نگاهي به «معجزه در سلول شماره ۷» ساخته محمت ادا اوزتيكن
بازگشته به سرزمين بيگناهي
كامل حسيني
سكانس آغازين فيلم با نوع چرخش دوربين، نورپردازي؛ همچنين صداهايي كه در روح ميزانسن دميده شدهاند وضعيتي بغرنج را براي تماشاگران ترسيم ميكند، وضعيتي مبهم كه در آن كشمكش ميان زواياي هولناك زندگي مانند كشتار و جنگ ميان دولتها، مرگ و زندگي و اعدام؛ همگي فرضي احتمالي پيش روي تماشاگران براي نقطه آغاز كشمكشها و به اوج رسيدن بحرانها در يكي از اين زاويههاي ترسناك است. البته احتمال قضيه مرگ و اعدام چندان طول نميكشد كه از ميان خبر جنگ ميان دولتها و حتي رقابتهاي ورزشي بدل به يقين تماشاگران ميشود زيرا دوربين از طريق طول يا تداوم نما در زمان شنيده شدن خبر لغو پيامي به تماشاگر مخابره ميشود (بعدها و با تداوم تنشها اين حقيقت بيشتر روشن ميشود) اعدام چند سكانس بعد از طريق شخصيتپردازي مردي كه دچار گونهاي معلوليت ذهني شده است در تقابل با فرماندهاي نظامي بس خشن و بيرحم و حكم غيرعادلانه قرار ميگيرد. زمان روايت نيز در پس زمينه دو زمان متفاوت در جريان است يعني سال 2004 ميلادي سپس بازگشت شتابناك به آغاز دهه 80 ميلادي با زمان طولانياش. آنچه به طور بديهي بر ما آشكار ميشود (جدا از اينكه نيت و مقصود مولف چه بوده) اين است كه بيشتر گرهافكني و گرهگشاييها به يكي از دليلهاي هميشگي مخالفان كيفر اعدام ارجاع داده است؛ يعني اين فيلم بيشتر با گونهاي از مجازات كلنجار ميرود كه در آن اعدام؛گاهي با حكم قطعياش افرادي بيگناه را گرفتار دام خود ميكند درست شرايطي كه ممكن است برخي فيلمها درتلاش باشند آنها را به تصوير بكشند. اگرچه ممكن است در اين ميان سازندگان فيلم تنها هدفشان تصوير واقعيتهاي حقوقي كشور تركيه در چندين دوره متفاوت آن هم بدون يك قضاوت ارزشي باشد. از طرفي ديگر از لحاظ هنري و فرم اين فيلم نوعي با نماهاي بسيار زيبا از طبيعت فلات آناتولي يادآور برخي تكنيكهاي سينمايي سينماگر مشهور تركيه يعني نوري بلگه جيلان است؛ اينكه چگونه پا به پاي ابراز عواطف و افكار شخصيتها در اوقات گوناگون تار و شفاف، شب و روز نمايان ميشوند. چنين است جهش و پرش بلندي كه زمان در اين فيلم برداشته است تا از طريق پيوند يادآوري خاطرات تلخ روزگار اتهام پدرش به قتل و درنهايت رهايي وگذرازمرزهاي جغرافيايي تلخ جهان حاكم در روايت و مهمتر از آن گذر و رهايي در همان جهان واقعيتي كه ممكن است افراد بيگناه ديگر را اسير خود كرده باشد. در پايان بايد گفت كه از زمان پافشاري بسيار هنرمندانه دكوپاژ در فيلم مبني بر تبرئه سوژه از همان لحظه پيدايي جسد بيجان دختربچه تا پايانيترين سكانس كه رهايي آوا و پدر مظلوم او است، افق يك پرسشي اخلاقي ديگر به روي ما گشوده ميشود؛ اينكه در صورت احراز بيگناهي شخص متهم تا چه اندازه مسوول هستيم در حفظ جان و نجاتش از اعدامي غيرعادلانه حتي در خفا و خلأهاي دور از چشمهاي قانون؟ رهايي روح لطيف كودك و جان بيگناه پدرش كه خداوند نيز پشتيبان رهايي آنهاست.