پويايي اجتنابناپذير فرهنگ
بيخو پارخ
فرهنگ يك كشور بهشدت با نهادهاي اقتصادي و سياسي جامعه گره خورده است. همه نهادها و فرهنگ به نسبت مساوي براي ايجاد، حيات و توسعه جامعه اهميت حياتي داشته و بر هم موثرند. با اين وجود برخي از نويسندگان در اينكه يكي از اين نهادها نقش تعيينكننده روي بقيه داشته باشد، ترديد دارند. مثلا ماركس روش توليد را ارجحيت داد. ماركس معتقد بود كه فرهنگ براي توجيه ايدئولوژيكي سيستم اقتصادي مسلط و قدرت سياسي ايجادشده و مستقلا و بدون آنها قابل فهم نيست. ماركس معتقد بود كه فرهنگ دايم در معرض بازتفسير و دستكاري است؛ البته او اشتباه ميكرد كه توليد مادي در فضاي خالي از فرهنگ اتفاق افتاده و اولويت منطقي و زماني نسبت به فرهنگ دارد و فرهنگ قدرت تاثير مستقل روي روش توليد نداشته است. هردر اين مطلب را روشنتر از ماركس بيان كرد ولي با انكار قدرت عظيم سيستم اقتصادي بر فرهنگ اشتباهي ديگر مرتكب شد. مونتسكيو به درستي بر تاثير جغرافيا و ماكس وبر بر تاثير دين تاكيد كرد. همه اين نويسندگان تصور ميكردند كه يك عامل مشابه كمابيش در همه جوامع تاثير يكسان داشته است. ما در اينجا بايد وارد بحثي درباره اهميت نسبي عوامل فرهنگي و ديگر عوامل شويم. فرهنگ به طرق مختلف همه نهادهاي اجتماعي را تحتتاثير قرار ميدهد. شكلي كه هر جامعه زندگي اقتصادي و سياسي خود را ميسازد بسته به اين است كه معنا و اهميت و تعريف فرهنگي ثروتاندوزي و اعمال قدرت در آن جامعه چطور باشد و چگونه مشروع و مقبول باشد. مثلا آتنيها توانايي توسعه تكنولوژي روم را داشتند اما حساسيتهاي فرهنگي و ديدگاههايشان نسبت به رابطه انسان با طبيعت مانع ميشد. فرهنگ برهمايي مسلط هند مشوق توسعه اقتصادي و تكنولوژيكي نبود زيرا اين فعاليتها در نگاه آنها، مظهر حمايت از سلطنت بريتانيا، فاقد مشروعيت اخلاقي و اجتماعي بود. در جوامع ماقبل مدرن فعاليت اقتصادي تحتتاثير انواع محدوديتها ناشي از ديدگاه مسلط فرهنگي درباره طبيعت و عدالت بود. در نتيجه بسط سرمايهداري ممكن نبود. از سوي ديگر همانطوركه فرهنگ اقتصاد و سياست و ديگر نهادها را شكل ميدهد، اين نهادها هم به روشهاي مختلف و خاص خود ساختار جهان زيست ما را ميسازند و عميقا بر محتوا و متن فرهنگ تاثير ميگذارند. فراتر از آن چون هيچ سيستم اقتصادي و قدرت سياسي نميتواند تنها بر قدرت فيزيكي تكيه كند و نيازمند است تا خودش را در نظر اعضاي جامعه موجه جلوه بدهد، به شكل مناسبي عقايد اخلاقي و فرهنگي جامعه را شكل ميدهد. عجيب نيست كه هيچ طبقه اجتماعي مسلط فرهنگ را رها نميكند. از طرف ديگر طبقات منكوب هم براي اقامه عدل به نفع خودشان نيازمند هستند كه جنبههايي از فرهنگ مسلط را بازتفسير و به چالش بكشند. چون فرهنگ منبع مشروعيت و قدرت است همه منازعات سياسي و اقتصادي نبردي در سطح فرهنگي نيز هست و بالعكس همه منازعات فرهنگي ابعاد غيرقابل اجتناب سياسي و اقتصادي