چرا، انقلاب؟
واقعيت اين است كه رژيم گذشته فاقد پشتيباني عميق در جامعه بود. از يكسو با سنت و وجه غالب آن دين به مقابله برخاسته بود و از سوي ديگر با طبقات مدرن و رو به رشد كه حاملان مدرنيته هستند نيز سر سازگاري نداشت و همه را تحقير ميكرد. بقاي او ناشي از حمايت خارجي، ارتش و نيروي پليس و امنيتي و از همه مهمتر درآمدهاي نفتي بود. اگر نيك بنگريم، رژيم شاه واجد ساختار سياسي قابل قبولي نبود. نه مجلس و نه دولت آن هيچكدام از اقتدار و استقلال نسبي برخوردار نبودند. در عرصه عمومي هيچ روشنفكر و صاحبنظري نميتوانست از آن دفاع كند و غالبا مخالف رژيم بودند. كمتر كسي آن رژيم را از آن خود ميدانست تا برايش دل بسوزاند. البته افراد خيرخواه و خدمتگزار در آن بودند. ولي آنان چون ميخواستند خدمتگزار كشور باشند، چارهاي نداشتند جز اينكه در دل آن نظام كار كنند. نمونههايش قابل توجه است. شخصا به واسطه پژوهشم درباره دانشگاه اميركبير يا پليتكنيك تهران بايد تاكيد كنم كه افرادي چون مهندس حبيب نفيسي و دكتر محمدعلي مجتهدي روساي دانشكده پليتكنيك و دبيرستان البرز خدمات بينظيري به اين كشور كردند كه در تاريخ كشور ثبت شده است و احتمالا در موارد ديگر نيز چنين افراد خيرخواه و سالم و كارآمد نيز وجود داشتهاند. با وجود اين، هيچگاه نديدهام كه آنان حكومت خود را شايسته بدانند، سهل است كه عليه آن نيز موضع داشتند. البته تحقق آرزوها و اهدافشان در تربيت نسلهاي آموزشديده و فرهيخته جز با حضور در آن ساختار ممكن نبود، براي نمونه تاسيس دانشگاه صنعتي شريف فعلي و آريامهر آن زمان را بايد نشانهاي از كارآمدي دكتر مجتهدي دانست كه چگونه چنين كار بزرگي را در مدت بسيار كوتاهي انجام داد. يا مهندس نفيسي چگونه يكي از بهترين دانشگاههاي كنوني كشور را با دست خالي (به معناي دقيق كلمه) تاسيس و پايهگذاري كرد. امروز هم افراد زيادي هستند كه خواهان خدمت به توسعه كشور هستند و طبعا ظرفي جز حضور در ساختار رسمي براي پيشبرد منويات آنان وجود ندارد.
با اين مقدمه بايد گفت كه آن رژيم مثل هر رژيمي كه در نهايت نتواند همراهي ملي يا حمايت حداقلي طبقهاي مهم را با خود داشته باشد، سرنوشتي جز سقوط يا اصلاح نميتوانست داشته باشد. رژيمي كه با بهترين مظاهر مدرنيته ناسازگار بود و در عين حال مخالفتهاي تندي را با سنت نيز در پيش گرفته بود. جالب اينكه خودش را همزمان متولي هر دو عرصه سنت و مدرنيته ميدانست و در عين حال سطحيترين وجوه آنها را گزينش و ترويج ميكرد. نتيجه اين شد كه در سال 1357 و پيش از آن سنتيترين اقشار جامعه با مدرنترين طبقات را عليه خود متحد نمود و آن رژيم را سرنگون كردند. شايد هيچكس احتمال حتي كوچكي نميداد كه يك روز در اين كشور يا هر كشور ديگري دو نيروي ذاتا رقيب و حتي دشمن تاريخي يكديگر، عليه نيروي سوم چنين متحد و منسجم شوند. اين اتحاد نه ايجابي كه ناشي از نفرت مشترك از نيروي حاكم كه همان شاه است، بود. به همين علت پس از رفتن او شكاف شديد و اختلافات ذاتي ميان اين دو نيرو به سرعت برجسته و حتي به ستيز تبديل شد و فرصت تفاهم و همكاري با يكديگر را نيز از دست دادند.