش از آنكه بازتابي انتقادي از جامعه باشد تنها آن را استوارتر ميكند، زيرا در رويكرد بازتابي به چالش كشيدن و انتقاد از وضعيت است كه اثر را ارتقا ميبخشد نه يك گزارش صرف و صدالبته القاي آن كه براي آرامش و پرهيز از قصاص بهتر است سكوت كنيم. از اين منظر فيلم ابلق يك اثر ايدئولوژيك است كه مردسالاري را ستايش و از آن صيانت ميكند. اين صيانت به اين دليل است كه زن به خاطر همسر خود يعني يك مرد بايد از خطاي يك مرد ديگر چشم بپوشد. سوال اين است كه پس زن فارغ از مردهاي داستان و اطرافش كجاي زندگي خود ايستاده و ميتواند كنشگر باشد؟ ابلق سزاوار نام خود است. يك فيلم دورنگ كه مس را جاي طلا جا ميزند. ابلق نه تنها فيلمي براي زنان نيست كه پا را فراتر از ضدزن بودن ميگذارد و در ستايش غريزه اين مسير را روشن ميسازد كه ميتوان تعرض و پس از آن هم با عقلانيت از آن چشمپوشي كرد، زيرا موشها هميشه هستند و نميتوان آنها را بيرون كرد، بنابراين بهتر است زنان ساكت باشند.