هم دارد. همانطوركه قبلا گفته شد هيچ فرهنگي از مقابله و تغيير در امان نيست. اختلافات طبقاتي، جنسيتي و مياننسلي و غيره در همه جوامع دايمي است. حتي اعضاي يك جامعه فرهنگي معمولا درباره تفسير عقايد و اعمال فرهنگي باهم اختلاف پيدا ميكنند. بدون اينها هم يك فرهنگ نميتواند هيچگاه ثابت بماند زيرا ماهيت عقايد و رفتارهاي سازنده فرهنگ متغير است. همه عقايد فرهنگي كلي هستند و به شكل مفاهيمي ذاتا نامتعين بيان شدهاند و هميشه لازم ميآيد تا در پرتو موقعيتها و دانش جديد بازتعريف شوند. رفتارهاي مبتني بر اين عقايد هم نياز است تا با موقعيتهاي جديد غيرقابل پيشبيني هماهنگ شوند. بنابراين پيروان نميتوانند از انبساط مرزهاي سيستم عقايد و رفتارهاي فرهنگ خود و احتمالات بازتفسيري آن جلوگيري كنند. پس فرهنگ ميراث منفعلي در دست ما نيست بلكه روندي فعال در خلق معناست كه خودش را مرتب تصفيه و بازسازي ميكند. فرهنگ ساختاري دارد كه دامنه معناهاي تازه را هدايت و معين ميكند اما اين ساختار نسبتا سست و متغير است؛ به عبارت بهتر وقتي فرهنگي انواع خودآگاهي پيروانش را شكل ميدهد، آنها هم متقابلا فرهنگ را بازتعريف و بازسازي و گسترش ميدهند. فرهنگ از خيلي جهات مثل زبان است يعني فرهنگ درعين حالي كه يك شرط لازم و چارچوب مرجع براي بشر است، توليد خود انسان هم هست. هم مقيد ميكند و هم وسيله خلاقيت است. فرهنگ جامعه همچنين در پاسخ به عوامل ديگري هم تغيير ميكند. تكنولوژي، جنگ و حتي بلاياي طبيعي از آن جملهاند. قبيله ايكاها در آفريقا هميشه به خاطر وفاداري به خانواده و ميهماننوازي غريبهها مشهور بود. به خاطر طولانيترين قحطي اندوهبار كه بر بشر تحميل و زشتترين رفتار بشر را نمايان ساخت، ساختار اجتماعي آنها از هم پاشيد، قيود اخلاقي سنتي از ميان رفت. جنگ حادثه خطيري در زندگي هر جامعهاي است. چون جامعه درگير بسيج عمومي، از دست رفتن افراد و اموال، احساسات شديد و غيره ميشود كه همه اينها موجب آشفتگي اخلاقي، فرهنگي و اقتصادي در زندگي ملي ميشود. تكنولوژي هم همانطوركه ماركس با زيركي بينظيرخود بيان كرد يكي از منابع بزرگ تغييرات فرهنگي است. هر تغيير تكنولوژيكي مهم هم روند توليد و هم روابط توليد را تغيير ميدهد و اين امر به دگرگوني در سازمان اقتصادي- سياسي و فرهنگي جامعه ميانجامد. يعني نظم جديد، عادات و خلق و خوي نو و اشكال جديدي از همكاري اجتماعي و سياسي را ميطلبد. حتي چيزي به سادگي يك تلويزيون ميتواند تغييرات مهمي در فرهنگ ايجاد كند. تماشاي تلويزيون محور فعاليت شبانه مردم اعم از زن و مرد ميشود. اطلاعات مساوي جديد ايجاد ميشود كه همگي باعث تضعيف تدريجي كاركرد و فاصله سنتي ميان دوجنس ميشود. افراد در اتاقهاي كوچك مجهز به تلويزيون و رايانه زندگي ميكنند كه روابط سنتي ميان افراد خانواده بهطور روزافزون نيازمند مفهومسازي مجدد و بازسازي ميشود.
ترجمه و تلخيص: دكتر منير سادات مادرشاهي